بر سر شاگردان چه آمد؟
شمعون غیور
نام او تنها چهار بار در کتاب مقدس بیان شده است. سه بار در سه انجیل متی، مرقس و لوقا و بار دیگر در نامۀ اعمال رسولان، وقتی لوقا از گردهم آیی شاگردان مسیح پس از صعود خداوند به آسمان در اورشلیم سخن میگوید. در دو ترجمۀ قدیم و عصر جدید کتاب مقدس لقبی که به شمعون داده شده است، کمی تفاوت وجود دارد. در انجیل متی و مرقس ترجمۀ عصر جدید لقبی که به شمعون داده شده است " غیور " است. این از ترجمۀ یک عبارت یونانی گرفته شده است در واقع همان عبارتی که لوقا در انجیل به روایت خودش و نامۀ اعمال رسولان بکار برده است. اما در ترجمۀ قدیم انجیل، در متی و مرقس لقب شمعون " غیور " نیست. بلکه " قانوی " یا " کنعانی " است. این یک لقب عبرانی میباشد اما همان معنای غیور را میدهد. چرا؟ چون این لقب گواه غیرت و تعصب بی حد مردم این نواحی را میرساند. آنها حاضر بودند برای اهداف خود حتی خود یهودی ها را به قتل برسانند. " دنیای امروز لقب این افراد را تروریست میگذارد." به گمان میرسد این افراد متعلق به شاخه ایی از یهود بنام " غیوران " بودند. در زمان تسلط امپراطوری روم بر اسرائیل این فرقه تاسیس گشت و این افراد همیشه با خود خنجری را در کمر خود حمل کرده و همیشه حاضر به فرمان برای کشتن رومی ها به هر قیمتی بودند. انتخاب او از جانب خداوند ما عیسای مسیح بسیار زیبا و عمیق بنظر میرسد. در تمام مدت سه سال خدمت مسیح، ما هیچ عمل غیرعادی از شمعون نمی بینیم. هیچ عمل تروریستی یا غیره. اتفاقا در شبی که عیسی به دست سربازان تسلیم میشد، توقع میرفت که شمعون غیور دست به خنجر خود ببرد، اما برخلاف تصور همه این شمعون پسر یونا است که گوش خادم کاهن را میبُرد! بنظر میرسد شمعون در تمام مدت خدمت مسیح تنها شاهد تبدیل مردم و عوض شدن آنها بدون خونریزی و کشتن بود. تبدیلی از جان و درون، برای همین او هرگز از خنجر و غیرت آتشین تعصب کنعانی خود استفاده نکرد! اما تاریخ میگوید، او با موج شاگردان برای بشارت پیام انجیل مسیح تا دور دستها رفت. " مسیر سفر بشارتی شمعون غیور را از غرب اورشلیم تا افریقای شمالی از آنجا به مصر، لیبی، و موریتانی و سپس به اسپانیا و حتی به جزیره ایی که امروزه آن را انگلستان مینامند، رد زده اند. در آن دوران رشد سریع مسیحیت مسیر سفر بشارتی شمعون غیور را حتی تا به خاورمیانه و به ایران نیز دیده اند. برآورد کرده اند در مسیر همین سفرهای بشارتی در خاورمیانه حوالی سالهای 74 بعد از میلاد بوده که شمعون غیور بازداشت شده و با اره ایی که او را به دو نیم تقسیم میکنند به شهادت میرسد. که نقل آن را نویسندۀ عبرانیان 11: 35-38 بیان میکند." آن کس که روزی در پی کشتن دیگران برای انجام رسیدن مقاصد خود بود، جان خود را چون استاد و نجات دهندۀ خودش تقدیم نمود تا جانهایی بیشماری را بدون خونریزی و بدون تعصب خشک برای خداوندش صید کند.
( از کتاب صدای شهیدان نوشتۀ جان فاکس صفحۀ 39-40 )
یهودا یا تدی
نام سه یهودا در کتاب مقدس (عهد جدید) آورده شده است. یهودای اسخریوطی، یهودا برادر ناتنی عیسای مسیح و یهودا یا تدی پسر یعقوب (لوقا 6:15 ). از یهودای اسخریوطی در این مقاله دانستیم. در بارۀ یهودا برادر ناتنی مسیح که بعد از قیام عیسای مسیح از مرگ به او ایمان آورد، نوشته ای باقی مانده است بنام خود او که بخشی از کتاب مقدس است. اما در بارۀ یهودا یا تدی پسر یعقوب تنها یک اظهار نظر در انجیل به قلم یوحنا داریم. شب آخر بود. عیسای مسیح گویی آخرین فرمایشات را با شاگردان خود در میان می گذاشت. او رو به شاگردان می فرماید:" هر که احکام مرا قبول کند و مطابق آنها عمل نماید او کسی است که مرا دوست دارد و هر که مرا دوست دارد پدر من او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته خود را به او ظاهر خواهم ساخت." ( یوحنا 14 :21 ) یوحنا نویسندۀ این سطور آن شب را بخوبی به خاطر می آورد که یهودا نه یهودای اسخریوطی یعنی همین تدی رو به عیسای مسیح نموده می پرسد:" ای خداوند، چرا می خواهی خود را به ما ظاهر سازی اما نه به جهان؟" سوال یهودا یا تدی از دلی گیج و متحیر برخاسته است. من شکی ندارم که این سوال تدی در دل همۀ شاگردان بود:" اگر تو آمده ای که پادشاه اسرائیل و دنیا باشی، چطور میخواهی فقط خودت را به ما نشان دهی؟ پس چطوری میتوانی بر اسرائیل و دنیا حکومت کنی اگر خودت را به آنها نشان نمی دهی؟!" عیسای مسیح در پاسخ به این گیجی و تحییر میفرماید:" هر که مرا دوست دارد مطابق آنچه می گویم عمل خواهد نمود و پدر من او را دوست خواهد داشت و ما پیش او آمده و با او خواهیم ماند." ( یوحنا 14 : 23 ) او یکبار دیگر هم به تدی و هم به شاگردان از درک و آمادگی برای دریافت روح القدس پس از صعود او به آسمان و مشارکت ایمانداران در روح و راستی در غیاب خود سخن می گوید. یگانگی در پدر، پسر و روح القدس، ماندن با هر کسی که به او ایمان آورد. پس موضوع ظاهر ساختن جسمانی، مورد نظر مسیح نبود.
تدی یا یهودا این یگانگی و داشتن و ظاهر شدن خدای پدر، عیسای مسیح و روح القدس در خود را تماما دریافت نمود وقتی پیام نجات مسیح را با خود به شمال و شرق اسرائیل برد. رد پای او را تا هندوستان و ارمنستان دیده اند! او همچون برتولما نقشی اساسی در پخش کردن پیام نجات مسیح در سرزمین ارمنستان داشته است. دانه های کلامی که برتولما و تدی در این سرزمین کاشتند به حدی پربار گشت که سرزمین ارمنستان حوالی سالهای 400 میلادی خود را اولین سرزمینی که متعلق به عیسای مسیح است لقب داد. این لقب نه تنها در اسم بلکه قانونی و در اساسنامه این کشور قید گردیده است. بین برتولما و تدی، تاریخ شناسان و محققین نام تدی را بعنوان اولین نفری که پا به سرزمین ارمنستان برای آوردن مژدۀ نجات مسیح گذاشت، آورده اند. در پشت این واقعیت گفتگو و سخنی نهفته است که توسط نویسندگان انجیل تایید نگردیده از این رو ما آن را در انجیل ثبت شده نداریم. اما به نقل از سخنان پدران کلیسا و ایمانداران قرون اولیه این سخن بوده است که خبر وجود عیسای مسیح و فعالیت و معجزات شگفت انگیز او به گوش پادشاه ارمنستان بنام Abgar می رسد. او که بیماری ناعلاجی داشته از عیسای مسیح می خواهد که به نزد او رفته و در سرزمین او بماند و مردم ناسپاس اسرائیل را رها کند. او امید داشت که عیسای مسیح او را شفا دهد. می گویند عیسای مسیح در پاسخ به پادشاه می فرماید که خداوند او را برای سرزمین اسرائیل فرستاده و تا انجام و تکمیل وعدۀ او در آنجا خواهد ماند؛ اما یکی از شاگردان خود را بنزدش می فرستد تا او را ملاقات نماید. می گویند آن شاگرد تدی بود. تا چه حد این نقل قول می تواند صحت داشته باشد، این را نمی دانیم. اما سنت و گفتگویی است که در کلیسای اولیه وجود داشته است. البته همانطور که یوحنا قید می کند:" عیسای مسیح کارهای بسیار زیادی کرد که اگر او می خواست همۀ آنها را بنویسد تمام صفحات دنیا کفاف نمی کرد."
اینجا مد نظر ما صحت و سقم این روایت یا نقل قول نیست. تنها دیدن تاثیر گذاری نه تنها خود عیسای مسیح بلکه پیام او و شاگرد او بر این سرزمین تماما بیگانه می باشد. آنچه تدی انجام داد و به آن سرنهاد آنچه بود که عیسای مسیح از آنها خواسته بود:" و تا دورافتاده ترین نقاط عالم شاهدان من خواهید بود." ( اعمال 1 : 8 ) تدی وقتی پا به سرزمین بیگانۀ ارمنستان گذاشت در خود تماما عیسای مسیح را می دید که بر او ظاهر شده، در او مانده است؛ او با خود مسیح را به ارمنستان برد.
در اطراف مرگ تدی ماجرایی دقیق در دست نیست اما همین اندازه می دانیم که در حوالی سالهای 70 میلادی به ضرب نیزه ای کشته شد. او چون استادش که جامی تلخ را از دستان پدر گرفت، جام را از دستان مسیح گرفت و آن را تا به آخر نوشید.
( از کتاب شهیدان نوشتۀ John Foxe صفحات 27-29)
پطرس
نامش شمعون بود، شمعون پسر یونا، اما مسیح او را به زبان عبری کیفا خواند یعنی صخره، و به زبان یونانی یعنی پطرس. ( یوحنا 1: 42 ) شغلش ماهیگیری بود. شغلی برجسته و پُر درآمد در دنیای آن روز. اما وقتی مسیح او را نزد خود خواند و فرمود:" به دنبال من بیا." بی درنگ تور ماهیگیری و شغلش را به کناری گذاشت و تا به آخر عمر زمینی خود به دنبال مسیح رفت! او را میتوان یکی از کلیدی ترین شاگردان عیسای مسیح در بین دوازده نامید. در بین شاگردان مسیح نام او بیش از هر کس دیگری در انجیل ذکر شده است. از جمله دو رساله ایی که به قلم خود این شاگرد شگفت انگیز مسیح میباشد. در هر سه انجیل متی و مرقس و لوقا نام او بنام اولین شاگرد انتخاب شده توسط عیسای مسیح برده شده است. او اولین شاگرد مسیح بود که به گناهکار بودن خود نزد مسیح اعتراف نمود. ( لوقا 5: 8 ) اولین شاگردی بود که از مسیح خواست تا به او قدرت راه رفتن بر روی آب را بدهد. اولین شاگردی بود که در خصوص شخصیت حقیقی مسیح اظهار نظر کرد. اولین شاگردی بود که بجای همۀ شاگردان گفت. اولین شاگردی بود که از بین سه شاگرد به مسیح پیشنهاد داد تا سه چادر بالای تپه برای او و موسی و ایلیا برپا کند. اولین شاگردی بود که از بین همۀ شاگردان گفت، حاضر است برای مسیح بمیرد. اولین شاگردی بود که دست به خنجر خود برد. اولین شاگردی بود که در معبد ایستاد و با آن موعظۀ آتشین خود تقریبا سه هزار نفر را به مسیح دعوت کرد و بعنوان یک یهودی اولین شاگرد مسیح بود که سنت دیرینه و ننگین تماس نداشتن با غیریهودیان را با قوت روح خدا شکست و بین غیریهودیان پا گذاشت و انجیل مسیح را به آنها بشارت داد و نهایتا اولین شاگرد مسیح بود که سفر بشارتی خودش را از بابل ( اول پطرس 5: 13) تا به قلب امپراطوری روم، در تمام شهرهای آن پیش برد. طوری که وقتی نامۀ پولس رسول به رومیان نوشته میشد، کلیسای مسیح قبلا در روم توسط تلاش پطرس تاسیس گشته بود.
ما آخرین گفتگویی که بین مسیح و پطرس داریم عبارت :" تو از عقب من بیا " می باشد.( یوحنا 21 : 22 ) و پطرس به رغم سه بار انکار خداوند و آن شرمی که در جان خودش داشت، محبت و بخشش خداوندش را بر جان خود گرفت و تا به آخر دنبال او رفت. ما در دوازده فصل نامۀ اعمال رسولان از فعالیتها و تلاش بی وقفۀ پطرس برای نجات جانها می خوانیم. از زندان و توهین و شلاق خوردن او برای مسیح و سفرهای گستردۀ بشارتی او به سراسر دنیای آن روز. او مرگش را میدانست چگونه است ( یوحنا 21: 18 ) و گویی تا به دوران پیری حتی زمانی که تمام موهایش رو به سپیدی رفت این مرگ را با خودش کشید. پطرس به روشنی می دانست که چه چیزی در انتظار اوست پس شک نکرد. پس نرفت. برعکس گویی برای رسیدن به آن روز، روز شماری میکرد. " و نهایتا این جسارت و استواری او در نجات جانها او را به مخوف ترین زندانهای روم در زمان خود انداخت که خود مرگ تمام عیار بود. روزها در دخمه های سرد و تاریک به زنجیر آویزان بود و نوری را نمی دید. شکنجه هایی سخت و خشن را بر پوست خشکیده و پا به سن گذاشتۀ خود تحمل نمود اما از رساندن مژدۀ نجات به زندانبان های خود کوتاهی ننمود! و این باعث خشم حکومت گردید نهایتا پطرس که اکنون به سن پیری خود رسیده بود در حوالی سالهای 69 بعد از میلاد به حضور نرون امپراطور خونخوار روم برده شد و او فرمان مصلوب کردن او را صادر نمود. اما شمعون پیر، پسر یونا، آن ماهیگیر جلیلی، آنی که خداوندش لقب پطرس یعنی صخره را به او داده بود در آخرین لحظۀ مصلوب شدن خود ننگ و شرم انکار کردن خداوندش را در آن شب تاریک بیاد آورد و از سربازان خواست تا او را وارونه مصلوب نمایند. سرش را بجای پاهای استادش بگذارند چرا که او لیاقت خود ندید که مانند استادش مصلوب گردد. و آنها چنین کردند."*
*( از کتاب Foxe صفحۀ 21-23 )
آندریاس برادر شمعون معروف به پطرس
“او کسی بود که برادر بزرگ خود را برای آشنایی با عیسای مسیح آورد. او جستجوگری ریزبین بود. هر چند نام او به ندرت در انجیل آورده شده است اما به همان تعدادی که نام او برده شده می بینیم که او کاملا از آنچه که در اطراف او می گذشته آگاهی داشته است. او می دانست که چه کسی پنج نان و دو ماهی دارد، پس آن را به مسیح گفت، و او هزاران نفر را با آن سیر کرد.( یوحنا 6 : 4-13 ) وقتی یونانیان کنجکاو بودند که با مسیح ملاقات داشته باشند آنها از فیلیپس خواستند اما او آندریاس را جست تا این قرار را مهیا نماید. ( یوحنا 12 : 20-26 ) و برای آخرین بار نام او در نامۀ اعمال در میان رهبران کلیسا که باید نفر دوازدهم را در غیاب یهودای اسخریوطی انتخاب می کردند می بینیم. ( اعمال 1: 13 ) سفر بشارتی آندریاس، او را تا به جنوب روسیه (Scythia ) برد. همچنین مدت زمانی با یوحنا در افسس بسر برد و نهایتا به شهری در Patras شبه جزیره ای در یونان خاتمه یافت. در این شهر بود که او با تک تک افراد ملاقات می کرد و از عیسای مسیح با آنان سخن می گفت. در میان آنانی که به مسیح ایمان آوردند زنی بود بنام Maximilla ، همسر یکی از افسران بالا رتبۀ روم. او که از ایمان آوردن همسرش به مسیح بسیار خشمگین بود، آندریاس را به مرگ بر صلیب تهدید نمود و آندریاس به او می گوید:" اگر من از مرگ بر صلیب هراسی در دل داشتم هرگز نمی بایست عظمت و شکوه عیسای مسیح را بشارت می دادم." پس او را بازداشت کردند. پس از شکنجه های فراوان قاضی از او خواست که جانش را با توبه برهاند و او با همان شور و حرارت اولیه از قاضی میخواهد تا روحی که در او بود را نرهاند. بی فایده از برگرداندن او از ایمانش به مسیح. نهایتا در حوالی سالهای 70 بعد از میلاد او را بر صلیبی X مانند مصلوب کردند. این صلیب هنوز بنام خود او بنام " صلیب آندریاس " شهرت دارد. نوشتجات در خصوص آن روز می نویسند که وقتی آندریاس به آن صلیب نزدیک می شد، گفت:" آه ای صلیب محبوب! چقدر منتظر تو بودم. شوق این را داشتم که بر تو افراشته شوم. به نزد تو با وجدانی آرام، شوقی فراوان، میلی راسخ آمده ام که تا من شاگرد آن کس که بر صلیب گشت نیز چون او مصلوب گردم. هر چه من به تو نزدیک می گردم به خدایم نزدیکتر؛ و هر چه از تو دورتر، از خدایم دورترم." میگویند آندریاس به مدت سه روز بر آن صلیب ماند. در مدت این سه روز او به مردمی که به دور او جمع می شدند تعلیم می داد که :" از خداوندم مسیح سپاسگزار و قدردان هستم که به من اجازه داده تا یکچنین بدن جلال یافته ای را داشته باشم. در آن مژدۀ نجاتی که ما به شما داده ایم که بر اساس کتاب مقدس و حقیقت آن است استوار بمانید و در آن زندگی نمایید و آن را به دیگران بسپارید تا لیاقت آن را داشته باشید تا در جلال خدا شریک گشته و در ملکوت او ساکن گردید."
( از کتاب Foxe صفحات 16-18)
No comments:
Post a Comment