Wednesday, 25 September 2013

بر سر شاگردان مسیح چه آمد؟

بر سر شاگردان مسیح چه آمد؟
یعقوب برادر متی ( معروف به کوچک ) 


به غیر از اینکه نام او بعنوان یکی از دوازده شاگرد مسیح در انجیل قید گردیده دیگر ما نامی، سوالی و یا اظهار نظری مانند پطرس یا توما یا فیلیپس یا دیگران از او در انجیل نداریم. از میان سه یعقوبی که در انجیل نام برده شده اند، یکی پسر زبدی بود که لقب برادران رعد را به خود گرفت و دیگری پسر یوسف، برادر ناتنی مسیح بود که نامۀ یعقوب را نوشت و رهبری کلیسای اولیه را در اورشلیم به عهده داشت؛ اما این یعقوب پسر حلفی هر چند نقشی در نوشتجات و بیانات انجیل نداشت اما حقیقتاً نقشی اساسی در پیشبرد پیام نجات مسیح در سرزمین سوریه ایفا نمود. در آن دورانِ بودن با عیسای خداوند و شاگردان، گویی او در سکوت و تفکری عمیق تعالیم و فرمایشاتِ این جوانِ نجارِ ناصری که کلماتش قلبش را گلگون می ساخت، قدم هایش را استوار و افکارش را تا به دورترین نقطۀ کهکشان می برد را به جان می نوشید.

در همان روزهای اولیه گسترش انجیل مسیح اسناد زنده ای دال بر این است که یعقوب به سوریه رفت و در آنجا نیز شهید شد.جنوب سوریه مرکز مسیحیان نو ایمان مهاجر بود که از دست شکنجه گران و آزار دهندگانی چون شائول طرسوسی به آنجا پناه می بردند. بیهوده نیست که حضور انبوه این مسیحیان نو ایمان بود که شائول را بر آن داشت تا به آنجا برود و آنها را بازداشت نموده و تسلیم شورای یهود بنماید. نتیجۀ حضور یعقوب پسر حلفی و تعالیم و بشارت او را در سوریه در ایمان داری بنام حنانیا می بینیم. کسی که از طرف خود خداوند مامور شد تا شائول طرسوسی را شفا داده، تعمید دهد و ماموریت عظیم او را برایش گویا سازد. تعالیم و فعالیت های یعقوب در سوریه هر چند پیروان زیادی را به خود جذب نمود اما مخالفان بسیاری را به انتقام گرفتن از او تحریک کرد. آنها یهودیانی بودند که از استاد یعقوب نفرت داشته و چندی نگذشته بود که بخاطر گناهانشان بر صلیب قربانی شده بود؛ آنها به خیال خود توانسته بودند نور را در تاریکی خفه کنند. اما آن کورسویی رو به مرگ نبود که با سیاهی دون و ذلیل قلب و دل آنان از بین برود؛ آن خورشید تابناک و پرفروغ، حقیقتِ مسیح خداوند بود که ستون های شب و پردۀ سنتهای پوسیده و زنجیرهای اسارت شب زدگان را سر پاره کردن داشت و خفّاشان از این نور متنفر بودند. آنها از این تغییر نفرت داشتند. حوالی سالهای 63 بعد از میلاد آنان دست دراز کرده و یعقوب را بازداشت نمودند. به دستور شورای یهود او را بر فراز معبدی در سوریه بردند و از او خواستند که ایمانش را به مسیح روبروی مردم انکار کند اما او از فراز بلندی معبد با صدایی راسخ ایمانش را به عیسای خداوند اعتراف کرد و اینگونه مردم و ایمانداران او را تحسین نمودند. پس او را از بالای معبد به پایین انداختند و او را سنگسار کردند اما این تنها چند شکستگی در پاهایش بجا گذاشت در همان حالی که بر زمین افتاده بود روایت شاهدان می گوید او به نزد خدایش دعا کرد که :" خداوندا اینها را ببخش زیرا نمی دانند چه می کنند." سپس چون هنوز جان در بدن داشت با اصابت ضربۀ سنگ بزرگی به سرش او را کشتند.



( از کتاب شهیدان نوشتۀ FOXE صفحات 13-14 )

یهودای اسخریوطی 

برآورد کرده اند که در تاریخ بشری، خیانت یهودا اسخریوطی در بالاترین رتبۀ خود قرار دارد، مقام دوم را خیانت بروتوس به قیصر روم، به خود اختصاص میدهد. یهودا پسر شمعونِ اسخریوطی بود. ( یوحنا 6: 61) اسخریوطی تشکیل شده است از " اس " و " خریوط یا قریوت " یعنی " مردی اهل قریوت " ( یوشع 15: 25 و ارمیا 48: 24 و عاموس 2: 2 ) در هر سه انجیل متی و مرقس و لوقا هر وقت نام یهودای اسخریوطی بعنوان یکی از شاگردان انتخاب شدۀ مسیح خداوند آمده لقب دیگری هم به خود گرفته است :" آنکه او را تسلیم نمود." در انجیل لوقا نکتۀ ظریفی از انتخاب شاگردان میخوانیم که در متی و مرقس قید نشده است. شب قبل از انتخاب شاگردان عیسی به بالای کوه رفته و تمام شب را تا صبح دعا کرد ( لوقا 6: 12) صبح روز بعد از میان تعداد انبوهی که به دنبال او آمده بودند، فقط دوازده نفر را بعنوان شاگردان نزدیک خود انتخاب نمود، یکی از آنها اسخریوطی بود! عیسای مسیح میدانست کسی هرگز تن به ننگ خیانت به او نخواهد داد، مگر کسی که دل و وجودش متعلق به شیطان باشد ( یوحنا 6: 70) اما در همین فصل آیۀ 71 یوحنای رسول فعل جالبی در بارۀ یهودا بکار میبرد:" زیرا او که میبایست تسلیم کنندۀ وی بشود." خیانت یهودا هزار سال قبل توسط داود نبی پیشگویی شده بود:" و آن دوست خالص من که بر او اعتماد میداشتم که نان مرا میخورد پاشنۀ خود را بر من بلند کرد." ( مزمور 41: 9) و زکریا مزد سی نقرۀ خیانت را تقریبا چهارصد سال پیش دیده بود ( زکریا 11: 12-13 ) عیسای خداوند قلب خائن یهودا اسخریوطی را دید و او را برای آن روز معین برگزید تا یکی از شاگردان او باشد؛ و او را به مدت سه سال با خود همراه کرد . سه سال یهودا اسخریوطی در تمام راههای مسیح با او بود. مسیح او را چون دیگران شاگردان برای بشارت انجیل فرستاد ( متی 10: 5) او به مدت سه سال شگفتی ها و معجزات عظیمی از عیسای مسیح دید. تعالیم او را گوش داد. بیماران را دید که شفا پیدا میکنند. کوران و کران و لالان( گنگه ها ) را دید که میبینند و میشنوند و گویا میشوند. او هزاران نفر را دید که به دنبال مسیح میروند. او انبوه مسافران را دید که از اقلیمهای دوردست برای دیدن این جوان ناصری میایند. او تغییر را شاهد بود. او تحول را در اسرائیل شاهد بود. اما گویی قلبش هرگز عوض نشد و همان خائنی که بود باقی ماند. اما با اینحال میدانیم که او حساب دار گروه دوازده نفره بود، و پول ها را او حساب و کتاب میکرد. چرا او؟ به او اعتماد کرده بودند؟ حسابدار خوبی بود؟ در کارش دقیق بود؟ چون دقیقا قیمت عطر مریم را برآورد کرد و از هدر رفتن آن ناراضی بود ( یوحنا 12: 4-6) هر چند یوحنا میگوید که او از همان اول دزد بود و از پول گروه دزدی میکرد، اما در نظر داشته باشیم که او سه سال با عیسای مسیح و شاگردان بود و سه سال در این سمت به اصطلاح خدمت میکرد. چرا هنوز همان سمت را تا روز آخر داشت؟ شاید به این دلیل که عیسی اجازه نمیداد کسی به او چیزی بگوید، زیرا میدانست تنها یهودا اسخریوطی قادر است روح خودش را به سکه ای چند به شیطان بفروشد و طرح الهی را پیاده کند. به مدت سه سال دست یهودای اسخریوطی با عیسی وارد یک کاسه شد؛ و اما عیسای مسیح به او قوت داد تا بر ارواح پلید قوت یابد و هر بیماری و رنجی را شفا دهد ( متی 10: 1)، و فراتر از این درست در شبی که او را تسلیم به مرگ میکرد، پاهایش را شست؛ و دقت کنید به رو در رویی عیسای خداوند با او در باغ جتسیمانی: یهودا به او میگوید:" سلام ای استاد."( متی 26: 50) یعنی " صلح بر تو باد!" " صلح بر تو باد ای استاد!" سپس او را میبوسد: این چه صلحی بود؟ در این سلام و در این صلح خیانت بود، در این بوسه، مرگ بود، بوی مشمئز کنندۀ دلی کثیف و پلید بود. آنقدر این بوسه، بوسه ایی دردناک و اندوه بار برای عیسای خداوند بود که با دلی شکسته از یهودا میپرسد:" ای یهودا آیا به بوسه پسر انسان را تسلیم میکنی؟"( لوقا 22: 48) اما با تمام این احوال استقبال عیسای خداوند از خائن خود چقدر زیبا و آسمانی است:" ای رفیق !"و اما وقتی شب خیانت صبح شد و او اوج خیانت خودش را دید، این تنها متی شاگرد مسیح در انجیل به قلم خود اوست که قید میکند:" و چون صبح شد...در آن هنگام چون یهودای تسلیم کنندۀ او دید که بر او فتوی دادند پشیمان شده سی پارۀ نقره را بر روسای کهنه و مشایخ رد کرد. گفت گناه کردم که خون بیگناهی را تسلیم نمودم." ( متی 27: 3-4) اما آنقدر آن سی نقره خیانت ننگین و پلید بودند که حتی قاتلان و طراحان کشتن مسیح حاضر نبودند به آن دست بزنند! بعد ها پطرس در بارۀ سرانجام یهودا چنین اضافه میکند که او از پول خیانت خود زمینی خرید و در آن زمین بود که خود را گویی حلق آویز کرده از طناب دار سرنگون شده و به شیوۀ زشتی به هلاکت میرسد. مردم اورشلیم آن زمین را زمین خون نامیدند و هرگز کسی بر آن زمین بنایی نساخت زیرا لعنت شده بود ( اعمال 1: 16- 20) پس یهودا پسر شمعون اهل اسخریوط، در اوج فشار سنگین وجدان خیانت بار، طنابی را به گردن انداخت و در خلوت و سکوت مرگبار، جهنم را تنها راه نجات از شرم خود دید! همۀ ما از یهودا متنفر هستیم، اما با نگاهی نزدیک بین او و شاگردان مسیح تفاوت آنچنانی بین خیانت یهودا، و بی وفایی و بی ایمانی و خودخواهی، و غرور و نااطاعتی شاگردان مسیح نمیبینیم! فرق اساسی بین شاگردان مسیح پس از شبی که او را ترک کرده و تنها گذاشتند و پطرس، عزیز عیسی که سه بار او را با لعنت کردن خودش انکار کرد و یهودای اسخریوطی که به او با بوسه ایی خیانت کرد، قلب توبه کار آن یازده نفر و قلب سخت و توبه ناپذیر یهودا بود. من شخصا در طناب دار یهودا اوج محبت و فیض و بخشش بیکران عیسای خداوند را میبینم که خائن خود با هر لحظه بیاد آوردن آن، مرگ خودش را آرزو میکرد تا اینکه نهایتا تن به آن داد. اما در آخر دوست دارم از شما این را بپرسم : خدای ما، پدر آسمانی ما که داود زانی و قاتل را آمرزید، مسیح که خائن دیگر خود همان شمعون ماهیگیر، همانی که پطرس بود یعنی صخره، را با سه بار انکار سیاه و دردناک بخشید و به او فرصت خدمت داد، آیا او نمیتوانست یهودای خائن را اگر با اشک ندامت زانو میزد و توبه میکرد ببخشد؟ او قاتلان خود را بر بالای صلیب بخشید، یهودای اسخریویطی هم یکی از آنها بود؟ من پاسخ این سوال را به شما وامیگذارم. 

یوحنا برادر یعقوب 


از اینکه عیسای مسیح به روایت مرقس به یوحنا و برادرش لقب " برادران رعد " داده بود ( مرقس 3 : 17 ) میتوان این را برداشت نمود که آنها برادرانی تند مزاج بودند. این به ما کاملا ثابت می گردد، زمانی که عیسای مسیح و شاگردان از شهری در سامره عبور میکردند و مورد استقبال مردم آن دیار قرار نگرفتند. یوحنا و برادرش از مسیح خواستند که :" خداوندا آیا میخواهی بگوییم از آسمان آتشی ببارد و همۀ آنان را بسوزاند؟"( لوقا 9 : 54 ) این درخواست نابجای آنان باعث گردید تا مسیح آنان را ملامت کند. این گفتۀ این دو برادر به ما ثابت میکند که این دو شاگرد نمی دانستند قدرت داده شده به آنان برای استفاده در جهت دوست داشتن مردم ناتوان و گمشده است. یعنی رمزی که یوحنا بعد ها به مرور زمان از رفتار و اعمال استاد و رهبرش به زیبایی و کمال آموخت. از این رو غریب نیست که می بینیم ابتدا خود او با مهر و محبت مسیح تماما عجین گشته و تبدیل می گردد و خود را بارها " آن شاگردی که عیسی او را دوست می داشت " می نامد. او به مرور زمان همانطور که در ایمانش به مسیح خداوند پیر می شد با محبت مسیح از آن رعد بودن و عصبانیت و انتقام خالی می شد طوری که بر طبق نوشتجاتی که از او باقی مانده است بخصوص رساله های او، میتوانیم او را رسول محبت بنامیم. محبتی که تماما از عیسای مسیح نصیب او گردیده بود. او تا به آن حد در بیان و بشارت محبت مسیح پا به پیش می گذارد که نهایتا در رسالۀ خود با اطمینان خاطر می نویسد :" هر که محبت دارد فرزند خدا است و خدا را می شناسد. اما آن که محبت ندارد از خدا کاملا بی خبر است زیرا خدا محبت است." ( رسالۀ اول یوحنا 4 : 7 - 8 ) میگویند که او در روزهای آخر زندگی خود به شاگردانش می گفت " ای فرزندان همدیگر را دوست بدارید." و او اینگونه این را برای آنان می شکافت که شما به تمامی اهداف عالیۀ خود در رشد مسیحی خود پیروز خواهید شد و از میان همۀ دردها با پیروزمندی میگذرید اگر در بدست آوردن این اصل مهم پیروز گردید. شاید بتوان گفت یوحنا از جمله شاگردانی است که از او اطلاعات بیشماری به دست داریم. از او پنج نوشته برای ما در کتاب مقدس باقی مانده است : انجیل به قلم خود او. سه رساله به قلم خود او و نامۀ مکاشفه. می دانیم که او بر خلاف تمام شاگردان مسیح کشته نشد بلکه به مرگ طبیعی در صلح و آرامش از دنیا رفت. هر چند بارها قصد نمودند تا او را به قتل برسانند اما به نحو معجزه آسایی هر بار به قدرت الهی از آن رست. یکبار قصد داشتند تا او را در روغن داغ بسوزانند اما او به طرز شگفت انگیزی از آن گریخت. سپس به فرمان امپراطور دومیتان او را به جزیرۀ پاتموس برای تبعید به مرگ فرستادند .اما بعد از مرگ امپراطور دومیتان او را به افسس آوردند. و در آنجا در همان شهری که او آن را بسیار دوست می داشت و کلیسایی که او به آن خدمت مینمود و بیشتر عمرش را در آن سپری کرده بود، او را به مدت دو سال در حبس نگه داشتند. در این زمان دوبار سعی نمودند تا با نوشیدنی زهر آلود او را مسموم نموده و به قتل رسانند ولی شاگردی که عیسی او را دوست می داشت هر بار زنده از آن بیرون آمد. و نهایتا در حوالی سالهای 98 بعد از میلاد به مرگ طبیعی در وجدانی آرام در حالی که همواره مشتاق آمدن و دیدار استاد و نجات دهنده اش بود و می سراید که : " آمین، بیا ای عیسی خداوند " ( مکاشفه 22 : 20 ) نزد استادش بالا رفت. هر چند یوحنا مانند دیگر شاگردان مسیح شهید نشد اما شیوۀ زندگی دردبار و شکنجه بار او نشان می دهد که آنها با شهادت به مسیح خدمت کردند و اما او با تحمل عذاب و شکنجه های فراوان. هر چند شهید نگشت اما تمام طول زندگی او در مسیح مانند شهیدان زیست و بدن خود را مانند قربانی زنده ای تقدیم نجات دهنده اش نمود.

( کتاب شهیدان نوشتۀ JOHN FOXE صفحات 41- 43) 

No comments:

Post a Comment