Friday, 25 July 2014

چرا خدا انسان شد؟




چرا خدا انسان شد؟


 آموزۀ تجسم یا انسان شدن خدا در مسیح بی‌گمان یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی است. مسیحیت از همان بدو تولد بر دو حقیقت بنیادی بشریت و الوهیت مسیح پای فشرده و در برابر حملات گوناگون به دفاع از آن‌ها برخاسته است. کلیسا طی قرون متمادی با صدای رسا و به بهای گران اعلام داشته که چون به دقت و از نزدیک، زندگی این مرد ناصری را مورد تعمق و مطالعۀ جدی و همه‌جانبه قرار داده، خود را ناگزیر از آن دیده که این دو حقیقت را دربارۀ او نه تنها تصدیق بدارد، بلکه جشن بگیرد.
جای بسی تأسف و نگرانی است که اهمیت بشریت مسیح امروزه نزد بسیاری از مسیحیان به‌ویژه مسیحیان ایرانی تا حدی مورد غفلت واقع شده است. گویی ما ایرانیان مسیحی به حقیقتِ الوهیت مسیح ارادت بسیار داریم ولی درک درست یا دقیقی از اهمیت بشریت او و نقش آن در رستگاری انسان نداریم. مسیحِ ما بی‌گمان خداست، ولی انسان بودن او گاه بسی کم‌رنگ است. حال ‌آنکه کلیسا به همان اندازه که بر الوهیت مسیح پای فشرده، بر بشریت او نیز تأکید داشته است. پدران کلیسا از همان آغاز تأکید کرده‌اند که اگر مسیح ذره‌ای از بشریت کم داشته باشد نمی‌تواند ما را نجات دهد، همان‌گونه که اگر ذره‌ای از الوهیت کم داشته باشد قادر به نجات ما نیست. مسیحی که کلیسا او را طی قرون پرستش کرده، کاملاً خدا و کاملاً انسان است.
هدف ما در این نوشتار بررسی اجمالی لزوم و اهداف انسان شدن خدا در مسیح است. در این‌باره سخن بسیار می‌توان گفت و ادعای ما به هیچ روی این نیست که بحث کاملی در این مقالۀ کوتاه تقدیم شما خوانندگان عزیز کنیم. ولی امیدواریم بتوانیم توجه شما را به برخی از اهداف عالی انسان شدن خدا در مسیح که شاید پیشتر بدان نیاندیشیده‌اید جلب کرده، با این کار باب بحث و گفتگوی بیشتر را در خصوص این یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی بگشاییم. چرا خدا انسان شد؟ او چه اهدافی را از انجام این کار دنبال می‌کرد؟ اغلب وقتی از اهداف و مقاصد انسان شدن خدا در مسیح سخن به‌میان می‌آید، مُردن برای آمرزش گناهان، یگانه هدفی است که به‌ذهن بیشتر مؤمنان خطور می‌کند. ولی نه فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها هدف مرگ پسر خدا بود و نه مرگ او تنها هدف انسان شدن او. مرگ او اهداف مهم دیگری علاوه بر فراهم آوردن آمرزش گناهان نیز داشت و انسان شدن او اهداف مهم دیگری علاوه بر مردن روی صلیب. در این مقاله ما به پنج هدف از اهداف انسان شدن خدا در مسیح می‌پردازیم. خدا انسان شد تا:
خود را به ما بشناساند
یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح، شناسانیدن خدا به انسان است. شناخت خدا تنها از طریق مکاشفۀ خود او امکان‌پذیر است. تا خدا خودش را بر انسان آشکار نکند، انسان قادر به شناخت او نیست. وقتی انسان می‌کوشد با تلاش‌های عقلی و احساسی خودش خدا را بشناسد، آنچه به آن می‌رسد بت‌هایی ذهنی بیش نیست. در نقطۀ مقابل، خدای کتاب‌مقدس خدایی زنده و فعال است که خود خویشتن را بر انسان آشکار می‌کند. این خودآشکارسازی یا به اصطلاح مکاشفۀ خدا از اَشکال مختلفی برخوردار است.
یکی از انواع مکاشفۀ خدا، مکاشفۀ او در جهان خلقت است. کتاب‌مقدس می‌گوید که خدا خود را در طبیعت مکشوف کرده است. پولس رسول تأکید می‌کند که «از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنی خدا، یعنی قدرت سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهان مخلوق به‌روشنی دید» (رومیان ۱:۲۰). این مکاشفه در دسترس همۀ انسان‌ها قرار دارد و از همین رو آن را بخشی از مکاشفۀ عام خدا به‌شمار می‌آورند. ولی از آنجا که خدا شخص است، طبیعت به‌طور کلی نمی‌تواند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشد. هر چند می‌توانیم تا حدی به وجود خدا و برخی از صفات او از طریق تعمق در طبیعت پی ببریم، این مکاشفه هرگز برای شناساندن خدا به انسان کافی نیست. به‌علاوه، انسان به سبب سقوط در گناه و دوری از خدا قادر به درک درست مکاشفۀ خدا در طبیعت نیست.
علاوه بر طبیعت، خدا خود را در تاریخ نجات بر آدمیان آشکار کرده است. اعمال نجات‌بخش خدا در تاریخ، پرده از وجود و صفات خدا برمی‌دارند. برای مثال، خدا در رهانیدن قوم اسرائیل از اسارت مصر و آیاتی که توسط موسی به‌ظهور آورد، عظمت قدرت و عمق وفاداری خود را به عهدش آشکار ساخت. ولی باز باید گفت از آنجا که خدا شخص است، وقایع به‌طور کلی نمی‌توانند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشند، حتی وقایعی که در آن‌ها عمل نجات‌بخش خدا به‌ظهور می‌رسد.
یکی از دیگر وسایلی که خدا برای شناسانیدن خود به انسان از آن‌ها استفاده می‌کند، کلام اوست. خدا خود و ارادۀ خویش را در شریعت، پیام‌های انبیا و سایر نوشته‌های کتاب‌مقدس آشکار کرده است. ولی با وجود اهمیت بسزا و کارآیی بالای مکاشفۀ خدا در کلامش، باز باید اذعان داشت که چون خدا شخص است، کلماتِ صرف، چه شفاهی و چه کتبی، حتی اگر الهام روح‌القدس نیز باشند، بهترین و قوی‌ترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان نیستند.
انسان شدن خدا در مسیح، عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش را در اختیار انسان قرار داد. عیسای ناصری عالی‌ترین مکاشفۀ خداست، چون اولاً مکاشفه‌ای است شخصی، یعنی خدا از یک شخص برای شناساندن خود به ما بهره جست. بی‌شک انسان از آنجا که از شخصیت برخوردار است، بهترین وسیله برای آشکار کردن خدایی ‌شخصیت‌مند است. چیزی بهتر از شخص نمی‌تواند مظهر خدا باشد. دوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است بشری. یعنی خدا خود را در شخصیتی بشری بر آدمیان آشکار کرد. بی‌شک وجودی بشری بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به موجودات بشری است. اگر خدا می‌خواست خود را به مورچه بشناساند، احتمالاً بهترین راه این بود که خود را به‌صورت مورچه بر او آشکار کند. سوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است مستقیم. خدا در طول تاریخ در زندگی اشخاص دیگری هم تجلی کرده و از زبان آن‌ها سخن گفته است. خدا از طریق ابراهیم، موسی و سایر انبیا نیز خود را بر انسان‌ها آشکار کرده است. ولی در همۀ این موارد، مکاشفه خدا مکاشفه‌ای است غیر مستقیم، یعنی از طریق کسی غیر از خود خدا انجام شده است. ولی در عیسای مسیح ما با خود خدا روبروییم! شخصی که در عیسای مسیح با زندگی بشری خود خدا را آشکار می‌کند، کسی جز شخص دوم تثلیث یعنی خدای پسر نیست. در این شخصیت تاریخی، خدا را به‌وسیلۀ خود خدا می‌شناسیم. آفتاب آمد دلیل آفتاب! از همین روست که مکاشفۀ خدا در مسیح عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش است. خدا در مسیح انسان شد تا خود را به بهترین نحو ممکن به ما بشناساند.
با ما همدرد شود
همدردی از خصوصیات بارز هر محبت راستین است. محبت نمی‌تواند نسبت به درد و رنج محبوب بی‌تفاوت باشد. به‌علاوه، همدردی با محبوب یکی از اَشکال مهم ظهور و بروز محبت است. مظاهر و نمونه‌های همدردی حتی در تجربۀ بشری کم نیست. پدر و مادر به معنایی واقعی درد و رنج فرزند را احساس می‌کنند.
حال، خدای کتاب‌مقدس خدای محبت است. محبت او سبب می‌شود که او درد و رنج محبوب را احساس کند. او نسبت به رنج انسان بی‌تفاوت نیست. حتی در عهدعتیق این همدردی خدا با قوم دردمند خویش در بسیاری قسمت‌ها مشهود است، مثلاً در کتاب هوشع. همین محبت خدا سبب می‌شود که او در مسیح انسان شود تا بتواند به‌عنوان یک انسان درد و رنج ما را تجربه کرده با ما همدرد گردد. او با انسان شدن شریک تجربۀ بشری در همۀ ابعاد تلخ و شیرین آن می‌شود. خصوصاً در مرگش بر صلیب و وقایع پیش از آن، طعم تلخ درد و رنج را در نهایت شدت آن می‌چشد.
در مسیح ما با خدایی رنج‌کشیده و رنجبر روبه‌روییم. این کاملاً بر خلاف تصویری است که در بسیاری از مکاتب و مذاهب از خدا وجود دارد. خدای فلاسفه و حتی الهیات سنتی مسیحی تا مدت‌ها خدای تغییرناپذیر و نتیجتاً رنج‌ناپذیر بود. در واقع این خدا، خدایی کاملاً عاری از احساس بود. چرا که هر احساسی دربردارندۀ تغییری در خدا بود و تغییرناپذیری او را که فلسفۀ ارسطویی بر آن تأکید داشت زیر سؤال می‌برد. ولی امروز این تعبیر از تغییرناپذیری مورد قبول بسیاری از الهیدانان مسیحی نیست. هرچند خدا در صفات خود همچون عدالت و امانت و محبت تغییرناپذیر است، ولی این بدان معنی نیست که او عاری از هر احساسی است. یورگن مولتمان بی‌باکانه می‌گوید خدایی که نتواند رنج ببرد از انسان نیز فقیرتر و ضعیف‌تر است! زیرا انسان توانایی رنج کشیدن را دارد. در مسیح ما با خدایی روبه‌روییم که در همدردی با انسان رنج می‌کشد.
همدردی هم از بعدی عینی و هم از بعدی ذهنی (درونی) برخوردار است. تا کسی دندان‌درد را عملاً تجربه نکرده باشد (بعد عینی) نمی‌تواند درد مرا که دچار دندان‌درد هستم کاملاً حس و درک کند (بعد ذهنی) و به معنایی واقعی با من همدرد شود. البته او می‌تواند دندان‌درد مرا با سایر دردها مثلاً گوش‌درد که خودش آن را تجربه کرده قیاس کند و این‌گونه تا حدی با من همدردی نماید. ولی اگر کسی درد را از هیچ نوعش تجربه نکرده باشد، به‌سختی می‌توان پذیرفت که قادر به همدردی واقعی با شخص دردمند باشد. عبور از تجربیات مشابه، شخص را قادر به همدرد شدن می‌کند (دوم قرنتیان ۱:۳-۷). خدا انسان شد تا تجربیات ما را از درون وضعیت ما و به‌عنوان انسان تجربه کند. او انسان شد تا با چشیدن درد و رنج ما با ما همدردی کند. از همین روست که عبرانیان می‌گوید: «زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعف‌های ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند» (عبرانیان ۴:۱۵).
به‌علاوه، همدردی بعد رهایی‌بخش دارد و به شفا می‌انجامد. حتی در تجربۀ محدود و بشری ما، وجود و نزدیکی کسی که شخص دردمند از محبت و همدردی او مطمئن است موجب تسکین و حتی شفای درد می‌شود.
اگر انسان می‌تواند با همدردی خود درد و رنج همنوع خود را التیام ببخشد، چقدر بیشتر همدردی خدا به شفا و التیام دردهای ما می‌انجامد. بعد رهایی‌بخش همدردی را نباید تنها در تأثیر مرموز آن در تسکین روحی و احساسی شخص دردمند دید. همدردی در بعد عینی نیز می‌تواند کارکرد رهایی‌بخش داشته باشد. آن مأمور آتش‌نشانی که برای نجات جان کودکی تن به شعله‌های آتش می‌سپارد و حتی به بهای از دست دادن جان خود، کودک را نجات می‌دهد، به معنایی عینی با او هم‌درد می‌شود، و این همدردی او کودک را نجات می‌دهد! خدا نیز در مسیح با آدمیان هم‌درد شد تا آن‌ها را از گناه و عواقب وخیم آن برهاند. او درد و رنج ما را بر خود گرفت تا ما را از آن‌ها شفا بخشد. این ما را به یکی دیگر از علل انسان شدن خدا در مسیح می‌رساند.
برای آمرزش گناهان ما بمیرد
عهدجدید مرگ مسیح را در مرکز مأموریت نجات‌بخش او قرار می‌دهد. کلام خدا به‌روشنی اعلام می‌دارد که بدون مرگ مسیح فراهم آمدن نجات برای انسان‌ها امری ناممکن بود. بررسی جامع ابعاد مختلف معنای مرگ مسیح و نجاتی که از آن به بار آمد، به فرصتی دیگر نیاز دارد. ولی جای تردید نیست که یکی از مهم‌ترینِ این ابعاد، فراهم آوردن آمرزش گناهان و رهانیدن انسان از مجازات ابدی است.
کلام خدا در بیان معنی مرگ مسیح از استعاره‌های مختلف سود می‌جوید. یکی از این استعاره‌های بنیادی، استعاره یا تصویر دادگاه است. مطابق این تصویر، انسان در نتیجۀ گناه زیر محکومیت قرار دارد و منتظر مجازات ابدی است. عدالتِ خدا ایجاب می‌کند که گناهکار مجازات شود. داور عادل تمامی جهان نمی‌تواند گناه را نادیده بگیرد و از آن چشم بپوشد. ولی محبت او نسبت به گناهکار سبب شد پسر خود را به‌عنوان جایگزینی برای او به این جهان بفرستد. مسیح عواقب گناه بشر را که همانا رنج، دوری از خدا و مرگ است تجربه کرد و اینگونه جایگزین او شد. با این جایگزینی، انسان بی‌گناه محسوب می‌شود.
روشن است که بدون انسان شدن خدا در مسیح، او نمی‌توانست برای آمرزش گناهان ما بمیرد. چنانکه رساله به عبرانیان در زمینه‌ای کمی متفاوت بیان می‌دارد: «از آنجا که فرزندان از جسم و خون برخوردارند، او نیز در این‌ها سهیم شد تا با مرگ خود، صاحب قدرت مرگ یعنی ابلیس را به زیر کشد» (۲:۱۴). مسیح انسان شد تا بتواند برای ما و به جای ما بمیرد.
در همین راستا کتاب‌مقدس از مسیح به‌عنوان واسطه یا میانجی ما سخن می‌گوید. برای اینکه او بتواند این نقش را بازی کند باید انسان باشد. پولس به شاگرد خود در این خصوص می‌نویسد: «زیرا تنها یک خدا هست و بین خدا و آدمیان نیز تنها یک واسطه وجود دارد، یعنی آن انسان که مسیح‌ عیسی است؛ او که با دادن جان خود بهای رهایی جملۀ آدمیان را پرداخت» (اول تیموتائوس ۲:۵). عبرانیان نیز مسیح را کاهن اعظم ما معرفی می‌کند و لازمه آن را انسان بودن مسیح تلقی می‌شمارد: «از همین رو لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد و برای گناهان قوم کفاره کند» (عبرانیان ۲:۱۷).
انسانی تازه به‌وجود آورد
یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح که غالباً مورد غفلت واقع شده، به‌وجود آوردن انسانی نوین است. چنانکه دیدیم معمولاً بر این تأکید می‌‌شود که خدا انسان شد تا با مرگ خود بر صلیب مجازات انسان را بر خود بگیرد. به دیگر سخن، لزوم انسان شدن خدا فقط در ارتباط با لزوم صلیب درک می‌شود. گویی تنها هدف خدا از انسان شدن در مسیح این بود که بتواند بر صلیب جایگزین انسان گناهکار شود. هر چند این قطعاً یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خداست، ولی تنها هدف آن نیست. بر خود گرفتن مجازات گناه و فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها بخشی از برنامۀ بزرگتر خدا بود که همانا به‌وجود آوردن انسانی نوین است.
کتاب‌مقدس اعلام می‌دارد که آدم اول گناه کرد و با گناه آدم تمامی نسل او دچار فساد و تباهی شد. نسل بشر نسلی سقوط کرده و دور از خداست که در اسارت گناه و مرگ زندگی می‌کند و اگر از این وضع رهایی پیدا نکند روزی به هلاکت ابدی دچار خواهد شد. به‌علاوه، کتاب‌مقدس به ما نشان می‌دهد که انسان با قوت، حکمت و تلاش خود نمی‌تواند خودش را نجات دهد. او اسیر است و نمی‌تواند خود را آزاد کند. همچنین باید توجه داشت که محکومیت به مجازات ابدی تنها بخشی از مشکل او را تشکیل می‌دهد و نه تمام آن را. علاوه بر رهایی از مجازات، انسان باید تبدیل شود. طبیعت گناهکار و فاسد او که رو به سوی مرگ دارد، باید شفا بیابد.
حال، نکتۀ بسیار مهم این است که غلبه بر گناه، مرگ و شیطان باید در درون همین طبیعت بشری به‌وقوع می‌پیوست. آنچه خارج از این طبیعت روی می‌داد سودی به حال انسان نداشت و قادر به شفا و احیای او نبود. پسر خدا، شخص دوم تثلیث، طبیعت بشری به خود گرفت و با متحد کردن آن با طبیعت الهی خود، آن را از درون تبدیل کرد. به‌عبارت دیگر، او به قلمروی دشمن پا گذاشت تا از درون او را شکست دهد. او انسان شد، او کاملاً همانند ما شد، تا از درونِ طبیعتِ ما بر همۀ عواملی که ما را در اسارت خود داشتند غلبه کند. پیروزی بر دشمن انسان تنها می‌توانست به‌واسطۀ یک انسان به دست آید. از همین رو لازم بود او کاملاً همانند برادران خود شود تا بتواند آن‌ها را برهاند.
مسیح حتی همۀ وسوسه‌هایی را که ما انسان‌ها تجربه می‌کنیم تجربه کرد و بر آن‌ها غلبه یافت. او تا به مرگ حاضر نشد به گناه تن دهد و این‌گونه با مرگ خود بر صلیب در واقع طبیعت کهنۀ بشری را کشت. از همین روست که پولس می‌گوید انسانیت کهنۀ ما با مسیح مصلوب شد (رومیان ۶:۶). او در تمام مراحل زندگی خود و بخصوص در نقطۀ اوج آن یعنی مرگ صلیب بر گناه و شیطان پیروز شد. و وقتی از مردگان برخاست، انسان نوینی را به وجود آورد، انسانی را که دیگر ذره‌ای تحت اسارت یا حتی تحت تأثیر گناه و پی‌آمدهای آن زندگی نمی‌کند.
برای انجام این کار، او باید انسان می‌بود. شفای انسان با پیوند و شریک شدن او در طبیعت الهی صورت می‌گیرد. خدا در طبیعت بشری ما شریک شد تا ما در طبیعت الهی او شریک شویم. در شخصیت و زندگی عیسای ناصری، بشر شریک پسر ازلی خدا و با او هم‌ارث شد. در او انسان فرزند خدا شد. تا پیش از انسان شدن خدا در مسیح، تنها شخص دوم از تثلیث به معنای خاص پسر خدا و محبوب او بود. ولی از آن زمان که پسر خدا انسان شد، از آن زمان که عیسی در رحم مریم شکل گرفت، طبیعت بشری او در عین حال، طبیعت بشری پسر ازلی خدا بود. از آن زمان، بشریت در زندگی این انسان، یعنی عیسای ناصری، از همۀ امتیازات پسر ازلی خدا برخوردار شد. و این‌گونه راه باز شد تا در اتحاد با او، همۀ مؤمنان بتوانند در امتیازات پسر ازلی خدا شریک شوند.
یکی از کارهایی که برای شفای درختی با میوۀ تلخ انجام می‌دهند، پیوند است. تکه‌ای از درختی دیگر را که میوۀ آن شیرین است می‌گیرند و آن را در محل مناسبی از درخت تلخ به آن پیوند می‌زنند. اگر این کار به‌طرز درست انجام ‌شود معجزه‌ای به‌وقوع می‌پیوندد. طبیعت شیرین درخت دوم، باعث شفای طبیعت تلخ درخت نخست می‌شود به‌‌گونه‌ای که میوۀ آن شیرین می‌گردد. حال خدا برای شفای طبیعت بشر در دو مرحله به‌ عمل پیوند دست زد. مرحلۀ نخست در انسان شدن خدا در مسیح به‌وقوع پیوست. خدا در مسیح بخشی از وجود خود را به درخت نسل بشر که گرفتار فساد و تباهی شده بود پیوند زد. در عیسای ناصری طبیعت الهی و طبیعت بشری در یک شخص واحد به هم پیوستند و این پیوند باعث دگرگونی و شفای طبیعت بشری شد. در عیسی ما با نخستین نمونۀ انسان تازه روبروییم، انسانی که طبیعتش کاملاً شیرین شده است. در مرحلۀ دوم، روح‌القدس مسیح را در قلب هر یک از مؤمنان ساکن می‌گرداند. این پیوند دوم باعث شیرین شدن طبیعت هر یک از ما می‌شود.
آنچه خدا در تجسم، یعنی در تولد، زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انجام داد بس عظیم‌تر از صرفاً آمرزش گناهان ما از طریق مرگ مسیح بر صلیب است. خدا در تجسم در کار خلق انسانی تازه است. خدا در کار رهایی خلقت کهنه از قید فساد و تباهی است. در زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انسان دچار یک دگردیسی روحانی شد. در مسیح کرم به پروانه تبدیل شد.
سرمشقی برای ما بر جا گذارد
اگر خدا انسان بود چگونه می‌زیست؟ اگر او انسان بود چگونه رفتار می‌کرد و چگونه سخن می‌گفت؟ با نگاه کردن به مسیح پاسخ این سؤالات را پیدا می‌کنیم. خدا با انسان شدن در مسیح عالی‌ترین سرمشق را برای انسان بر جا گذاشت. عالی‌ترین الگوی هر انسانی خدای اوست. خدا تبلور همۀ ارزش‌هایی است که شخص واقعاً به آن‌ها اعتقاد دارد. ولی خدا در الوهیت صرف نمی‌توانست نمونه‌ای ملموس برای انسان‌ها باشد. او می‌توانست احکام یا اصول اخلاقی مورد تأیید خود را با آن‌ها در میان بگذارد و از آن‌ها بخواهد مطابق آن اصول یا احکام زندگی کنند. ولی چنین اصول یا احکامی هرگز نمی‌توانستند به اندازۀ یک الگوی زنده و ملموس بر زندگی انسان اثر بگذارند.
ولی ما در مسیح با خدا در شخصیتی بشری و در شرایط واقعی زندگی یک انسان روبروییم. عمل‌ها و عکس‌العمل‌های او در شرایط طبیعی و دشوار زندگی او را به بهترین سرمشق زنده برای ما تبدیل می‌کند. رابطۀ صمیمانۀ مسیح با خدا، سرسپردگی، توکل و اطاعت کامل وی نسبت به او، پاکی و قدوسیت او در همۀ ابعاد زندگی، محبت بی‌شائبه او به همه، دلسوزی او نسبت به نیازمندان، فیض و بخشش او نسبت به گناهکاران، خشم و ایستادگی او در برابر مذهبیون قدرت‌طلب و ریاکار، همه و همه، عالی‌ترین الگو را برای پیروی فراروی انسان قرار می‌دهد.

Wednesday, 23 July 2014

نویسنده کتاب پیدایش چگونه از وقایع دوران خلقت جهان اطلاع داشت؟


نویسنده کتاب پیدایش چگونه از وقایع دوران خلقت جهان اطلاع داشت؟

چه کسی کتاب پیدایش را نوشته است؟ کتاب مقدس صریحا موسی را نویسنده تورات (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) معرفی می کند. ولی باید متذکر شد که در سفر پیدایش اشاره ای به مولف آن پیدا نمی شود.

چه کسی به جز موسی می توانسته تورات را بنویسد؟ موسی دارای عطایا و آمادگی هایی بود و به راستی می توانست مولف تورات باشد. موسی بر تمام فرهنگ و معارفمصر تسلط یافت و در گفتار و کردار استعداد مخصوصی از خود نشان داد (اعمال رسولان فصل هفتم آیه بیست و دوم). به عنوان یک عبرانی، او به نسب نامه ها و تاریخ شفاهی و مکتوب قوم خود دسترسی داشت که برخی از آن ها با هدایت روح القدس در کتاب پیدایش نوشته شد. موسی رابطه بسیار نزدیکی با خداوند داشت. او شرح می دهد چگونه خداوند شریعت (ده فرمان) را برای اسرائیل به دست او داد. علاوه بر این او نکات مهم و حساسی را از خداوند دریافت می کرد که صحبت از رابطه خداوند با انسان ها در دوره زمانی کتاب پیدایش می کند. او هم چنین شاهد عینی برای بسیاری از اتفاقات دیگر بود که شرح آن ها را در کتاب های خروج، لاویان، اعداد و تثنیه می خوانیم. در چهل سال آخر از زندگی اش که با قوم اسرائیل در صحرا به سر می برد، وقت کافی داشت تا تمام رویدادها را یادداشت کند. روح خدا برای نوشتن کتاب پیدایش به موسی یاری نمود.
تورات، موسی را به عنوان نویسنده معرفی می کند: خروج فصل هفدهم آیه چهاردهم، فصل بیست و چهارم آیه چهارم، فصل سی و چهارم آیه بیست و هشت کتاب اعداد فصل سی و سوم آیه دوم کتاب تثنیه فصل سی و یکم آیات نهم، بیست و دوم و بیست و چهارم
هم چنین نویسندگان دیگر کتاب مقدس موسی را به عنوان نویسنده تورات معرفی می کنند: یوشع فصل اول آیات هفتم و هشتم، فصل بیست و سوم آیه ششم، کتاب دوم پادشاهان فصل چهاردهم آیه ششم، فصل بیست و یکم آیه هشتم، کتاب عزرا فصل سوم آیه دوم فصل ششم آیه هجدهم، کتاب نحمیا فصل هشتم آیه یکم، کتاب دانیال فصل نهم آیات یازدهم تا سیزدهم.
به عنوان سند معتبر و قابل اطمینان برای قبول موسی به عنوان نویسنده تورات، می توان عیسی مسیح و دیگر نویسندگان عهد جدید را ذکر کرد که قسمت هایی از گفته های خود را که از تورات نقل کرده اند، موسی را معرفی می کنند: متی فصل هشتم آیه چهارم فصل نوزدهم آیات هفتم و هشتم، لوقا فصل پنجم آیه چهاردهم، فصل شانزدهم آیه بیست و نهم، انجیل یوحنا فصل هفتم آیه نوزدهم، اعمال رسولان فصل سوم آیه بیست و دوم، اعمال فصل پانزدهم آیه یکم، رومیان فصل دهم آیه نوزدهم.
در برخی از آیات عهد جدید، قرائت تورات نیز قرائت موسی نامیده می شود: دوم قرنتیان فصل سوم آیه پانزدهم، اعمال رسولان فصل پانزدهم آیه بیست و یکم.
و با این گفتار مسیح خطاب به رهبران مذهبی یهود، مقاله را خاتمه می دهیم:»اگر شما به موسی ایمان داشتید، به من نیز ایمان می آوردید، زیرا او درباره من نوشته است» (انجیل یوحنا فصل پنجم آیه چهل و ششم).

Tuesday, 15 July 2014

خدا

خدا

»آيا عمقهاى خدا را مىتوان دريافت نمود؟« )ايوب ١١: ٧(. خدا آيست؟ چگونه است؟ چگونه مىتوانيم مطمئن باشيم آه وجود دارد؟ آغاز او از آجاست؟ آيا مىتوانيم او را بشناسيم؟ هرآس اين سؤالات را يا با صداى بلند و يا از خود پرسيده است. زيرا ما نمىتوانيم به دنياى خارج خود نگاه آنيم و از وجود خالق غافل باشيم. هر روز با معجزه حيات و معماى مرگ روبه رو مىشويم. هر روز درختان گلدار پرشكوه را مىبينيم و عظمت آسمان پرستاره و بزرگى آوهها و درياها را مشاهده مىآنيم. چه آسى آنها را ساخته است؟ به وجودآورنده قوه جاذبه زمين آه در اثر آن همه چيز در جاى خود قرار مىگيرد چه آسى است؟ آيست آه روز و شب را به وجود آورده و فصلهاى مناسب در سال را مرتب آرده است؟ تنها جواب قانعآنندهاى آه مىتوان به سؤالات فوق داد اين است آه تمام اين چيزها و بسيارى چيزهاى ديگر را خداى بزرگ به وجود آورده است. همان طورى آه ساعت، سازندهاى دارد به همان طريق دنياى منظم و مرتب ما سازنده بزرگى دارد آه ما او را خدا مىخوانيم و با اسم او تمام افراد بشر آشنايى دارند. از ابتداى آودآى نام او بر زبان ما بوده است. آلام خدا اعلام مىآند خدايى آه درباره او صحبت مىآنيم و درباره او سرود مىخوانيم خدايى آه تمام برآات از اوجارى مىشود همان خدايى است آه اين دنيا را خلق فرمود و ما را در آن قرار داد.ولى ممكن است آسى سؤال آند اين خدا آيست؟ او آجاست؟ ما همگى اسم او را مىدانيم. هنگام روبه رو شدن مشكلات و وسوسهها نام او را بر زبان مىآوريم. بسيارى از ما آوشش مىآنيم آه فكرمان هر لحظه با او مشغول باشد. عدهاى مىگويند آه نمىتوانند به وجود او ايمان داشته باشند و عقيده دارند آه خدايى وجود ندارد. عدهاى ديگر اظهار مىدارند خدا را براى من توضيح دهيد شايد او را قبول آنم! اگر شما هم اين طور بودهايد يعنى در تمام عمر خود درباره خدا شنيده و راجع به او صحبت آردهايد ولى منتظريد آه يك نفر خدا را براى شما توضيح دهد تا بتوانيد آاملا به او ايمان آوريد، اجازه فرماييد با هم ببينيم آتاب مقدس دربارهخدا چه مىگويد.اآنون آه در تاريخ جهان دورهاى بحرانى طى مىشود هر شخصى بايد در جستجوى جواب اين مسئله باشد: خدا چگونه است؟ هر انسانى بايد اين سؤال را بكند و جواب صحيح را بيابد. هر آس بايد بدون هيچ شك و ترديد بداند خدا آيست و چه آارهايى انجام مىدهد. ريشه تمام مشكلات و ناراحتىهاى ما اين است آه خدا را نمىشناسيم و از اطاعت او سرپيچى مىآنيم. چگونه انسان نقشه خدا را نمىداند، به همين دليل جهان دچار آشوب و هرج و مرج شده است. چون انسان مايل نيست قوانين الهى را بياموزد و اطاعت آند، روحهاى ما اين چنين گرانبار و دردمند شده است! بنابراين بياييم درباره او هر چه مىتوانيم بياموزيم. براى اين آه درباره خدا چيزى بياموزيم به آجا برويم؟ چه آسى مىتواند حقيقت را به ما نشان دهد؟ آيا همه ما موجودات محدود و فانى نيستيم؟ آيا خدا بر روى زمين آسى را تعيين آرده است آه حقايق الهى را در زمان حاضر به راستى بيان آند؟ خير شخصى آه اين آار را مىتوانست انجام دهد دو هزار سال قبل زندگى مىآرد و ما او را بر صليب آشيديم و آشتيم! پس جواب سؤال خود را از چه آسى بشنويم؟ ممكن است از محققين و دانشمندان سؤال آنيم. آنها جواب خواهند داد آه او علت العلل تمام موجودات و حيات است. تمام موجودات زنده با خدا يكى هستند و حيات و زندگى هم، از وجود الهى او سرچشمه مىگيرد. آنها خواهند گفت آه شما مىتوانيد خدا راحتى در آوچكترين قطره آب و هم چنين در آسمان مشاهده آنيد.اگر از يك فيلسوف سؤال آنيد به شما خواهد گفت آه خدا قدرت و نيروى اصلى و لايتغيرى است آه در پس خلقت وجود دارد. او محرك اصلى و بزرگى است آه جهان را به حرآت مىآورد. قدرتى است بىابتدا و بىانتها. فيلسوف به شما خواهد گفت آه هر قسمتى از حيات و هر نوع زيبايى مظهرى است از قدرت وى آه از او جارى مىشود و به سوى او برمىگردد. اگر بيشتر سؤال آنيم ممكن است بگويند آه خدا قادر مطلق و آل در آل است و شايد انسان نتواند بيش از اين درباره او اطلاعى داشته باشد. خدا را به انواع مختلف تعريف و توجيه آردهاند. هر آشورى، هر نژادى، هر خانوادهاى و هر فردى سعى آرده است اين وجود بزرگ را آه بر آائنات حكمرانى مىآند توجيه نمايد. در تمام ادوار بشر در جستجوى خالقى بوده آه آارهايش را مىديده ولى او را نمىشناخته است. آدام يك از اين عقايد و توجيهات مختلف صحيح است؟ ما آدام يك از اين نظريههاى فراوان را بايد بپذيريم؟ آيا از آسانى آه ادعامىآنند حقيقت را يافتهاند بايد پيروى آنيم؟خدا خود را در آتابى آه ما آن را آتاب مقدس مىخوانيم ظاهر فرموده است. اگر ايمان داشته باشيم آه آتاب مقدس خدا را ظاهر آرده است در آن صورت فكرمان آاملا قانع و قلبمان از اطمينان لبريز خواهد گرديد. مىتوانيم مطمئن باشيم آه جواب صحيح را يافتهايم و در راه شناسايى و درك ماهيت و صفات واقعى خدا قدم برمىداريم. در آتاب مقدس خدا خود را به صدها طريق ظاهر مىفرمايد و اگر آتاب مقدس را با همان دقتى آه روزنامه مىخوانيم به طور مرتب مطالعه آنيم و به همان اندازهاى آه با قهرمانان معروف ورزش آشنايى داريم، بهتر از آن با خدا نيز آشنايى خواهيم داشت و درباره او آسب اطلاع خواهيم آرد. همان طورى آه يك جواهر داراى تراشهاى زيادى است، جلوهها و طرز ظهور و مكاشفه خدا هم جنبههاى مختلف دارد و آتابهاى متعددى لازم است تا اين منظور برآورده شود. در اين آتاب مختصر فقط به چهار جنبه مهم و مكاشفه خدا اشاره خواهيم آرد آه هميشه بايد به ياد داشتهباشيم:اول- آتاب مقدس اعلام مىآند آه خدا روح است. وقتى عيسى با زن سامرى سخن مىگفت درباره خدا اين حقيقت را اظهار فرمود: »خدا روح است« )يوحنا ۴: ٢۴(. وقتى آلمه روح را مىشنويد چه چيزى به نظرتان مىآيد؟ از اين آلمه چه تصورى در ذهن شما ايجاد مىشود؟ آيا تودهاى از بخار به نظرتان مىرسد آه در آسمان سرگردان است؟ آيا روح آن چيزى است آه بچهها از آن مىترسند و نام آن را لولو گذاشتهاند؟ آيا روح به نظر شما شكل و معنايى ندارد؟ وقتى عيسى فرمود خدا روح است مقصودش چه بود؟ براى اين آه بفهميم »روح« واقعا چيست و مقصود عيسى از استعمال اين آلمه چه بود، بايد دوباره به آتاب مقدس مراجعه آنيم و قسمتى را در نظر بگيريم آه مسيح بعد از زنده شدن مىفرمايد: »دست بر من گذارده ببينيد زيرا آه روح، گوشت و استخوان ندارد چنان آه مىنگرد در من است« )لوقا ٢۴: ٣٩(. پس مىتوانيم مطمئن باشم آه روح بدن ندارد و در واقع آاملا خلاف بدن است ولى با وجود اين هم وجود دارد و هم داراى قدرت است. فهميدن اين موضوع براى ما مشكل است زيرا سعى مىآنيم اين حقايق را با فكرى آه بدن محدودش آرده درك آنيم. چون ما انسانها بينايى اصلى خود را آه خدا به ما عطا فرموده بود از دست دادهايم، نمىتوانيم شكوه و عظمت روح را آه اين قدر از ما بالاتر است درك آنيم! تا آلمه »روح« را مىشنويم فورا آوشش مىآنيم آن را تا به مقياس آوچك و آوتاه فكر خود تنزل دهيم. مثل اين است آه بخواهيم عظمت و شكوه پرهيبت اقيانوس را براى شخصى توضيح دهيم آه آبى بزرگتر از آب گودال گلآلود نديده است.چنين شخصى چگونه مىتواند تصور آند آه دريا چيست؟ چنين شخصى آه به آب آم عمق و تيرهرنگ نگاه مىآند، چطور ممكن است درك آند آه عمق بىحد اقيانوس چيست و چه مخلوقات عجيبى در آن وجود دارد و قدرت پرموج و بىرحم طوفان اقيانوس چه مىباشد و يا زيبايى فوق تصور اقيانوس آرام چه معنايى دارد! شخصى آه به آب آم عمق نگاه مىآند از معنا و مفاهيم فوق بىخبر است. به چه زبان ممكن است تصور آامل درياى پرقدرت را براىاين شخص مجسم آرد؟ چطور مىتوانيد ثابت آنيد آه چنين چيز عجيبى واقعا وجود دارد؟به همين طريق هم براى ما مشكل است آاملا بفهميم مقصود عيسى از اين آه مىفرمايد »خدا روح است« چيست! عيسى اطلاع آامل داشت و فكر او مانند ما فقط گودال آم عمق زندگى را نمىديد. او از قلمرو غير محدود روح باخبر بود و براى اين به جهان آمد تا اندازهاى ما را با عجايب و تسلى و صلح و آرامش اين عالم نامرئى آشنا سازد. البته مىدانيم آه روح محدود به بدن نيست. روح را نمىتوان مانند بدن ملبس ساخت. روح مانند بدن تغيير نمىآند. آتاب مقدس اعلام مىآند آه خدا روح است و محدود به بدن نمىباشد. محدود به شكل مخصوصى نيست و حد و حصرى ندارد. او بىمقياس است و با چشم جسمانى نمىتوان او را ديد. آتاب مقدس مىفرمايد آه چون خدا نامحدود است بنابراين مىتواند در آن واحد در همه جا حاضر باشد و همه چيز را بشنود و ببيند و هر چيز را بداند. چون خودمان محدوديم، سعى مىكنيم خدا را هم مانند خود محدود سازيم. حتى منكر اين موضوع مىشويم آه خدا مىتواند آارهايى انجام دهد آه ما قدرت انجاآم آنها را نداريم. گاهى نزد خود استدلال مىآنيم آه چون ما نمىتوانيم در آن واحد همه جا باشيم خدا هم قادر به اين آار نيست! تقريبا شبيه شخصى هستيم آه تعريف اقيانوس را شنيده باشد و به ساحل دريا برود و چند قطره آب در دست خود نگه دارد و با حيرت و تعجب بگويد آه بالاخره اقيانوس را به دست آوردم. اقيانوس را در دست خود گرفتهام و مال من است! البته صحيح است آه او جزيى از اقيانوس را در دست دارد. در عين حال ممكن است ديگران هم در هزاران ساحل ديگر قطراتى از همان آب را جزء اموال خود بدانند. ميليونها نفر مىتوانند به ساحل دريا بيايند و دست خود را با آب پر سازند. هر آس مىتواند هر قدر مايل است بردارد، باز هم اقيانوس لايتغير خواهد ماند و قدرت و نيروى آن آم نخواهد شد و حياتى آه در اعماق بىمقياسش وجود دارد عوض نمىشود، در حالى آه احتياج تمامآسانى را آه در سواحل متعدد آن قرار گرفتهاند، آاملا و بىدريغ برآورده مىسازد.خدا هم همين طور است. او مىتواند در يك زمان معين در همه جا باشد و دعاى همه آسانى را آه به نام مسيح دعا مىآنند بشنود و مىتواند با قدرت معجزهآساى خود ستارگان را در جاى معين نگاه دارد و از زمين نباتات را بروياند و ماهيان دريا را به شنا آورد. خدا هيچ حد و حدودى ندارد و حكمت او را انتهايى نيست. قدرت او بىانتهاست. مهر و محبت او بىحد است و رحمت و شفقتش بىپايان. اگر شما تاآنون سعى آردهايد آه خدا را محدود سازيد از حالا به بعد بايد از اين آار خوددارى آنيد. سعى نكنيد او و آارهايش را به مكان و منطقهاى معين محدود سازيد. شما هيچگاه اقيانوس را محدود نمىسازيد. هيچگاه به اين فكر نمىافتيد آه مسير ماه را تغيير دهيد يا زمين را از حرآت وضعى خود باز داريد! اگر چنين است پس چقدر احمقانه خواهد بود آه سعى آنيم خدايى را آه خالق و ادارهآننده تمام اين عجايب است، محدود سازيم؟ من بسيارى از چيزها را مديون مادرم هستم. يكى از مهمترين برآات رسيده به من اين است آه وقتى ده ساله بودم، به من تعليم داد »خدا روح است و نامحدود و ابدى و لايتغير«، اين جمله هميشه در خاطرم بوده است. وقتى يك نفر قلبا ايمان داشته باشد آه خدا روحى است نامحدود و ابدى و لايتغير پس اشتباها خدا را محدود نخواهد ساخت. ديگر شك نخواهيم داشت آه او قادر است حتى آارهايى را آه از عهده ما خارج است، انجام دهد.عدهاى ترديد دارند آه آتاب مقدس آلام واقعى خداست و علت اصلى ترديد آنها اين است آه نمىخواهند صفاتى را به خدا نسبت دهند آه خودشان فاقد آن هستند. اگر شما درباره آتاب مقدس دچار شك شدهايد دوباره به آن مراجعه فرماييد و آن را مانند شخصى بخوانيد آه تمام عمر به گودال گلآلود نگاه مىآرده ولى اآنون براى اولين بار چشمش به اقيانوس افتاده است. شايد براى اولين بار تا اندازهاى متوجه شويد آه خدا چه قدرت نامحدودى دارد. شايد براى اولين بار او را آن طور آه هست درك آنيد. اگر خدا آن طور آه عيسى مىطفرمايد روح باشد ديگر مشكل نيست بدانيم آه او بر تمام امور واقف است و بر آارهاى بشر نظر دارد و با الهام او پيغمبران آتاب مقدس را نوشتهاند. وقتى واقعا بفهميم خدا چگونه است، هر چيزى در جاىمناسب خود قرار خواهد گرفت.دوم- آتاب مقدس مىفرمايد آه خدا شخصيت دارد. در آتاب مقدس جملات ذيل بسيار تكرار مىشود: »خدا دوست دارد«، نخدا مىفرمايد«، »خدا اين آار را انجام مىدهد«، هر چيزى را آه به شخص نسبت مىدهيم مىتوانيم به خدا هم نسبت دهيم. شخص هم احساس دارد و هم فكر مىآند، ميل و علاقه دارد و شخصيت خود را بروز مىدهد. ما بر روى زمين شخصيت را به بدن محدود مىسازيم. فكر محدود ما نمىتواند تصور آند آه بدون گوشت و استخوان ممكن است شخصيت را مجسم آرد. مىدانيم آه شخصيت ما براى هميشه مثل حالا در داخل بدن محبوس نخواهد بود. مىدانيم آه هنگام مرگ شخصيت ما بدن را ترك خواهد آرد و به سوى مقصدى آه در انتظار ماست خواهد رفت. ما تمام حقايق فوق را مىدانيم ولى در عين حال قبول آنها براى ما مشكل است. اى آاش همه متوجه مىشديم آه شخصيت نبايد حتما شبيه يك چيز مادى باشد. خدا محدود به بدن نيست ولى در عين حال شخصيت دارد. او احساس دارد، فكر مىآند، دوست مىدارد، مىبخشد و در مشكلات و سختىهاى روزانه با ما همدردىمىآند.سوم- آتاب مقدس اعلام مىآند نه فقط روح است و شخصيت دارد بلكه وجودى است مقدس و عادل. از اول آتاب مقدس تا آخر آن خدا خود را خداى مقدس اعلام مىآند. او واقعا آامل و در هر مورد بىنقص است. او به قدرى مقدس است آه نمىتواند به انسان گنهآار نزديك شود و خيلى پاكتر از آن است آه بتواند زندگى گناهآلود را تحمل آند. او خداى مقدس و آامل است. اگر مىتوانستيم واقعا مجسم آنيم آه عدالت پرجلال او چيست، چه تغيير بزرگى در زندگى فردى و ملى ما به وجود مىآمد! اگر فقط يكبار متوجه مىشديم آه چه شكاف عميق و وسيعى بين انسان گناهآار و خداى عادل وجود دارد، دنياى ما در يك شب عوض مىشد. آتاب مقدس اعلام مىدارد آه خدا نور است و هيچ تاريكى در او نيست. تنها وجود متعال اوست آه بدون لكه و عيب مىباشد. درك اين حقيقت براى انسان ناقص مشكل است. ما آه در هر موردى دچار خطا و ضعف مىشويم مشكل است بتوانيم قدوسيت بىانتهاى خدا را در نظر مجسم آنيم ولى اگر بخواهيم آتاب مقدس را بفهميم و مورد استفاده قرار دهيم حتما بايد قدوسيت خدا رادرك آنيم.در سرتاسر آتاب مقدس شكافى آه انسان ناقص را از خداى آامل جدا مىسازد مورد بحث قرار گرفته است به همين علت آه خيمه اجتماع و معبد به دو قسمت يعنى قدس و قدس الاقداس تقسيم شده بود. به همين دليل بود آه اگر گناهآارى مىخواست به خدا نزديك شود بايد قربانى بياورد. به همين دليل بود آه آه آاهنانى معين شده بودند تا بين خدا و مردم واسطه شوند. به همين دليل بود آه در آتاب لاويان قوانين متعددى درمورد احتراز از ناپاآى مقرر شده بود و در جشنهاى متعدد قوم اسرائيل، خدا سعى مىآرد آنها را از بتپرستان جدا سازد. پاآى و قدوسيت خدا باعث ايجاد نظم در تمام اصول الهى مىشود. آتاب مقدس مىفرمايد آه سلطنت خدا بر پايه پاآى و قدوسيت قرار دارد. به علت مقدس بودن خداست آه چنين فاصله و شكاف عميقى بين خدا و گناهآار وجود دارد. آتاب مقدس مىفرمايد گناهان ما، ما را از خدا جدا آرده و به طورى از او جدا شدهايم آه صورت او از ما مخفى است و وقتى او را مىخوانيم به ما توجهى نمىفرمايد. خدا پاآتر از آن است آه شرارت را بپسندد و مقدستر از آن است آه با گناه آوچكترين رابطهاى داشته باشد. پيش از آن آه بشر مرتكب گناه شود خدا با بشر معاشرت و دوستى داشت، اآنون اين رابطه تيره گرديده و تمام وسايل ارتباط خدا با انسان غير از عيسى مسيح قطع شده است. انسان فقط به وسيله عيسى مسيح مىتواند دوباره با خالق خود رابطهصميمى داشته باشد.انسان گناهآار قدرت ندارد خود را عوض آند و نمىتواند با زبان پرگناه خود سخنانش را به سمع مقدس خدا برساند. اگر خدا بر اثر لطف و مهربانى بىحد خويش پسر خود را به جهان نمىفرستاد تا واسطهاى بين او و انسان باشد، بشر تا ابد گناهآار باقى مىماند. قدوسيت خدا علت مرگ مسيح را واضح مىسازد. قدوسيت خدا ايجاب مىآرد آه گناه آاملا محو شود ولى محبت خدا باعث شد آه عيسى مسيح براى گناه بشر مجازات شود و نجات را فراهم فرمايد چون خدايى را آه مىفرستيم، خداى پاك و مقدس و خداى دستكار و عادل است. او فرزند يگانه خود را براى ما فرستاد تا بتوانيم به اونزديك شويم ولى اگر ما اين بخشش را رد آنيم واگر قوانين او را اطاعت نكنيم، در موقع مجازات نمىتوانيم از او آمك بخواهيم!چهارم- خدا مهر و محبت است. بسيارى آلام خدا را مطالعه نمىآنند و صفات الهى را درك نمىنمايند، بنابراين نمىدانند »خدا محبت است« )اول يوحنا ۴: ٨(. وقتى لغت »محبت« را به آار مىبريم، اغلب نمىدانيم مقصود چيست. آلمه محبت و دوست داشتن يكى از آلماتى است آه در زبان ما با سوء تعبير زيادى به آار مىرود. اين لغت براى پستترين و در عين حال عالىترين روابط بشرى به آار مىرود. مىگوييم دوست داريم مسافرت آنيم، دوست داريم شيرينى و شكلات بخوريم، اتومبيل تازه خود را دوست داريم و رنگ تازه اتاق خود را دوست داريم. اغلب مىگوييم همسايگان خود را دوست داريم ولى ما فقط به حرف قناعت مىآنيم وبه عمل نمىپردازيم! پس تعجب ندارد آه ما انسانها نمىتوانيم آاملا بفهميم مقصود آتاب مقدس از اين آه مىگويد »خدا محبت است« چيست. اشتباه نكنيد و نگوييد آه چون خدا محبت است پس همه چيز بسيار شيرين و خوب و زيبا و هيچ آس براى گناهش تنبيه نخواهد شد. قدوسيت خدا ايجاب مىآند آه گناهآار مجازات شود ولى محبت خدا باعث شده آه خدا راهى براى نجات و آزادى انسان گناهآار باز شود. محبت خدا صليب عيسى را به وجود آورد آه به وسيله آن انسان مىتواند از گناه آزادى يابد و پاك شود. محبت خدا، عيسى مسيح را تا پاى صليبآشانيد.درمورد محبت عظيم خدا شك نداشته باشيد زيرا مانند قدوسيت قسمتى لايتغير از وجود خداست. هرقدر گناه شما زياد باشد، باز هم خدا شما را دوست دارد. اگر محبت خدا نبود هيچ آدام از ما فرصتى براى زندگى نمىيافتيم. ولى خدا محبت است! محبت او نسبت به ما ابدى است! »خدا محبت خود را در ما ثابت مىآند از اين آه هنگامى آه ما هنوز گناهآار بوديم مسيح در ما مرد« )روميان ۵: ٨(. وعدههاى خدا درمورد محبت و بخشايش او آاملا واقعى و مورد اطمينان است. ولى همان طور آه درمورد اقيانوس ذآر شد، تا موقعى آه آن را نمىبينيم نمىتوانيم زيبايى واقعى آن را درك آنيم. محبت خدا همين طور است، تا شما شخصا محبت خدا را نپذيريد و تا موقعى آه داراى صلح و آرامش واقعى الهى نباشيد، هيچ آس قادر نخواهد بود آن را براى شما توضيح دهد. اين آار را نمىتوانيد با فكر خود انجام دهيد. فكر و مغز محدود شما قدرت ندارد محبت عظيم خدا را درك آند آه چطور يك گاو سياه، علف سبز را مىخورد و شير سفيد مىدهد، با وجود اين شما شير را مىخوريد و قوت پيدا مىآنيد. فكر شما نمىتواند درك آند وقتى يك تخم آوچك را مىآارد چه مراحل بغرنجى طى مىشود تا اين تخم تبديل به گياهى شود و هندوانه لذيذ سرخ رنگ دهد. در هر حال شما هندوانه را مىخوريد و لذت مىبريد. مغز شما نمىتواند توضيح دهد اصل الكتريسيته آه شايد همين حالا روشنايى ايجاد آرده چيست. ولى شما مىدانيد آه الكتريسيته وجود دارد و باعث شده آه شما قادر بهديدن باشيد!شما بايد خدا را با ايمان قبول آنيد، ايمان به پسرش يعنى عيسى مسيح خداوند! وقتى مؤمن شديد ديگر جايى براى شك و ترديد وجود نخواهد داشت. ديگر لزومى ندارد سؤال آنيد آه خدا در قلب شما هست يا نه، زيرا خواهيد دانست آه او در آن جاست. وقتى از من مىپرسند آه چطور مىتوانم مطوئن باشم آه خدا آيست و چگونه است، به ياد داستان پسر بچهاى مىطافتم آه مشغول بادبادك بازى بود. هوا براى اين بازى بسيار مناسب بود، باد مىوزيد و ابرها در حرآت بودند. بادبادك به تدريج بالا رفت و در پس ابرها پنهان شد، مردى از اين پسر آوچك پرسيد چه آار مىآنى؟ جواب داد: مشغول بادبادك بازى هستم. مرد گفت بادبادك بازى مىآنى؟ تو آه بادبادك خود را نمىتوانى ببينى! پسر جواب داد البته من بادبادك را نمىبينم ولى هرچند لحظه يك بار حس مىآنم آه بادبادك دست مرا به سوى خود مىآشد و اطمينان دارم آه آن جاست. به حرف ديگران درمورد خدا زياد توجه نكنيد. شخصا او را براى خويشتن پيدا آنيد به اين صورت است آه تارهاى قلب شما هم به گرمى و لطف آشيده خواهد شد ومطمئن خواهيد بود آه او آن جاست.

Thursday, 10 July 2014

گناه



گناه


»زيرا همه گناه کردهاند و از جلال خدا قاصر میباشند« )روميان ٣: ٢٣(. اگر خدا وجودی است عادل و پر مهر و محبت، پس علت اين همه رنج و شرارت و اندوه چيست؟ اين همه نفرت از کجا پيدا شده و چرا انسان اين همه بت درست کرده است؟ چرا در بتکدههای جنگ و طمع و سودجويی، مشغول عبادت هستيم؟ چه شد نسل انسانی که خدا به صورت و سيرت خود آفريده بود، به قدری تنزل کرد که خدا مجبور شد دهفرمان صادر کند و دستور اکيد دهد که بشر آنها را حفظ کند؟ چرا خدا مجبور شد پسر خود را برای ما بفرستد؟ چه اتفاقی افتاد که مخلوق خدا اين گونه پر از شهوت و شرارت گرديد؟ برای پی بردن به اين مسئله و برای درک اين علت که چرا ملتی بر ضد ملت ديگر توطئه میکند و چرا خانوادهها از هم جدا میشوند و چرا تمام روزنامهها پر از اخبار مربوط به کارهای وحشيانه و جنونآميز و حيوانی و نفرتبار است، لازم است به ابتدای کار رجوع کنيم. بايد به سرگذشت حضرت آدم و حوا در باغ عدن مراجعه کنيم و باب اول کتاب پيدايش را بخوانيم. عدهای عقيده دارند که اين داستان مشهور افسانهای بيش نيست. میگويند در اين داستان سعی شده يکی از مسائل لاينحل به زبانکودکانه شرح داده شود، ولی اين عقيده صحيح نيست.کتاب مقدس درست هرچه را که در ابتدا اتفاق افتاده شرح میدهد و میگويد که به چه علت از آن به بعد بشر پيوسته در جاده نابودی خويش قدم برداشته است. خدا اين جهان را کامل خلق فرمود، او جهان زيبا و هماهنگ را آفريد ولی انسان او را به دور انداخت. همان جهان کاملی که همگی در آرزوی بازيافتن او هستيم و در پی آن در جستجو. در دنيای کاملی که خدا خلق فرمود انسان کاملی هم قرار داد. آدم کامل بود زيرا موجودی را که خدا خلق کند نمیتواند کامل نباشد. خداوند به انسان کامل گرانبهترين نعمتها را عطا فرمود. نمونهای از اين نعمتها آزادی و اختيار است. انسان اوليه غرنشين و موجود خزنده پر سرو صدايی نبود که سعی کند بر خطرات جنگل چيره شود و حيوانات را مطيع خود سازد. وقتی آدم آفريده شد کاملا بالغ و تمام نيروهای فکری و بدنی او کامل بود. او با خداوند قدم میزد و با او دوستی داشت. مقرر بود انسان مطابق اراده خداوند بر روی زمين پادشاهی کند. پس متوجه میشويم که وقتی آدم در باغ عدن زندگی میکرد انسان کامل، اولين انسان و تنها موجود روی زمينبود که خدا نعمت بزرگ آزادی و اختيار را به او بخشيده بود.آدم آزادی کامل داشت. اختار برای قبول يا رد، اختيار برای اطاعت احکام خدا و يا سرپيچی از آنها، اختيار برای شاد زيستن و يا بدبخت کردن خود. زيرا تنها داشتن آزادی ما را خوشبخت نمیسازد بلکه آن چه به ما آرامش میبخشد و ما را با خدا آشتی میدهد و يا مانع اين کار میشود، همانا طرز استفاده از آزادی و اختيار است. جذب و درک اين موضوع بس مشکل است زيرا همان وقتی که به ما آزادی داده میشود بر سر دوراهی قرار میگيريم. اگر مجبور باشيم از يک راه پيروی کنيم، آزادی معنايی نخواهد داشت. لازمه آزادی اين است که بتوانيم راه انتخاب کردن و خط مش خود را مشخص سازيم. اغلب ما مردان و زنانی را میشناسيم که درستکارند ولی دليل درستکاری آنها اين نيست که شخصا اين طور میخواهندبلکه فرصتی برای نادستی ندارند. همه ما عدهای را میشناسيم که به خوب بودن خود افتخار میکنند، در حالی که علت واقعی خوب بودن آنها اين نيست که محيط و طرز زندگيشان مانع بد بودن میشود. اگر وسوسهای وجود نداشته باشد چطور میتوانيم از غلبه بروسوسه صحبت کنيم؟خدا در راه آدم چنين مانعی ايجاد نکرد. به او آزادی انتخاب و اختيار بخشيد و به او فرصت داد که از آزاديش استفاده کند چون خدا نمیتواند کار ناقص انجام دهد. به آدم فرصت کامل داد که نشان دهد حاضر است خدا را خدمت کند يا نه. آدم در باغ عدن بیگناه و معصوم بود. دنيايی در مقابل او قرار داشت، صفحه تاريخ نوشته نشده ولی نسل انسانی در جلوی او بود تا مقدمه آن را بنويسد و تعيين کند که نسلهای آينده چه راهی در پيش خواهند گرفت. خدا کار خود را کامل کرده بود. او در زمين باغی به وجود آورده بود که تمام احتياجات آدم را به فراوانی برآورده میساخت. انسانی خلق کرده بود که کاملا شبيه خويش بود. به اين انسان عقل و روح بخشيد و آزادی کامل عطا فرموده بود تا عقل و روح خود را هر طور صلاح میداند به کار برد. سپس خدا مانند پدر يا مادر حکيمی صبر کرد تا ببيند فرزندش چه راهی انتخاب خواهد کرد. اکنون وقت امتحان و حالا وقتی است که آدم بايد با اراده خود راه صحيح و يا غلط را انتخاب کند، اين را بايد با ميل خود برگزيند نه برای اين که مجبور بود راه صحيح را انتخاب کند. آدم راه خود را برگزيد و نتيجه آن را هم ديد و برای بشريت سرمشقی شد و »بهيک خطا حکم شد بر جميع مردمان برای قصاص« )روميان ۵: ١٨(.حضرت آدم آغاز و سرچشمه نسل بشر بود. مانند چشمه زلال و پاکی از زمين جوشيد و میتوانست رودخانهای شود که از مزارع سرسبز و حاصلخيز بگذرد و يا سيلاب گلآلودی باشد که پيوسته به تخته سنگها بخورد و صخرههای سرد و تاريک بگذرد، نه خودش سعادتمند و نه بتواند باعث شادی و برکت محيط خود گردد. برای وضع اسفانگيزی که مدتهاست دنيا بدان مبتلا شده نبايد خدا را ملامت کرد. در واقع تقصير از آدم است که در موقع انتخاب راه، به جای اين که فرمايشات خدا را گوش دهد، وسوههای شيطان را اطاعت کرد. از آن روز به بعد بشر در طول تاريخ زندگی خود بيهوده تلاش کرده تا دوباره به همان مقامی که پيش از سقوط آدم داشت برسد! ممکن است شما بگوييد که اين عادلانه نيست. چرا بايد به علت گناه آدم اوليه ما در رنج و عذاب باشيم؟ چرا وضع بشر در سالهای بعد خوب نشد؟ چرا ما بايد در تمام عمر خود مجازات شويم؟ دوباره به مثال رودخانه برمیگرديم. آن رودخانه سرد و تاريک که در قعر دره تنگ ملالانگيز جريان دارد، چرا به مزارع سرسبز و خوش آب و هوايی که در بالا قرار دارد نمیرود؟ چرا مسير غمانگيز خود را ترک نمیکند و مانند وقتی که از زمين جوشيد شاد و زنده نمیشود؟ جواب سؤال فوق اين است که رودخانه قادر نيست اين کار را انجام دهد. در او قدرتی وجود ندارد که کاری خلاف کار معمولی خود انجام دهد. چون در ابتدا در مکان تنگ و تاريک جاری شده ديگر نمیتواند خود را به سوی زمينهای روشن و پر نور بالا برد. راه و وسيلهای برای بالا بردن آب رودخانه وجود داردولی رودخانه نمیفهمد که چطور بايد از آن استفاده کرد.وسيله معجزهآسايی وجود دارد که میتوان رودخانه بشريت را از فلاکت نجات داد و دوباره آن را به وادی گرم و پر صلح و صفا رهبری کرد، ولی رودخانه بشريت اين وسيله را نمیبيند و نسبت به آن بیاعتناست. بشريت حس میکند که قادر نيست کار ديگری انجام دهد، فقط بايد راه پر پيچ و خم خود را ادامه دهد تا اين که بالاخره در دريای هلاکت نابود گردد. داستان رودخانه همان داستان بشريت است که از زمان حضرت آدم پيوسته در پيچ و تاب است و در تاريکی هولناک فرو میرود. هرچند برای کمک خواستن فرياد میزنيم ولی مانند آدم عمدا راه
غلط را در پيش میگيريم. در حال يأس و نااميدی با خدا مخالفت میکنيم و او را مورد ملامت قرار میدهيم! درباره حکمت و عدالت خدا شک میکنيم! از مهر و محبت او ايراد میگيريم! ما فراموش میکنيم که حضرت آدم سرکرده بشريت بود همان طور که در کشور ما پادشاه شخص اول مملکت است. وقتی رئيس جمهور يا پادشاه کاری انجام دهد مثل اين است که ملت او همان کار را انجام داده است. وقتی پادشاه يا رئيس جمهور تصميمی میگيرد، اين تصميم بهمنزله تصميم قاطبه ملت است.آدم مقام رياست تمام بشريت را داشت. وقتی او سقوط کرد و به وسوسه گوش داد و در گناه افتاد، فرزندان او هم که هنوز متولد نشده بودند با او سقوط کردند؛ زيرا کتاب مقدس به طور واضح بيان میکند که گناه آدم در تمام افراد نسل بشر مؤثر بود. ما میدانيم آيات ١٧- ١٩ باب سوم کتاب پيدايش که نتيجه فلاکتبار عمل حضرت آدم است کاملا با حقيقت تلخ مطابقت دارد: »به سبب تو زمين ملعون شد و تمام ايام عمرت از آن با رنج خواهی خورد. خار و خس نيز برايت خواهد رويانيد و سبزههای صحرا را خواهی خورد و با عرق پيشانيت نان خواهی خورد تا حينی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی زيرا تو خاک هستی و به خاک بازخواهی گشت« و به خدا به حوا فرمود: »الم و حمل تو را بسيار افزون گردانم. با الم فرزندان خواهی زاييد و اشتياق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد« )پيدايش ٣: ١۶(. به عبارت ديگر در نتيجه گناه آدم، در زمينی که اول نباتات زيبا و پر ثمر میروييد دارای نباتات خوب و بد شد. انسان اوليه که در باغ گردش میکرد خوراک کافی داشت و احتياجی به لباس و مسکن نداشت، حال بايد در تمام عمر با زحمت و مشقت زياد احتياج خود و خانوادهاش را فراهم سازد. نخستين زنی که هيچگونه ناراحتی و اضطراب نداشت با غم و غصه و رنج گرانبار شده است. خلاصه هم زن و هم مرد به مرگ جسم وروح محکوم شدند!گناه از طريق حضرت آدم وارد نژاد بشر گرديد! از آن به بعد بشر بدون اين که موفق شود پيوسته کوشش کرده است تا از آن خلاص گردد. کتاب مقدس میفرمايد: خدا پيش از آن که آدم گناه کند به او فرمود اگر از درخت معرفت نيک و بد بخوری حتما خواهی مرد. در کتاب مقدس چنين مرقوم است: خدا به آدم و حوا فرمود که بارآور و زياد شويد و زمين را پر سازيد. هر چند آدم و حوا اخلاقا شبيه خدا آفريده شده بودند، بعد از اين که گناه کردند فرزندانی که از آنها به وجود آمدند شبيه خودشان شدند. به همين علت قائن و هابيل مرض کشنده گناه را از والدين خود به ارث بردند و به فرزندان خود انتقال دادند! ما ارثا گناهکاريم و هرقدر کوشش کنيم نمیتوانيم از اين قيد آزاد شويم. ما به هر وسيلهای متوسل شدهايم تا دوباره آن مقامی را که آدم از دست داد بازيابيم. دست به دامان آموزش و پرورش زده و از فلسفه کمک خواستهايم، به مذهب روی آورده و از حکومتها استمداد جستهايم تا مگر از بردگی گناه آزاد شويم. ما خواستهايم با افکار گناهآلود خود کارهايی انجام دهيم که خدا از بشری انتظار دارد که دارای ادراکی صحيح و ضميری روشن باشد. مقاصد و محرکهای ما، خوب و کوششهايمان قابل تحسين بوده است ولی از هدف بسيار دور بودهايم. تمام دانش و اختراعات ما، تمام پيشرفتها و نقشههای جاه طلبانه ما، کمی ما را به جلو میبرد ولی به زودی خود را به همان جايی میبينيم که اول شروع کرده بوديم؛ زيرا ما هنوز همان اشتباهی را مرتکب میشويم که حضرت آدم مرتکب شد. يعنی سعی میکنيم که شخصا پادشاه خود باشيم و با قدرت خودبرخويشتن حکومت کنيم در صورتی که بايد قوانين خدا را اطاعت کنيم.پيش از اين که خدا را ظالم و خطاکار بدانيم که چرا اجازه داد که گناه در جهان وارد شود، بياييد با دقت بيشتری موضوع را بررسی کنيم. خدايی که از رحمت و شفقت بیپايان مملو است، پسر خود عيسای مسيح را فرستاد که راه چاره را به ما نشان دهد. او اجازه فرمود که مسيح با همان وسوسههايی که حضرت آدم رو به رو شده بود مواجه شود تا بتواند بر اين وسوسهها غالب آيد. شيطان عيسی را مانند حضرت آدم تجربه کرد. شيطان به عيسی پيشنهاد کرد که اگر خدا را انکار کند تمام قدرت و شکوه و جلال جهان را به او میدهد. اين همان پيشنهادی بود که شيطان به وسيله حوا به حضرت آدم کرده بود. فرق عمده عيسى مسيح با حضرت آدم اين بود آه مسيح در مقابل وسوسه ايستادگى آرد. وقتى شيطان تمام سلطنت جهان را به او نشان داد وعده آرد آه تمام شكوه و جلال دنيا را به او دهد به شرطى آه به جاى خدا او را پيروى آند، نجات دهنده مبارك ما فرمود: »دور شو اى شيطان، زيرا مكتوب است آه خداوند خداى خود را سجده آن و فقط او را عباد نما« )متى ۴: ١٠(. عيسى مسيح بر تجربه آننده آاملا غلبه يافت و به تمام نسلهاى بشر ثابت آرد آه آاملا پاك و بىگناه است. در اثر ناتوانى بشرى و با فساد اخلاقى خود، ما ثابت آردهايم آه فرزندان واقعى حضرت آدم هستيم و جاى پاهاى او قدم گذاشتهايم. ممكن است حضرت آدم را ملامت نماييم ولى در عين حال از او تقليد مىآنيم. تقريبا هر روز با همان وسوسههايى آه آدم مواجه بود، ما هم مواجه مىشويم. روزى نمىگذرد آه ما فرصت نداشته باشيم تا بين وعدههاى زيرآانه شيطان و آلام واقعى خدا يكى را انتخاب آنيم. هر روز فرصت داريم آه خود و ديگران را به باغ زيباى بهشت آهحضرت آدم از آن رانده شد نزديكتر آنيم.م در آرزوى روزى هستيم آه ديگر نااميدى و مرض و مرگ وجود نداشته باشد ولى بايد بدانيم چنين روزى نخواهد رسيد مگر اين آه فرزندان آدم عوض شوند و از گناه نجات يابند. بايد درمورد گناهان ما آارى انجام شود. در فصلهاى بعد خواهيم ديد آه خدا براى حل اين مشكل اصلى نژاد بشرواقعا آارى انجام داده است. از ابتداى تاريخ تاآنون بشر سعى آرده است آه بدون خدا قدرت داشته باشد و تصميم گرفته اراده و اختيار خود را براى مقاصد غرورآميز به آار برد ولى اين آوششها او را تا پاى گور آشانيده است! خرابههاى تمدنهاى زيادى را مىتوان بر روى زمين مشاهده آنيم. اينها با زبان بىزبانى شهادت مىدهند آه بشر نمىتواند بدون خدا دنياى ابدى و پايدار به وجود آورد. خرابىهاى جديد پيوسته ايجاد مىشود ولى بشر باز هم راه غلط خود را ادامه مىدهد! در عين حال خدا با حكمت و شفقت بىپايان هميشه با صبر و مهربانى بىحد خود تحمل آرده است. او با صبر در انتظار است تا به آسانى آه لطف و محبت او را قبول آنند، نجات و آرامى بخشد. همان دو راهى آه خدا در جلوى حضرت آدم قرار داده بود در جلوى ما نيز قرار داده است. ما هنوز آزادى انتخاب داريم، ما در دورهاى زندگى مىآنيم آه خدا با لطف و محبت خود مجازاتى را آه واقعا مستحق آن هستيم به تأخير مىاندازد. گناه باعث مىشود آه انسان نتواند شاد و خوشحال باشد. به علت وجود گناه است آهبشر نتوانسته آرزوهاى طلايى خود را عملى سازد.هر نقشهاى آه بشر مىآشد و هر تمدنى آه به وجود مىآورد، بالاخره نابود مىشود و فراموش مىگردد زيرا آارهاى بشر تمام ظالمانه است! ويرانىهاى اطراف ما شاهد گويايى است بر اين آه گناه جهان را به نابودى مىآشد. چنين به نظر مىرسد آه بشر قانون هميشگى علت و معلول را آه بر تمام جهان حكمفرماست فراموش آرده است. معلولها يا نتيجهها آاملا آشكار ديده مىشوند ولى علتهاى عميق خيلى واضح نيستند. شايد اين موضوع به اين علت باشد آه آفت فلسفه جديد »تكامل« چشمان انسان را تار آرده است! شايد بشر آه فريفته اين تئورى احمقانه و من درآوردى مىباشد عقيده پيدا آرده است آه انسان آهسته و مطمئن به طرف آمال قدم برمىدارد! عده زيادى از فلاسفه مىگويند بدبختىهاى بشر مراحلى هستند آه در راه تكامل وجود دارند و براى اثبات اين موضوع به دورههاى گذشته تاريخ اشاره مىآند آه در آنها آينده مأيوس آنندهاى به نظر مىآمده است. فلاسفه مىآوشند تا ثابت آنند آه اوضاع آنونى مانند دردهاى پيش از تولد، روزگار جديد و نوينى هستند! آنها مىگويند آه بشر هنوز آودك بوده و در آودآستان هستى افتان و خيزان راه مىپيمايد و هنوز آن موجود آاملى آه بعد از قرنها بايد بشود نشده است! ولى آتاب مقدس حقيقتى را روشن مىسازد آه علماى علوم طبيعى مايل نيستند آن را اقرار آنند. حقيقت اين است آه در طبيعت هم خالق وجود دارد و هم خرابكار. اغلب مردم خدا را براى آارهايى آه شيطان خراب آرده است ملامت مىآنند. بشر فراموش مىآند آه دنياى ما ديگر آن دنيايى نيست آه خدا آفريد، دنياى ما خراب شده است.خدا دنيا را نيكو خلق فرمود ولى گناه وارد شد و آن را بدآار و شرير ساخت.هر عمل شيطانى آه انجام مىشود از گناه سرچشمه گرفته و گناه از وقتى وارد زندگى انسان شد ثابت مانده است. ممكن است گناه به صورتهاى مختلف جلوهگر شود ولى در اصل يكى است. شايد در يك وحشى افريقايى اين طور ظاهر شود آه او نيزه در دست گيرد و در جنگل منتظر قربانى خود باشد. احتمالا در يك خلبان تربيت شده اين طور جلوه آند آه هواپيماى خود را در بالاى همان جنگل به پرواز درآورد و آماده باشد آه يك ده را با بمب ويران سازد. بين دو شخص نامبرده قرنها اختلاف تربيتى وجود دارد. ما يكى از آنها را خيلى »پيشرفته و مترقىتر« ازديگرى مىدانيم. يكى تمام امتيازات تمدن بشرى را داراست درحالى آه ديگرى در مراحل »ابتدايى« قدم مىزند ولى در عين حال آيا واقعا با هم فرق دارند؟ آيا محرك هر دو اين نيست آه نسبت به همنوعان خود بىاعتمادند و از آنها مىترسند؟ آيا هر دو مغرور نيستند و نمىخواهند حتى اگر به قيمت نابودى برادران خويش هم شده به مقصود خود برسند؟ آيا بمب از يك نيزه متمدنتر و اثراتش آمتر وحشيانه است؟ آيا مىتوان اميدى داشت آه مشكلات ما حل خواهد شد در حالى آه افراد »مترقى« آسانى آه »بدوى« شمرده مىشوند، به جاى اين آه اطافيان خود را دوست بدارند بيشتر به آشتن آنها مايلند؟ تمام غصهها و تلخكامىها، تمام ظلمها و مصيبتها، تمام رنجها و وقايع شرمآور تاريخ بشرى در يك آلمه آوچك خلاصه شده »گناه« اين لغتى نيست آه خيلى به آاررود و در واقع از مد نظر افتاده است ولى به طور يقينحقيقت دارد!مردم دوست ندارند آسى به آنها بگويد گناهآارند و مثل والدين و اجدا خود در گناه گرفتارند! ولى آتاب مقدس اعلام مىفرمايد: »هيچ تفاوتى نيست، زيرا همه گناه آردهاند و از جلال خدا قاصر مىباشند« )روميان ٣: ٢٢ و ٢٣(. آتاب مقدس مىگويد در نظر خدا هر بشرى آه روى زمين وجود دارد گناهآار است. من هر وقت مىشنوم آه آسى با اين عقيده مخالف است به ياد آارمند آليسايى مىافتم آه براى صحبت درباره گناه نزد آشيش آليسا رفت. آن مرد به آشيش اين طور گفت: آقاى آشيش ما اعضاى آليسا آرزومنديم آه شما اين قدر زياد و واضح درباره گناه صحبت نكنيد زيرا حس مىآنيم وقتى پسران و دختران ما ببينند شما اين قدر درباره اين موضوع بحث مىآنيد به گناه بيشتر علاقهمند خواهند شد. چرا به جاى گناه لغت »اشتباه« را به آار نمىبريد و يا براى مثال چرا نمىگويند آه جوانان ما اغلب »قضاوت غلط« مىآنند؟ خواهش مىآنم اين طور واضح درباره گناه صحبت نفرماييد. آشيش از جا برخاست و از طبقه بالاى قفسه يك شيشه داروى سمى برداشت و به آن شخص نشان داد. روى شيشه با حروف درشت قرمز نوشته شده بود »سمى! دست نزنيد!« آن گاه آشيش سؤال آرد مقصود شما چيست؟ آيا فكر مىآنيد صحيح است آه من اين نوشته را بردارم و به جاى آن روى شيشه بنويسم اسانس نعناع؟ آيا قبول نداريد آه هرچه نوشته روى شيشه را آم رنگتر آنيد، خطر زهر آمتر خواهد بود!؟ گناه، همان گناه ساده و قديمى و همان گناهى آه باعث سقوط حضرتآدم شد، علت تمام رنجهاى آنونى ما مىباشد. اگر سعى آنيم روى آن برچسب جديد جالبى بچسبانيم، خطرش خيلى بيشتر خواهد بود، لازم نيست لغت تازهاى براى آن پيدا آنيم بلكه تنها آارى آه بايد انجام دهيم اين است آه بايد بفهميم معنى واقعى اين لغت چيست! با وجودى آه گناه در همه جا حكمرانى مىآند در عين حال عده بيىشمارى از مردم معنى حقيقى اين لغت را نمىدانند. همين تفسير غلط و آوتاه نظرى درمورد معنى گناه است آه مانع توبه مردان و زنان بىشمار مىگردد. پى نبردن به معنى واقعى گناه باعث شده آه عده زيادى از مسيحيان نتوانند زندگى پاك مسيحى داشته باشند. يكى از روحانيون قديمى مىگويند: »آسانى آه درباره بهشت صحبت مىآنند، به بهشت نمىروند« اين حرف در مورد گناه هم صحيح است و تمام آسانى آه درباره گناه صحبت مىآنند، به مفهوم واقعى آن پى نبردهاند. خيلى لازم و واجب است بدانيم آه آتاب مقدس در اين مورد چه تعليماتى مىدهند. ممكن است گناه به طور سطحى در نظر بگيريم و آن را »ضعف بشرى« بخوانيم. ممكن است آن را بىاهميت بدانيم ولى خدا آن را مصيبت بزرگ مىشمارد. ممكن است وجود آن را اتفاقى بدانيم ولى خدا آن را پليد و نفرت انگيز مىداند. بشر سعى مىآند عذرى براى گناهان خود پيدا آند ولى خدا مىخواهد به انسان بفهماند آه گناهآار است و احتياج به نجات دارد. گناه بازيچه نيست بلكه چيز وحشتناآى است آه بايد از آن فرار آرد! بنابراين بايد بفهميم آه گناه از نظر خدا چيست. دآتر ريچارد بيل در تشريح گناه پنج تعريف به آارمىبرد:اول: گناه ياغيگرى و شكستن قوانين خدا )اول يوحنا ٣: ۴(. خدا حد فاصل بين نيكويى و شرارت را مشخص فرمود و هر دفعه آه از اين حد تجاوز مىآنيم و هر بار آه به حدود شرارت قدم مىگذاريم، قوانين خدا را مىشكنيم. هر بار آه از اجراى يكى از احكام دهگانه خدا آوتاهى مىآنيم و هر دفعهاى آه مخالف اصول فرمايشات مسيح در بالاى آوه رفتار مىآنيم، از قوانين خدايى منحرف شده تقصيرآارو گناهآار گشتهايم. يعقوب حوارى آاملا واضح مىسازد آه همه گناهآاريم و مىفرمايد: »ليكن هرآس به تجربه مىافتد وقتى آه شهوت وى او را مىآشاند و فريفته مىسازد. پس شهوت آبستن شده گناه را مىزايد و گناه به انجام رسيده موت را توليد مىآند« )يعقوب ١: ١۴- ١۶(. چون همه قوانين خدارا شكسته و بر ضد فراميناو ياغيگرى آردهايم بنابراين همه گناهآار هستيم. دوم: آتاب مقدس اعلام مىآند آه گناه شرارت است. شرارت انحراف از حقيقت است، خواه عمل شريرانه ممنوع شده يا نشده باشد. شرارت به احساسات و عواطف و محركهاى باطنى ما مربوط است يعنى همان چيزهايى آه سعى مىآنيم از چشم مردم و خدا پنهان سازيم. خطاهايى هستند آه از طبيعت فاسد ما سرچشمه مىگيرند نه آارهاى زشتى آه ما در اثر فشار محيط مرتكب مىشويم. عيسى مسيح براى تشريح فساد باطنى ما چنين مىفرمايد: »زيرا آه از درون دل انسان صادر مىشود خيالات بد و زنا و فسق و قتل و دزدى و طمع و خباثت و مكر و شهوتپرستى و چشم بد و آفر و غرور و جهالت. تمام اين چيزهاى بد از درون صادر مىشود و آدم را ناپاك مىگرداند« )مرقس ٧: ٢١- ٢٣(.سوم: آتاب مقدس گناه را به هدف نرسيدن و از مقصد دور افتادن مىداند. هدف و مقصد خدا، مسيح است. مقصود و هدف نهايى زندگى اين است آه مانند مسيح زندگى آنيم. او به جهان آمد تا به ما نشان دهد آه يك انسان در اين دنيا چگونه بايد زندگى آند. ما هربار آه از پيروى اوخوددارى آنيم از مقصد دور و از مقامى آه خدا براى ما تعيين آرده است پستتر مىشويم. چهارم: گناه نوعى تجاوز است، تجاوز تمايلات شخصى به حريم قدرت الهى. گناه فقط چيزهاى منفى نيست. گناه فقط اين نيست آه محبت خدا در دل ما نباشد بلكه عبارت از اين است آه با يك آار مثبت خود را از خدا مهمتر بدانيم. يعنى به جاى اين آه انسان با تمام وجود و از صميم قلب خود را به خدا بسپارد، برعكس خويشتن را مرآز عواطف و احساسات خود قرار دهد. غرور و خودپرستى مانند دزدى و قتل گناه هستند و شايد خطرناكتر زيرا ممكن است مانند آن شيشه سمى آه برچسبش را عوض آرده بودند به نظر ما مهم نباشد ولى باعث هلاآت ما گردند. آسانى آه فقط منافع خود را در نظر مىگيرند و فقط براى حفظ حقوق خود مبارزه مىآنند اينها همه به اندازه ميگساران و زناآاران گناهآارند. عيسى فرمود: »شخصى را چه سود دارد هرگاه تمام دنيا را ببرد و نفس خود را بسازد؟« )مرقس ٨: ٣۶(. به زبان سادهتر مقصود اين است چه فايده دارد آه شخصى يك امپراطورى وسيع صنعتى به وجود آورد ولى خودش گرفتار مرض آشندهاى باشد و نتواند هيچ لذتى از زندگى ببرد؟ چه فايدهاى دارد آه يك ديكتاتور جهانگشايى آند ولى هميشه در ترس و هراس باشد آه گلولهاى جانش را بگيرد يا قاتلى با آارد او را بكشد؟ براى پدر يا مادرى چه فايدهاى دارد آه با خشونت فرزندانخود را تربيت آند و در پيرى تنها باشد؟ گناه خودپرستى واقعا گناه آشندهاى است.پنجم: گناه بىايمانى، بىايمانى به اين جهت گناه است آه بر حقانيت و اعتماد و توآل به ذات احديت شك و ترديد به وجود آيد. »آن آه به پسر خدا ايمان آورد در خود شهادت دارد و آن آه به خدا ايمان نياورد او را دروغگو شمرده است، زيرا به شهادتى آه خدا درباره پسر خود داده است ايمان نياورده است« )اول يوحنا ۵: ١٠(. بىايمان درهاى بهشت آسمانى را مىبندد و درهاى دوزخ را مىگشايد. بىايمانى آلام خدا را رد مىآند و از قبول مسيح به عنوان منجى سرباز مىزند. بىايمانى باعث مىشود آه مردم گوش خود را از شنيدن و خواندن انجيل ببندند و منكر قدرت معجزهآساى مسيح باشند. نتيجه گناه مرگ و هلاآت است. هيچ آس قدرت ندارد آه خود را از آن خلاص سازد و قلب فاسد خود را پاك آند. هيچ آس و هيچ فرشتهاى نمىتواند گناه را آفاره آند. يگانه علاج گناه همانا مسيح است، فقط مسيح مىتواند بشر را از سرنوشت فلاآتبار گناه آزاد آند. »مزد گناه موت است« ٠روميان ۶: ٢٣(، »هرآس آه گناه ورزد او خواهد مرد« )حزقيال ١٨: ۴(، نهيچ آس هرگز براى برادر خود فديه نخواهد داد و آفاره او را به خدا نخواهد بخشيد« )مزمور ۴٩: ٧(. »در روز غضب خداوند، نه نقره و نه طلاىايشان، ايشان را نتواند رهانيد« )صفنيا ١: ١٨(.تنها وسيله نجات بشر از گناه، بر روى تپه دورافتاده جمجمه شكلى قرار دارد. بر يك صليب راهزنى قرار داشت و بر صليب ديگرى قاتلى و بين اين دو مردى بود آه تاج خار برسر داشت. خون از دستها و پاهايش جارى و از پهلوى او نيز خون مىريخت. پيشانيش پر خون شده بود اما آسانى آه با خيال آسوده در آنارش ايستاده بودند، او را به باد تمسخر و استهزاء گرفتند! اين شخص شكنجه ديده و عذاب آشيده چه آسى است؟ و اين آيست آه مردم مايلند او را مسخره آنند و بكشند؟ او پسر خداست، پادشاه صلح و سلامتى است، پيامآور آسمانى براى جهان آلوده به گناه است. اين همان آسى است آه فرشتگان در حضور او به زمين مىافتند و روى خود را مىپوشانند، با وجود اين با بدن خونآلود بر صليب آويزان است. چه چيزى باعث شد آه او به اين وضع هولناك دچار شود؟ چه آسى باعث شكنجه اين شخص شد آه براى تعليم محبت به ابناء بشر آمده بود؟ منو شما اين آار را آرديم زيرا براى گناهان من و شما بود آه عيسى بر صليب ميخآوب شد. در آن دقايق فراموش نشدنى نژاد بشر مرتكب بزرگترين و سياهترين گناه گرديد. به عبارت ديگر گناه به منتهاى حد خود رسيد. جاى تعجب نيست آهخورشيد هم نتوانست تحمل آند بلكه روى خود را پوشانيد! آه، آيا از منجى من خون جارى شد؟ آيا نجات دهنده من جان داد؟ ايا او آن سر مبارك را براى آرمى چون من فدا خواهد ساخت؟ ولى بر روى صليب گناه ميخكوب شد. همان ضربهاى آه باعث آشته شدن مسيح شد همان بود آه راه آزادى بشر را هموار آرد. صليبى آه بر روى آن شرمآورترين عمل انجام شده بود شاهكار رحمت و محبت خدا گرديد. در نتيجه قربانى شدن بره خدا )مسيح( بر روى صليب، گناهان آسانى آه به مسيح ايمان دارند، نابود شد. مرگ او پايه اميد و وعده پيروزى ما است! مسيح گناهانى را آه باعث اسارت ما شده بود بر بدن خود حمل آرد. او براى ما جان داد و دوباره زنده شد. او ثابت آرد آه تمام وعدههاى خدا صحيح است. اگر شما هم امروز به مسيح ايمان آوريد، مىتوانيد از زنجيرهاى گناه آزاد شويد و مطمئن باشيد آه بر اثر محبت مسيح،روح شما از گناه پاك شده و از محكوميت آزاد گشتهايد.

Thursday, 3 July 2014

محبت


محبت طبق کتاب مقدس :

1) مهربان و صبور است. 

2) حسود نيست و به كسي رشك نمي برد. 


3) مغرور نيست و هيچگاه خودستايي نمي كند.

4) به ديگران بدي نمي كند.


5) خود خواه نيست و باعث رنجش كسي نمي شود.


6) پر توقع نيست و از ديگران انتظار بي جايي ندارد.


7) عصبي و زود رنج نيست و كينه به دل نمي گيرد.


8) هرگز از بي انصافي و بي عدالتي خوشحال نميشود. بلكه از پيروز شدن راستي شاد 

ميگردد.


9) اگر كسي را دوست بدارد ، به هر قيمتي كه باشد ، به او وفادار مي ماند ، هميشه 

سخنان او را باور ميكند، سعادت او را مي خواهد و از او دفاع مي كند.