سؤالی که غالبا ورد زبان میباشد این است که کدام یک از گناهان بدترین آنهاست؟ من این پرسش را دوست نمیدارم، زیرا در ماورای این پرسش غالبا این فکر نهفته است که اگر کسی از گناهان کبیره احتراز کرد، نباید درباره گناهان صغیره دغدغهای به خود راه دهد! وقتی ما به نحوه عمل حکومتها مینگریم مشاهده میکنیم که برخی از گناهان از قبیل قتل درخور مجازات اعدام هستند، بعضی مانند دزدی مستلزم حبس و زندان میباشند و برخی از قبیل دروغگویی هیچ مجازاتی ندارند. از این رو خیلی طبیعی است که شخصی فکر کند هر گناهی که مستوجب شدیدترین عقوبت از طرف دولت باشد همانا بدترین گناهان است. در نتیجه انسان گناهان را به دو دسته مجزا تقسیم نمودهاست: «گناهان کبیره و گناهان صغیره.»
گناهان کبیره عبارتند از قتل، دزدی، زنا و امثال آنها و گناهان صغیره عبارتند از دروغ، ناراستی، حسادت، غرور و امثال آنها. اینگونه تقسیم بندی برای دولت صحیح و ضروری است، زیرا بعضی از گناهان زیان بیشتری متوجه دیگران میسازد و مجازات معین تناسب دارد با میزان زیانی که از گناه ناشی میشود، ولی برای شما و ما خیلی خطرناک است که گناهان را بدین نحو تقسیم بندی نماییم. برای چه این تقسیم بندی خطرناک است؟ زیرا در وهله اول به مجرد اینکه ما گناهان را به دو دسته بزرگ و کوچک تقسیم کردیم، خودمان را اینطور فریب میدهیم که گناهان صغیره دارای اهمیت زیادی نمیباشند و اگر ما مرتکب آنها بشویم، زیان مختصری متوجه ما میگردد!
مرحله دوم خیلی خطرناک است که بعضی گناهان را صغیر و بعضی را کبیر بدانیم، زیرا خود را گمراه کرده و فریب میدهیم به اینکه تمام گناهان مرتکبه از زمره گناهان کوچک هستند!
اگر شما از یک نفر میخواره و دائم الخمر بخواهید که یکی از گناهان کبیره را برای شما نام ببرد، شاید به شما جواب دهد: «دزدی!» از یک دزد بپرسید خواهد گفت: «زنا!» از یک زناکار بپرسید خواهد گفت: «قتل!» از یک نفر قاتل بپرسید خواهد گفت: «بت پرستی!» هر کس گناهی را کبیره میداند که خودش مرتکب آن نمیگردد، ولی اگر از خدا بپرسید که گناه کبیره کدام است و گناه صغیره کدام، وی به شما جواب خواهد فرمود چیزی که بتوان آن را گناه کوچک بشمار آورد، وجود ندارد. تمام گناهان، بزرگ و همه مهم و همه ویران کننده است.
اگر شما از یک نفر میخواره و دائم الخمر بخواهید که یکی از گناهان کبیره را برای شما نام ببرد، شاید به شما جواب دهد: «دزدی!» از یک دزد بپرسید خواهد گفت: «زنا!» از یک زناکار بپرسید خواهد گفت: «قتل!» از یک نفر قاتل بپرسید خواهد گفت: «بت پرستی!» هر کس گناهی را کبیره میداند که خودش مرتکب آن نمیگردد، ولی اگر از خدا بپرسید که گناه کبیره کدام است و گناه صغیره کدام، وی به شما جواب خواهد فرمود چیزی که بتوان آن را گناه کوچک بشمار آورد، وجود ندارد. تمام گناهان، بزرگ و همه مهم و همه ویران کننده است.
من میخواهم در اینجا یکی از گناهان را که در نظر اکثر مردم جزو گناهان صغیره است؛ یعنی دروغ را مورد بحث و موشکافی قرار دهم. این اشخاص در مقام دفاع از فکر و عقیده خودشان مبنی بر غیر مهم بودن دروغگویی چنین استدلال میکنند: هر کس دروغ میگوید! آدم اگر بخواهد در دنیا پیشرفت کند، مجبور است دروغ بگوید! آیا شیخ سعدی نگفت که دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است! ولی مسیح هیچگاه به ما چنین تعلیمی نداده است. اگر یک نوع دروغ جایز باشد پس هیچ بیجا نیست که خدا هم دروغی بگوید. اگر پیش خود قیاس کنید که خدا دروغی بگوید مثل دروغی که مصلحت اندیشان میگویند، در آن صورت چه خواهد شد؟ معلوم است که انسان دیگر به او اعتقاد نخواهد داشت و اعتماد بشر به او برای همیشه متزلزل خواهد گردید. از او روگردان شده به طرف کفر و بیدینی خواهند رفت و اساس و بنیان حیات در هم شکسته خواهد شد. خوب، اگر ما چنین تصوری را درباره دروغی که از خدا شنیده بنماییم، چه خیال میکنیم؟ وقتی چنین دروغی از ما شنیده شود او درباره ما چه فکر میکند و چگونه قضاوت خواهد کرد؟
برای پیدا کردن جواب این سؤال باید به کلام خدا نگاه کنیم. در کتاب مقدس چنین نوشته شده است: «لبهای دروغگو نزد خداوند مکروه است» (امثال 12: 22). لفظ مکروه در جاهای دیگر کتاب مقدس درمورد بتها، درمورد قربانی اطفال و درمورد مزد فواحش هم به کار برده میشود. هر اسم و عنوانی که مایل باشید برای دروغ قائل شوید مثل تقیه، حکمت و مصلحت آمیز، دروغ در هر حال دروغ است و خدا از آن نفرت دارد. در کتاب مکاشفه در قسمت آخر کتاب مقدس تصویر زیبایی از آسمان با تمام جلال و شوکت آن کشیده شده و در آنجا سه بار به طور مجزا توضیح داه شده که دروغگویان اجازه ندارند داخل آنجا شده و از مواهب آن متمتع گردند، بلکه باید به اتفاق اشخاص
قاتل و بت پرستان در بیرون بمانند» (مکاشفه 21: 8 و 28، 22: 15).
در این صورت آیا کسی جرأت دارد که بگوید دروغ گفتن گناه کوچکی است و اهمیت آن ناچیز است؟ من داستان کشتی بزرگی را خوانده ام که اتفاقا به صخرهای تصادف کرد و به کلی در هم شکست. نکته عجیب این بود که در آن لحظه هیچ طوفانی در دریا وجود نداشت و ناخدای کشتی مردی بود آزموده و کارآگاه در امور دریانوردی. وی به هیچ وجه نتوانست بفهمد برای چه کشتی از مسیر خود منحرف گردیده تا عاقبت الامر ملتفت شد که روز پیش یکی از ملاحان هنگامی که میخواسته گرد و خاک قطبنما را بگیرد، نوک چاقویش گیر کرده و شکسته و تکه شکسته چاقو در جعبه قطب نما باقی مانده است. گرچه یک تکه بسیار کوچک و ناچیز پولاد بیش نبود، ولی همین تکه کوچک ناچیز کافی بوده که سوزن قطب نما را اندکی از جهت خود منحرف سازد و این انحراف ناچیز و جزئی، منجر به در هم شکستن کشتی بزرگی شده است! چیزی که بشود آن را گناه کوچک نامید، وجود ندارد. اندکی انحنا و کژی دردرون قلب ممکن است حیات انسانی را تباه سازد.
قاتل و بت پرستان در بیرون بمانند» (مکاشفه 21: 8 و 28، 22: 15).
در این صورت آیا کسی جرأت دارد که بگوید دروغ گفتن گناه کوچکی است و اهمیت آن ناچیز است؟ من داستان کشتی بزرگی را خوانده ام که اتفاقا به صخرهای تصادف کرد و به کلی در هم شکست. نکته عجیب این بود که در آن لحظه هیچ طوفانی در دریا وجود نداشت و ناخدای کشتی مردی بود آزموده و کارآگاه در امور دریانوردی. وی به هیچ وجه نتوانست بفهمد برای چه کشتی از مسیر خود منحرف گردیده تا عاقبت الامر ملتفت شد که روز پیش یکی از ملاحان هنگامی که میخواسته گرد و خاک قطبنما را بگیرد، نوک چاقویش گیر کرده و شکسته و تکه شکسته چاقو در جعبه قطب نما باقی مانده است. گرچه یک تکه بسیار کوچک و ناچیز پولاد بیش نبود، ولی همین تکه کوچک ناچیز کافی بوده که سوزن قطب نما را اندکی از جهت خود منحرف سازد و این انحراف ناچیز و جزئی، منجر به در هم شکستن کشتی بزرگی شده است! چیزی که بشود آن را گناه کوچک نامید، وجود ندارد. اندکی انحنا و کژی دردرون قلب ممکن است حیات انسانی را تباه سازد.
No comments:
Post a Comment