Wednesday, 28 August 2013

عيسي مسيح منجي بشريت



عيسي مسيح منجي بشريت



عقيده مسيحيان در مورد امور آينده چيست؟





بطوريكه در ابتداى اين مطلب بيان نمودم، مسيحيان به خداى قادر مطلق ايمان دارند كه براى اين جهان نقشهاى دارد و اين نقشه يقينا عملى خواهد شد. هنگاميكه بشر، عليه خدا طغيان نمود و گناهكار شد، خدا پسر خود را جهت نجات جهان فرستاد ( یوحنا ۳:۱۶-۱۹). كسانی كه به او ايمان میآورند نجات ميابند و كسانی كه او را رد میكنند محكوم ميشوند. در پايان، خدا جميع دشمنان خويش را مطيع خواهد ساخت و ملكوت جاودانى خويش را كه در آن هيچگونه شرارتى وجود نخواهد داشت برقرار خواهد نمود. در كتاب مقدس پيشگوئيهاى فراوانى درباره امور آينده يافت ميشود، لكن خدا صلاح نديده است كه همه چيز را براى ما كاملا روشن و واضح سازد. بنابراين، مسيحيان اغلب اين نبوتها را بطرق مختلف تفسير و تعبير مینمايند.

اكنون آن وقايع آينده را كه مورد قبول اكثر مسيحيان ميباشد توضيح خواهم داد:

۱- بازگشت عيسى مسيح

مسيح، قبل از اينكه به آسمان صعود نمايد؛ بارها به شاگردانش اطمينان بخشيد كه به نزد ايشان بر ميگردد و مسيحيان تا كنون منتظر بازگشت او ميباشند.

نخستين آمدن عیسى بر زمين براى نجات انسانها بوده است، لكن برگشت ثانوى او براى داورى و برقرارى كامل ملكوت خدا خواهد بود. هنگاميكه شاگردان از عيسى پرسيدند كه او چه وقت مر اجعت خواهد نمود، او پاسخ داد كه زمان مراجعت او را فقط خدا ميداند. همچنین به ايشان اصرار نمود تا هميشه آماده باشند، زيرا هنگاميكه مردم منتظر او نيستند او خواهد آمد .او به ايشان فرمود كه در جلال با فرشتگان خواهد آمد و ظهورش مانند رعد و برق آسمان توسط همه ديده خواهد شد. او شاگردان خود را از مسيح ها و پيامبران دروغين كه براى گمراهى مردم خواهند آمد بر حذر داشت .بخوبى ميدانيم كه در مدت ۱۹۰۰ سال گذشته ،دروغگويان زيادى آمده اند، لكن مسيحيان هوشمند و دانا هرگز فريب آنان را نخوردهاند، زيرا مسيح به خوبى برايشان روشن ساخت كه هر كه بگويد «مسيح آمده و در فلان مكان است » ، آن شخص مسيح دروغين ميباشد. هنگاميكه مسيح واقعى از آسمان ميايد، تمام مردم جهان او را فورا خواهند شناخت و احتياجى نخواهد بود كه اين خبر را از ديگران بشنوند.

هنگاميكه مسيح به آسمان صعود مینمود؛ فرشتگان به شاگردانش كه او را نگاه ميكردند گفتند: » همين عيسى كه از نزد شما به آسمان بالا برده شد ،باز خواهد آمد، به همين نحويكه او را به سوى آسمان روانه ديديد. » (اعمال رسولان ۱:۱۱)

بنابراين عيسى در بازگشت ثانوى خود به شكل طفلى كه از مادر بشرى متولد ميشود به جهان نخواهد آمد تا یكبار دیگر مانند مرتبه اول بر زمين زندگى نمايد و بميرد. زيرا كتاب مقدس ميگويد كه عيسى فقط يك مرتبه براى گناهان ما مرد و ديگر هرگز نخواهد مرد، چرا كه مرگ ديگر بر او تسلط ندارد. (روميان ۶:۹). پس بديهى است كه از زمان صعودش به آسمان تا كنون باز نگشته است. وقتى عيسى مسيح از مرگ قيام نمود، بدن جسمانى او به بدن روحانى كه

مرگ در آن راهى نداشت تبديل شد، از اين رو او قادر بود مانند فرشتگان آسمان، پديدار و ناپديد گردد. او با داشتن بدن روحانى، اكنون در آسمان است و ما معتقديم كه با همين بدن روحانى برخواهد گشت و مجددا به مردم ظاهر خواهد شد. چون مسيحيان هميشه در پيشگوئى زمان و محل برگشت مسيح مرتكب اشتباه شدهاند، خوب است كه ما از تكرار اين اشتباه اجتناب ورزيم .همه بايد به طريقى زندگى كنيم و بايد خداوند خود را طورى خدمت نمائیم كه هر وقت او بازگشت نمود، براى استقبال او حاضر باشيم. (متى بابهاى: ۲۴ و ۲۵)

هنگاميكه مسيح بازگشت نمايد چه خواهد كرد؟ جواب اين سوال در كتاب مقدس كاملا واضح نيست .برخى از مسيحيان عقيده دارند كه مسيح تمام شرارت جهان را نابود مينمايد و سلطنت خدا را بر زمين مستقر خواهد نمود و مشغول سلطنت خواهد شد. جميع مردم مطيع او خواهند شد و زمان صلح و عدالت واقعى فرا خواهد رسيد. آنگاه زندگى بر روى زمين طورى خواهد شد كه نقشه خدا بود و قرار بود قبل از طغيان بشر عليه خدا عملى گردد .بعضى از مسيحيان تصور ميكنند كه حكمرانى مسيح مانند سلطنت پادشاهان دنيوى در اين جهان نخواهد بود، بلكه به عنوان پادشاه روحانى در ملكوت جاودانى خدا سلطنت خواهد كرد. هنگاميكه او بيايد كارهايش بدون شك مافوق تصورات ما خواهد بود. مسلما ضرورت ندارد كه جميع اين اسرار را بدانيم. لكن لازم است كه همه خود را براى برگشت وى آماده سازيم.

۲

عيسى فرمود :» ساعتى ميايد كه در آن جميع كسانيكه در قبور ميباشند آواز او (مسيح ) را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد، هركه اعمال نيكو كرد براى قيامت حيات و هر كه اعمال بد كرد جهت قيامت داورى » يوحنا (۵:۲۷ و ۲۸).

با اين فرمايشات، عيسى مسيح ادعا ميكند كه او خودش جميع مردگان را بر ميخيزاند به همان نحوى كه وقتى در فلسطين زندگى ميكرد عدهاى از مردگان را زنده كرد. وقتى مردگان زنده شوند، چه نوع بدنى خواهند داشت؟ پولس رسول ميفرمايد كه بدن هاى جسمانى ايمانداران در روز رستاخيز عوض خواهد شد. درست مانند تخمى كه وقتى آنرا در زمين ميكارند ميميرد و به گياه جديدى تبديل ميشود .(اول قرنتيان باب ۱۵).

عيسى در جواب كسانيكه از او در باره زندگى آينده سوال كردند فرمود كه در زندگى آينده هيچگونه ازدواجى وجود نخواهد داشت بلكه ايمانداران شبيه فرشتگان خدا خواهند بود .(متى 

Monday, 26 August 2013

سعود عيسي مسيح



سعود عيسي مسيح


دوست گرامي همانطور كه براي شما در مطلب هاي قبلي خود توضيح داد ام خداوند 

وقتي ديد كه گناه سراسر دنيا را گرفته پسر خود را براي از بين بردن گناهان

به زمين فرستاد كه بعد همان جور كه براي شما توضيحدادم ايشان به دست

 سربازان رومي دست گير شده و بعد به صليب كشيده شدن كه آن روز را

جمعه نيك وبعد سه روز دباره زنده (عيد پاك)و بعد از چهل روز به

آسمان سعود كردند كه اين روز را مسيحيان روز مقدسي مي دانند.






Friday, 23 August 2013

اعیاد مسیحی


اعیاد مسیحی



:کریسمس



کریسمس به‌عنوان روز تولد مسیح، همه ساله در سراسر جهان مسیحیت جشن گرفته می‌شود. در این روز درختی تزیین می‌شود، دوستان و آشنایان به یکدیگر هدیه می‌دهند، بابانوئل با هدایای خود بچه‌ها را خوشحال می‌سازد و همه چیز نوید شادی و شعف می‌دهد. اگرچه روز کریسمس برای غالب مسیحیان مصادف با ۲۵ دسامبر است، اما کلیسای رسالتی ارامنه روز ششم ژانویه، و کلیسای ارتدکس شرق روز ۷ ژانویه را در این رابطه جشن می‌گیرند. باید اذعان داشت که تعیین تاریخ دقیق تولد مسیح امری است غیر ممکن.
درباره ریشه این جشن، غالب محققان بر این باورند که رومیان در ایام زمستان سلسله جشن‌هایی داشتند به‌نام ساتورنالیا (Saturnalia) که در این ایام کار تعطیل می‌شد و همگان به جشن و سرور می‌پرداختند. حتی بردگان نیز در این جشن‌ها شرکت می‌کردند. نقطه اوج این جشن‌ها روز ۲۵ دسامبر بود و رومیان این روز را تحت عنوان "روز تولد خورشید فاتح" جشن می‌گرفتند. برخی از محققان بر این باورند که مسیحیان برای ترغیب رومیان مشرک به ایمان آوردن به مسیح، روز تولد مسیح را با روز جشن ملی رومیان منطبق ساختند. بر اساس این دیدگاه، مسیحیان رومیان را تشویق کردند که بجای پرستش خورشید (Sun Worship) "پسر" را بپرستند (Son Worship). ناگفته نماند که برخی از پدران کلیسا با جشن تولد عیسی مخالف بودند، که از آن جمله می‌توان به اریجن، ترتولیان و ایرنیوس اشاره کرد. در واقع باید گفت که مسیحیان از مفاهیم موجود در دنیای خود بهره جستند و از آن برای معرفی خدای خود استفاده کردند. بابانوئل و درخت کریسمس نیز در زمرۀ همین مفاهیم قرار دارند. برای مسیحیان، کریسمس صرفاً سمبلی است که به حقیقتِ بسیار مهم‌ترِ انسان شدن خدا در عیسی مسیح اشاره دارد. خدا به جهان خاکی آمد تا انسان و مخلوق خاکی را آسمانی کند. و چه بجاست که در ایامی که به‌طور سنتی در فرهنگ قدیم خورشید مورد پرستش واقع می‌شد، ظهور نور عالم یعنی پسر خدا جشن گرفته شود.

:  جمعه سیاه
جمعه سیاه روزی که عیسی مسیح بر روی صلیب رفت ..این روز دو روز قبل از استرن میباشد.







  
:عید پاک
روز رستاخیز عیسی مسیح از مردگان یکی از مهمترین اعیاد مسیحیان است. روز یکشنبه برای اولین بار از سوی شورای نیقیه در سال ۳۲۵ میلادی رسماً به‌عنوان روز قیام مسیح معرفی شد و بدین ترتیب مسیحیان روز یکشنبه را جایگزین روز شنبه یا "شبات" کردند که مطابق شریعت یهود، روز استراحت مذهبی یهودیان بود.
قیام مسیح از مردگان همه ساله در اواخر ماه مارس یا اوایل آوریل، در آغاز بهار جشن ‌گرفته می‌شود. بد نیست ببینیم در پسِ عنوان و تاریخ این عید که در بین ایرانیان به عید پاک و در دنیای انگلیسی‌زبان به "ایستر" معروف است، چه سنتی نهفته است.
عنوان "پاک" برخلاف آنچه برخی تصور می‌کنند، ربطی به "پاکی" و "تمییزی" ندارد، بلکه ترجمه فرانسویِ عید قیام است. واژه فرانسوی "پاک" نیز خود از واژه لاتین "پاسخا" (Paskha) مشتق شده است که ریشه‌اش همان واژه عبریِ "پسَح"، مهمترین عید یهودیان است. علت این است که مصلوب شدن عیسی مسیح در هفته‌ای اتفاق افتاد که یهودیان بره پسح یا فصح را به‌ یادبود خروج قوم یهود از اسارت مصر قربانی می‌کردند. درست همانطور که در شبِ واقعۀ پسح خون بره که بر سر درِ منازل قوم خدا پاشیده شده بود سبب رهایی آنان گردید، در واقعه صلیب و قیام مسیح نیز خونِ بره خدا سبب رهایی و رستگاریِ قوم جدید خدا ‌شد ….
و اما در این مورد که واژه انگلیسیِ Easter از کجا آمده است دو نظر وجود دارد. برخی از محققین آن را برگرفته از لغت Easter می‌دانند که نامِ الهۀ نور یا بهار در میان اقوام آنگلوساکسون بود. آنگلوساکسون‌ها این الهه را مظهرِ نورِ در حال تزاید می‌دانستند که نویددهندۀ رسیدن بهار و آغاز سال بود. به همین دلیل امروزه در آلمان جشنی سنتی به‌نام Ester وجود دارد که در آن مردم تخم‌مرغ‌های قرمز رنگ به نشانۀ تولد دوباره به یکدیگر می‌دهند. برخی دیگر معتقدند که عنوان Easter از لغتِ Eostarun در زبان قدیمی آلمان به معنی "فجر" یا "سپیده‌دم" آمده است. شبیه همین لغت در زبان آلمان قدیم به معنی "سفید" نیز هست. جالب است که عید قیام از دیرباز روزی "سفید" دانسته می‌شد چون مسیحیانی که در این روز برای اولین بار غسل تعمید می‌گرفتند، به مناسبت جشن قیام مسیح جامه‌هایی سفید می‌پوشیدند ….
مسیحیان معتقد به کتاب‌مقدس، رستاخیز مسیح را آغازگر خلقت تازه می‌دانند زیرا خدا در پی آن است که همۀ آفرینش خود را از نو احیا کند و از مؤمنان به خود نیز دعوت کرده تا در این پروژۀ نوسازی با او همکاری کنند.

روزها و آیین‌های مقدس

هم یهودیان و هم مسیحیان با رشته‌ای از آداب و مناسک به استقبال عید فصح می‌روند. این مراسم در کنیسه‌ها و کلیساهای گوناگون به اشکال مختلفی برگزار می‌شود، اما بسیاری از اجزای آن مشترک است.
مراسم عید فصح، معمولاً از یک هفته پیش، به نام هفته پاک یا هفته مقدس شروع می‌شود. به مؤمنان توصیه می‌شود که این روزها را با روزه‌داری، امساک، پارسایی و پرهیزکاری طی کنند.
هفته فصح با روز "یکشنبه نخل" شروع می‌شود، که ششمین و آخرین یکشنبه از ایام توبه و روزه است.
طبق روایت، در آخرین یکشنبه پیش از عید فصح یا فطیر، حضرت عیسی پیروزمندانه وارد اورشلیم شد، درحالیکه شاخی از نخل در دست داشت و پیروان او مسیر حرکت او را با شاخ و برگ درخت نخل فرش کرده بودند.
در این روز مؤمنان برای نماز و عبادت به کلیسا می‌روند، و به همراه دیگران سرودها و اوراد دینی می‌خوانند. 
آداب و رسوم

بسیاری از آداب و رسومی که در عید پاک رواج دارد، با ریشه‌های کهن به آیین‌های اقوام دامدار و کشتکار می‌رسد. کل اسطوره مسیح، مرگ و رستاخیز او در آستانه بهار، یادآور جشن‌های باروری در آغاز تمدن بشر است.
یکی از رسوم بسیار رایج در عید پاک رنگ کردن تخم مرغ و خوردن آن است، که بی تردید معنای نمادین دارد.
روز عید به ویژه بچه‌ها تخم مرغ‌های رنگین را، که "خرگوش" در گوشه و کنار باغ پنهان کرده، پیدا می‌کنند و با لذت می‌خورند.
رنگ کردن تخم مرغ سنتی دیرین است، و احتمالا اشاره به هنر رنگرزی عیسی مسیح است که جامه‌ها را به هر رنگی که می‌خواست در می‌آورد. چنانکه خاقانی شروانی، شاعر ایرانی هم به آن اشاره کرده است:
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه برد
و خرگوش، نماد زایش و باروری است، حیوان چالاکی است که در آغاز بهار با تمام توش و توان در امر زاد و ولد کوشاست!


:شام آخر

شامگاه پنجشنبه عیسی مسیح یاران نزدیک خود (حواریون) را فرا خواند تا با او شام بخورند. در این مهمانی، او به آنها نان و شراب عرضه کرد، سپس برای آنها سخنرانی کرد و خبر داد که به زودی دستگیر خواهد شد.
پس از پایان شام، بر اساس روایات یکی از حواریون، به نام یهودا اسخریوطی، مخفیانه به نزد حاکمان رومی رفت و در ازای پولی ناچیز مخفیگاه مسیح را به آنها لو داد و زمینه دستگیری او را فراهم کرد.
در پایان شب، وقتی حواریون به بستر خواب رفتند، مسیح به تنهایی به بالای کوه زیتون رفت و به مناجات پرداخت و دانست که عقوبتی سخت در انتظار اوست.
سحرگاه جمعه (آدینه نیک) سربازان رومی مسیح را در موضعی به نام "باغ جتسمانی" دستگیر کردند و به مقر فرماندهی بردند.
حاکمان رومی اورشلیم، به تحریک "رؤسای کهنه و مشایخ قوم"، مسیح را پس از شکنجه و آزار فراوان، واداشتند که صلیبی سنگین را بر روی دوش تا بالای تپه جلجتا حمل کند.
"جمعه نیک" روز سوگواری است. پیروان کلیسا در این روز معمولاً از خوردن گوشت پرهیز می‌کنند. در این روز هم سبزی‌خواری و هم سبزه‌کاری توصیه شده است.
روز شنبه را، که روز خاکسپاری مسیح است، اهل کلیسا به عبادت و تأمل و خویشتن‌داری برگزار می‌کنند.
مسیحیان امروز در "شنبه مقدس" معمولاً به خانه‌تکانی و خرید و آشپزی و تدارک بساط روز عید پاک مشغول هستند.
مطابق روایت، در سومین روز پس از تصلیب، یاران و نزدیکان مسیح سپیده دم به مدفن او رفتند تا جسد را تدهین کنند، اما عیسی را نیافتند و دانستند که به سوی "خداوند" رفته است.
روزهای یکشنبه و دوشنبه در همه خانه‌ها جشن برگزار می‌شود، که با شادمانی و بزم و نوشخواری همراه است. غذای اصلی در این روز معمولاً از گوشت بره است.


:پنتیکاس
نزول روح القدس
پس از 50 روز وقتی روز پنتیکاس رسید. همه ایمانداران با هم در یکجا جمع بودند. ناگهان صدایی شبیه وزش باد شدید از آسمان آمد و تمام خانه ای را که در آن نشسته بودند. پر ساخت.
در برابر چشم آنان زبانه هایی مانند زبانه های آتش ظاهر شد. که از یکدیگر جدا گشته و بر هر یک از آنان قرار گرفت.
همه از روح القدس پر گشتند و به طوری که روح به ایشان قدرت بیان بخشید. به زبانهای دیگر شروع به صحبت کردند. در آن زمان یهودیان خداپرست از جمیع ملل زیر آسمان . در اورشلیم اقامت داشتند . وقتی آن صدا به گوش رسید . جمعیت گرد آمدند وچون هر کس به زبان خود سخنان ایمانداران را شنید . همه غرق حیرت شدند و در کمال تعجب اظهار داشتند . مگر همه این کسانی که صحبت میکنند . جلیلی نیستند .پس چطور است که هر یک از ما پیام آنان را به زبان خودمان میشویم . ما که از پارتیان و مادیان و عیلامیان و اهالی بین النهرین و یهودیه و کپدوکیه و پمفلیه و مصر و نواحی لیبی و.......هستیم . شرح کارهای بزرگ خدا را به زبان خودمان میشنویم . همه حیران و سرگردان به یکدیگر میگفتند ..یعنی چه ..اما بعضی مسخره کنان میگفتند .. اینهااز شراب تازه مست شده اند.

Saturday, 17 August 2013

شخصیت برجسته مسیحی,هایدی بیکر:واعظی برای فقرا






جواهری اصیل

هایدی بیکر واعظی غیرمتعارف است. او گاه در خطابه‌هایش بر زمین می‌خوابد و یا ناگاه به زبان‌ها صحبت می‌کند. گاه در میان موعظه‌اش رویایی می‌بیند و یا نبوت‌های عجیب و غریب می‌کند. شاید برخی صحّت گفته‌ها و خدماتش را زیر سؤال ببرند. به همین دلیل اولین سؤالی که در رویارویی با این واعظ غیرمتعارف باید از خود بپرسیم این است که چقدر می‌توان به او اعتماد کرد؟
پاسخ اعتمادی همه جانبه است. می‌توان ساعت‌ها برنامه‌های او را در یوتیوب دید. واقعیت این است که هیچ چیز مبهم و نمایش‌گونه در این زن نمی‌توان یافت. صحنه‌آرایی برای او صورت نگرفته است. او با ظاهری ساده از معجزات خدا سخن می‌گوید. از رنج‌هایش سخن به میان می‌آورد، از اینکه چگونه یتیم‌خانه‌ای را با تلاش‌های شبانه‌روزی در موزامبیک ساخت و ظرف یک شب دولت آن را تصاحب کرد. هایدی به کرّات از خدماتش در میان فقرا در هنگ‌کنگ و لندن در شانزده سال گذشته سخن می‌گوید. او اعمال عظیم خدا را در فقیرترین نقاط جهان نظاره کرده است. مسیحیت او قطعاً مسیحیتی اصیل است.
خدمات هایدی بر هیچ یک از مسیحیان پنهان نیست. صدها خادم و مؤسسه خدمات مسیحی بر اصالت و صحّت خدمت او صحه زده‌اند. هایدی همواره در معرض دید مسیحیان بوده است و هرگز حتی کوچکترین لکه‌ای، خدماتش را خدشه‌دار نکرده است.

شروع زندگی روحانی

هایدی در ۱۳ مارس ۱۹۷۶ تولد تازه یافت. او در خانواده‌ای متوسط در کالیفرنیا به دنیا آمد. در کلیسای اسقفی پرورش یافت و توسط روح‌القدس به هنگام شرکت در عشای ربانی لمس خاصی شد. اما خود هایدی می‌گوید که تولد تازه‌اش در یکی از جلسات بیداری رخ داد که در آن واعظ سرخپوستی پیرامون آزادی از نفرتش از سفیدپوستان شهادتی تکان‌دهنده داد. پس از شهادت، واعظ مردم را دعوت به جلو آمدن کرد و هایدی می‌گوید دستی مرا به سمت جلو می‌برد. قلبم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. پس از آن جلسه از هایدی دعوت به عمل آمد که در جلسات بیداری دیگری شرکت کند و در آن جلسات بود که به زبان‌ها تکلم نمود. کلیسای پنطیکاستی هایدی را تعمید آب داد و بدین گونه رسماً عضو کلیسا شد.

دعوت هایدی: "به آفریقا، آسیا و انگلستان برو"

هایدی همچون اسفنجی حقایق انجیل را جذب می‌نمود. او در ایام روزه‌اش پیام واضحی از خداوند دریافت کرد: «تو را خوانده‌ام تا خادم من باشی، به آفریقا، آسیا و انگلستان برو».
هایدی به این دعوت وفادار ماند، اما نخست می‌بایست از آزمونی سخت عبور نماید. او عاشق دانشجویی در دانشگاه کالیفرنیا شده بود اما نامزدش با دعوت خدا از هایدی موافق نبود. قلب هایدی به درد آمده بود. یک روز پس از دعای بسیار پیام واضحی از خدا شنید: «این مرد را بر قربانگاه من بگذار، جلال من بر زندگی تو خواهد بود». هایدی سه ساعت تمام گریست اما از فرمان خدا اطاعت کرد. پس از آن برکت خدا را در زندگی‌اش دید. او با رولاند بیکر ازدواج کرد و زندگی آنها جلال خدا را به تمام معنی منعکس می‌کرد. رولاند بیکر فرزند ارشد خانواده میسیونری بود که زندگی‌شان را وقف فقرا در چین کرده بودند. رولاند قلب بزرگی برای فقرا داشت. بدین سان هایدی یاری وفادار در خدمت خود یافت.
دعوت هایدی به واقعیت مبدل شد. تقریباً بلافاصله پس از ازدواج، آنان به اندونزی رفتند و هفت سال را در آنجا و آسیا به خدمت خدا از طریق موسیقی و نمایش پرداختند. جلسات آنها مملو از جمعیت بود. خداوند هایدی را دعوت کرد که فقط برگزارکننده جلسه و واعظ نباشد. خداوند از هایدی خواست تا با فقرا نشست و برخاست کند. هایدی و شوهرش به اتفاق دو فرزندشان در محله‌ای فقیرنشین سکنی گزیدند. پس از آن در هنگ‌کنگ نیز خدمت مشابهی را در پیش گرفتند. همسایه‌های آنها تبهکاران و بدکاره‌ها بودند. پس از چهار سال خدمت بی‌وقفه هایدی به شدت مریض شد. خداوند در این زمان از او خواست تا به مطالعه الاهیات در لندن بپردازد.
در پاییز سال ۱۹۹۱ به اتفاق خانواده‌اش برای تحصیل الاهیات وارد لندن شد. اما آنان هرگز خدمت به فقرا را فراموش نکردند. همیشه خدمت انجیل را برای بی‌خانمانان بجا می‌آوردند. گاه با خطرات غیرقابل تصور روبرو می‌شدند اما همیشه به خدمت خود ادامه می‌دادند. هایدی پس از دریافت مدرک دکترا آمادۀ مرحله جدیدی در خدمتش شد: "سفر به آفریقا".

موزامبیک: فرزندان چی‌هانگو

موزامبیک کشوری در جنوب شرقی آفریقا، از جمله فقیرترین کشورهای جهان است. بیش از ۲۰ میلیون نفر زیر خط فقر زندگی می‌کنند و از نعمت سواد محرومند. به هنگام ورود خانواده بیکر در پاییز سال ۱۹۹۵ به آن کشور وضعیت بسیار وخیم‌تر بود. موزامبیک از جنگ داخلی پنج ساله رنج می‌برد. اقتصادی وجود نداشت. زیرساخت‌های کشور نابود شده بود و بیش از ۱۲ درصد از جمعیت به بیماری ایدز مبتلا بودند.
هایدی و رولانداز سال ۱۹۸۰ برای موزامبیک دعا می‌کردند. در یکی از کنفرانس‌های دعوت شده به آنها پیشنهاد شد که مسئولیت یتیم‌خانه‌ای را در مکانی دورافتاده به نام چی‌هانگو بپذیرند. خانواده بیکر با دیدن بچه‌های بی‌سرپرست منقلب شدند. هایدی و رولاند مسئولیت یتیم‌خانه را به عهده گرفتند و بدون داشتن منابع مالی قابل اتکا، یتیم‌خانه را به خانه‌ای حقیقی تبدیل کردند. به‌تدریج بر شمار بچه‌های چی‌هانگو افزوده شد. هایدی با بچه‌ها از محبت خدا سخن می‌گفت. یکی از این کودکان بئاتریس نام داشت که مادرش در قید حیات نبود و پدرش الکلی دائمی. بئاتریس پر از درد و رنج بود. هایدی زندگی او را متحول کرد. ۳۵۰ کودک هایدی را مادر خطاب می‌کردند و به خدا پدر می‌گفتند. آنان برای نیازهای روزانه دعا می‌کردند و خدا را می‌پرستیدند. یتیم‌خانه گویی تبدیل به بهشت خدا شده بود.

برکت تورنتو:

عیسی گفت «همیشه به حد کفایت خواهد بود»
 همراهی با بیش از ۳۰۰ بچه هایدی را بیش از حد خسته کرده بود. او همچنین مشکوک به بیماری سل بود. هایدی احتیاج داشت از لحاظ روحانی تقویت شود. به همین منظور به تورنتو رفت چرا که در آنجا واعظی به نام رندی کلارک پادشاهی خدا را با آیات و معجزات به پیش می‌برد. ریه‌های هایدی در این جلسات شفا یافت و او خود را در آغوش خدا می‌دید. علاوه بر این او رویاهای نیرومندی نیز داشت. او خود را با مسیح می‌دید که در محاصره هزاران کودک قرار گرفته‌اند. او در این رویا به مسیح می‌گفت «چگونه از این همه بچه مراقبت کنم؟» مسیح به او گفت «به چشمان من نگاه کن، چیزی به آنها بده که بخورند». سپس بخشی از بدن کوبیده‌اش را به من داد و دوباره گفت «به چشمان من نگاه کن، چیزی به آنها بده که بنوشند». آنگاه جامی از آب و خون به من داد که سمبل رنج و شادی بود. عیسی به هایدی در جمله پایانی گفت: «همیشه به حد کفایت خواهد بود، چرا که من جان داده‌ام».

برکت مسیح واقعاً کافی بود

ایمان هایدی پس از این رویا آزموده شد. پس از بازگشت به موزامبیک دولت از آنها خواست که دست از تعلیم مسیحی بچه‌های یتیم بردارند. خانواده بیکر این دستور را نپذیرفتند و از آن شهر اخراج شدند. آنها پشتیبانی مالی کلیسای خود را نیز در آمریکا از دست دادند و رولاند به‌شدت بیمار شد. هایدی می‌گوید: «اگر خدا بر ما ظاهر نشده بود ما قطعاً می‌مردیم».
خدا برکت خود را به هایدی با انجام معجزه‌ای نشان داد. خانواده بیکر نیازمندترین بچه‌های چی‌هانگو را با خود به مرکزی در موزامبیک برده بودند. آنان از کمبود نیازهای اولیه رنج می‌بردند و شرایط به‌شدت وخیم بود. اما شخصی درب منزل آنان را به صدا درآورد. یکی از دوستان هایدی مقداری غذا برای چهار نفر آورده بود. اما تعداد آنها بیش از ۵۰ نفر بود. هایدی برای غذا دعا کرده و آن را بین بچه‌ها تقسیم کرد. همه به اندازه کافی خوردند. کلام مسیح ثابت شد. برای همه به اندازه کافی وجود داشت. سه ماه و نیم بعد قطعه زمینی به وسعت پانزده هکتار به علاوه چند چادر ارتشی به هایدی هدیه داده شد. موزامبیک صاحب یک یتیم‌خانه جدید شده بود. هایدی مرکز دیگری را نیز در نزدیکی موزامبیک تأسیس کرد.

بازگشت به تورنتو و تأسیس هزاران کلیسا

 در سال ۱۹۹۸ هایدی و رولاند به تورنتو برای خدمت بازگشتند. جلال خدا چنان بر هایدی قرار گرفت که او به مدت هفت روز به سختی می‌توانست حرکت کند. مردم فکر می‌کردند که فلج شده است. هایدی در این ایام یاد گرفت که کاملاً بر خدا توکل کند. این تجربه ریشه شکوفایی کلیساها در موزامبیک شد. پیش از رفتن به تورنتو تنها چهار کلیسا در موزامبیک تأسیس شده بود. اما اکنون هزاران کلیسا در شرف تأسیس بود. در سال ۱۹۹۸ از خانواده بیکر تقاضا شد که سرپرستی ۹۰ کلیسا را به عهده گیرد. آنها برای شبانان کلیساها سمینارهایی ترتیب دادند و برنامۀ سه ماهۀ آموزشی برقرار کردند. شرکت‌کنندگان چهار صبح از خواب بیدار می‌شدند و ساعت‌ها دعا می‌کردند. سپس این شبانان برای تأسیس کلیسا به خدمت می‌پرداختند. اما در سال ۲۰۰۰ سیلی مهیب موزامبیک را در بر گرفت. محصولات ویران شد، بیماری شیوع یافت و هزاران نفر جان باختند. مصیبتی ملی کشور را در بر گرفته بود. دولت هزاران کمپ پناهندگی احداث نمود. هایدی به اتفاق شبانانش برای توزیع غذا و بشارت انجیل به این کمپ‌ها می‌رفتند. در یکی از جلسات‌شان در نتیجه موعظه هایدی دو هزار نفر ایمان آوردند. در نتیجه خدمات بشارتی تا اکتبر سال ۲۰۰۰، بیش از ۴۰۰ کلیسا تأسیس شده بود. تا آگوست سال ۲۰۰۱ حدود پنج‌ هزار کلیسا شکل گرفته بود. ده سال بعد خدمات بیکر بین کلیساها و بچه‌ها در سرتاسر جهان شایع شده بود. اگر به وب‌سایت آنها در www.irismin.org مراجعه کنید خدمات آنها را در پانزده کشور خواهید دید. آنها ده هزار کودک را در روز غذا می‌دهند و بر بیش از ده هزار کلیسا نظارت دارند.

معجزات: قیام از مردگان، شفای کور و کر

 بخش مهمی از گسترش کار کلیسا در خدمات هایدی به‌علت ظهور معجزات بود. یکی از شبانان می‌گوید که معجزه به رشد تصاعدی کلیسا می‌انجامد. در پایان یکی از جلسات آموزش شبانان، هایدی از شبانان خواست برای مردگان دعا کنند. پس از آن یکی از شبانان که سه روز روزه گرفته بود به خانه‌ای دعوت شد که زنی در آنجا مرده بود. او از عزاداران خواست که سکوت کنند و بیش از یک ساعت دعا کرد. در ساعت دوم جان به آن زن بازگشت. شبانان دیگر نیز شهادت‌های مشابهی پیرامون قیام مردگان می‌دادند. حدود یکصد نفر در نتیجه این دعاها به زندگی بازگشتند. یکی از روزنامه‌نگاران حرفه‌ای به نام دارن ویلسون برنامه‌ای دربارۀ مردی به نام فرانسیس دارد که از مرگ بازگشته است. عنوان این برنامه انگشت خداست که می‌توانید آن را در یوتیوب ملاحظه کنید.[1]
در سال ۱۹۹۸ هایدی نبوتی دریافت کرد پیرامون دعای شفای او برای نابینایان و کران. او به‌سراغ نابینایان می‌رفت و به آنان می‌گفت: «می‌دانم که مرا نمی‌بینید ولی می‌خواهم برای‌تان دعا کنم.» آنان مسیحی می‌شدند اما چشمان‌شان باز نمی‌شد. هایدی ناامید نمی‌شد و باز به دعا ادامه می‌داد. معجزات به ظهور می‌رسید، کوران بینا و کران شنوا می‌شدند. در یکی از جلسات بشارتی ده هزار نفر حضور یافتند. در یکی از این جلسات دختر کوچکی جلو آمد. هایدی واقعه را چنین شرح می‌دهد:
«او هم کور بود و هم کر. دعا کردم که ای خداوند عیسی نزد تو نیز هزاران نفر می‌آمدند و اولین کسی که نزدت آمد هم کور بود و هم کر. آنجا هیچ دوربینی وجود نداشت. فقط تاریکی بود و باران و هزاران نفر نیازمند. دعا کردم و چشمان دختر ناگاه باز شد و با خنده‌ای زیبا مرا نگاه کرد. مادرش از شوق فقط فریاد می‌زد.»
پاستور رِگو یکی از کشیشانی بود که در میان فقرا و محرومین خدمت می‌کرد. هایدی در پایان یکی از جلساتش نبوت کرد که رگو و کشیش دیگری به نام یونی مرده‌ای را زنده خواهند کرد. هایدی آنان را تشویق نمود که برای هر کسی که ملاقاتش می‌کنند دعا کنند. کشیش رِگو از این نبوت اطاعت نمود. او تجربه خود را در این مورد چنین بیان می‌کند:
«ما کتاب‌مقدس را باز می‌کنیم و در مورد آنچه مسیح انجام داد سخن می‌گوییم و اینکه ما نیز باید همان را انجام دهیم. رسولان نیز چنین کردند. برای مریضان دعا کردیم و ارواح شریر گریختند. مردم ترجیح می‌دادند در پاسخ به دعوت ما جلو بیایند زیرا قوت عظیم خدا را دریافت کرده بودند.
یک روز با برادران در کلیسا بودیم. احساس کردیم که خدا ما را فراخوانده که دعا کنیم و برای سه روز بدون آب و غذا روزه بگیریم. در شب دوم شخصی به خانه من آمد. او ما را در کلیسا دیده بود و خانه ما نیز در نزدیکی کلیسا واقع شده بود. او آملیا نام داشت و گفت که همسرش فوت کرده است. من به اتفاق او خانه را ترک کردیم تا هماهنگی‌هایی را برای فردای آن روز انجام دهیم. وقتی وارد خانه او شدیم همه در حال گریه بودند. من به درون اتاق رفتم. سرِ همسر او کاملاً با پارچه‌ای پوشیده شده بود. ناگهان احساس کردم چیزی مرا لمس می‌کند. فکر کردم که بهتر است دعا کنم تا خدا قدرت معجزه خود را نمایان سازد. به یاد آوردم که پطرس هم معجزاتی انجام داد. چه کسی گفته که ما قادر به انجام چنین اعمالی نخواهیم بود؟ از جایم بلند شدم. در خودم احساس قدرت می‌کردم، قدرتی که از منبعی خارج از خودم به درون من ریخته می‌شد. به همه گفتم که ساکت باشند و گریه نکنند زیرا این مادر که مرده است یک مسیحی است. باید از خدا بخواهیم که گناهان ما را ببخشد. هیچ کس نمی‌خواست ساکت باشد. باز خواستم که همه سکوت را رعایت کنند.
مردم می‌خواستند ناراحتی خود را از این واقعه دلخراش نشان دهند ولی عاقبت سکوت بر همگان مستولی شد. ما سرود خواندیم و خداوند را پرستیدیم. یکی دیگر از دوستان نیز در آن لحظه قدرت خدا را لمس نمود. بسوی این مادری که مرده بود رفتم. پارچه روی او را پس زدم و شروع به دعا نمودم. برای یک ساعت دعا کردم. او کاملاً سرد بود. پس از یک ساعت دیگر حس کردم که بدنش در حال گرم شدن است. با اشاره به تمام قسمت‌های بدنش دعای خود را ادامه دادم. پاهایش هنوز سرد بود. بلندش کردم و دیدم که چشمانش باز شده است. شروع کرد به استفراغ و چیزهای سفید و زردی از دهانش بیرون می‌ریخت. به خانمی گفتم کنار او بنشیند و نگهش دارد. او اینک می‌توانست همه را ببیند. به دعا ادامه دادیم. زانوان او نیز شروع به گرم شدن کرد. در ساعت سوم بود که تمامی بدنش در حال حرکت بود. او زنده شده بود. تعدادی از مردان می‌خواستند او را به بیمارستان ببرند. به آنان گفتم چرا موقعی که مرده بود او را به بیمارستان نبردید؟ چرا حالا این کار را می‌کنید؟ برویم به کلیسا، او زنده است. همگی به کلیسا رفتیم و خدا را پرستیدیم. آن زن نیز شروع به سخن گفتن کرد و همه بهم با خوشحالی می‌گفتند که او زنده شده است، او زنده شده است...»

صمیمیت با خدا، عشق به فقرا

هایدی در موعظه‌ها، کتاب‌ها و مصاحبه‌هایش به وضوح از عطش خود برای خدا و نه حتی معجزه‌های الهی سخن می‌گوید. از همان ملاقات اولیه‌اش با خدا، تشنگی سیری‌ناپذیر برای حضور خدا تمام وجودش را در بر گرفت. او در پی صمیمیت با خدا همه چیز را قربانی می‌کرد. مشکلات بی‌شماری که یکی پس از دیگری سد راهش می‌شدند در برابر عطش او برای صمیمیت با خدا رنگ می‌باختند. هایدی به‌خوبی دریافته بود که بهای صمیمیت، قربانی است. ریشه عشق او به فقرا در همین صمیمیت با خدا جای داشت. او به میان فقرا رفت و همچون آنان شد. او فقرا را برکت داد و آنان نیز سبب برکت هایدی شدند. هایدی می‌گوید: «چیزی در فقرا وجود دارد که قلب خدا را شاد می‌کند. آنان می‌دانند که نیازمندند و به ما یاد می‌دهند که به دنبال خدا باشیم.»

ظروف خاکی

هایدی معتقد است که می‌توان با فهرست نمودن شهادت‌هایی که خبر از پیروزی در مسیح می‌دهند، این حس را در مردم ایجاد کرد که تمامی زندگی‌اش مملو از برکات و ثمرات روحانی است. ولی باید خاطرن‌شان ساخت که حیات ایمان در نظر هایدی پیوسته و به‌صورت فزاینده‌ای در معرض آزمون قرار می‌گیرد. نه تنها ضعف‌ها و کاستی‌ها در این آزمون‌ها آشکار می‌گردند، بلکه رحمت او نیز خود را نشان می‌دهد که هر روز صبح تازه است. هر روز می‌میریم و هر روز پس از اینکه توکل‌مان را بر خود از دست می‌دهیم قیام می‌کنیم. ما در ابتدای مراحل یادگیری اعتماد به خدا هستیم، خدایی که مردگان را برمی‌خیزاند. محرومیت فقیران و گمشدگان تمامی آفریقا بار سنگینی را به دوش هایدی نهاده است که حمل آن بدون دخالت مسیح ممکن نیست. نباید مشکلات را نادیده گرفت. هر یک از ما مانند ظروف خاکی و سفالی وارد جنگ و ستیز ایمان می‌شویم و به استقبال چیزی می‌رویم که پیش روی‌مان قرار دارد. هایدی از بروز تناقضات در خدمتش به حیرت و تعجب نمی‌افتد. موعظه می‌کند و پاسخ‌های عالی می‌شنود ولی در همان حال باید با جهالت‌ها، سوءتفاهم‌ها و قلب‌های سخت مقابله کند. قدرت را موعظه می‌کند ولی گرسنگانی را در کنار خود مرده می‌یابد که ثروتمندان فراموش‌شان کرده‌اند. اتحاد در روح را موعظه می‌کند ولی باید با حسادت‌ها، و با اهانت و توهین‌ها نیز برخورد نماید. ولی با تمامی مشکلات اعتراف هایدی این است که همیشه به قدر کفایت داریم. از او خواسته شد که موزامبیک را ترک کند ولی هنوز آنجاست زیرا ایمان دارد که مسیح گمشدگانی را در آنجا می‌طلبد. هایدی در جایی گفته است: «بعضی مواقع از پایداری و مقاومت خسته می‌شویم. نمی‌توانیم همه را راضی کنیم. ممکن است بعضی را برنجانیم، ناامیدشان کنیم و نتوانیم در حمل بارهای‌شان کمکی کنیم. باید اعتراف کنیم که ما ظروف خاکی و شکننده‌ای هستیم که مسیح ما را با تمام ضعف‌های‌مان انتخاب کرده است. او به ما کفایت خود را بخشیده است. همانطور که به پولس فرمود که فیض من تو را کافی است. به ما در عین ناتوانی، کفایت زیادی بخشیده شده است و از این دلشاد هستیم و میدان را خالی نمی‌کنیم. آیه‌ای که پولس رسول می‌نویسد چه زیبا و دلنشین است: «این گنجینه را در ظروف خاکی داریم تا برتری قوت از جانب خدا باشد نه از جانب ما» (دوم قرنتیان ۴:‏۷).
خواننده گرامی شاید با مطالعه این سطور می‌اندیشید که آیا می‌توان هرگز خدمتی همچون هایدی داشت؟ به یک معنا تنها خدا از جواب این سؤال باخبر است. اما زندگی خانواده بیکر اصول مهمی را به تصویر می‌کشد: "عطش صمیمیت با خدا، آمادگی برای قربانی دادن و بودن با فقرا، هر یک نقشی غیرقابل جایگزین در خدمت مسیحی دارند". وقتی این اصول را می‌بینیم بی‌اختیار خدمت خداوندمان عیسای مسیح را به یاد می‌آوریم. خدمت هایدی برای امروزِ کلیسا همچو جواهری بی‌مانند است.

Thursday, 15 August 2013

شخصیت برجسته مسیحی,جویس مایر



جویس مایر، واعظی جویس مایر، واعظی غیر قابل انتظارغیر قابل انتظار

جویس مایر ,واعظی غیر قابل انتظار 

در کودکی مورد تجاوز پدرش قرار گرفت. وقتی به ۱۸ سالگی رسید خانه پدری را ترک کرد و با مردی دزد و میخواره پیمان 
زناشویی بست. در ۲۳ سالگی طلاق گرفت و تبدیل شد به مادری تنها، ورشکسته و بدونِ هویت. یک سال نگذشته بود که مجدداً ازدواج کرد و همه چیز را در مورد زندگی‌‌ خود با شوهر جدیدیش "دیوید مایر" در میان گذاشت ولی در بیان آنها صداقت نداشت. شخصیتی بود بسیار لجباز، یکدنده و بدخُلق. اما از آن ماجراهای نه چندان خوشایند حدود ۲۰ سال گذشته است و امروز میلیونها نفر به موعظه‌‌های این زن گوش می‌‌دهند. محبوبیتی که روز به روز بیشتر می‌‌شود و مخصوصاً ایرانیان علاقۀ خاصی به شنیدن موعظه‌‌های او دارند.
باید گفت که "جویس مایر" واعظی است غیرقابل انتظار. زندگی او تأییدی است بر این حقیقت که خدا ضعیفان و حقیران و آنانی را که در جامعۀ خود منفورند انتخاب می‌‌کند و آنها را سرافراز می‌‌کند. موفقیت جویس مایر بر سه پایه قرار دارد:
وفاداری نسبت به خواندگی خود، حمایت شوهرش از او، و طرز تعلیم او از کلام خدا که بسیار عملی و صادقانه است.
دعوتی از جانب خدا: به همه جا خواهی رفت و کلام مرا تعلیم خواهی داد
جویس مایر در ۹ سالگی قلب خود را به عیسای مسیح سپرد. خانواده‌‌اش هرگز به کلیسا نمی‌‌رفتند. ولی دختر و پسرعموهایش در جلسات کلیسای محلی شرکت می‌‌کردند و وقتی جویس یکبار در روز یکشنبه با آنان به کلیسا رفت از شادی سر از پا نمی‌‌شناخت. اما زمان زیادی از ورودش به کلیسا سپری نشده بود که در خود احساس گناه و ناپاکی کرد. سوء‌‌استفاده جنسی از طرف پدرش بر روی او فشار می‌‌آورد. هیچ امیدی نداشت که بتواند به خدا نزدیک شود. با این وجود در یکی از جلسات با اینکه شبان کلیسا دعوتی از جماعت نکرد، دست پسر و دختر عموهایش را گرفت و گفت: «بیایید بچه‌‌ها، برویم تا نجات بیابیم.» آنها نزد شبان کلیسا رفتند و شبان نیز برای آنان دعا کرد تا نجات الاهی را دریافت کنند. جویس مایر امروز نیز به قدرت پاک‌‌کنندۀ خدا در آن روز شهادت می‌‌دهد. اما در ابتدا ایمانش چندان رشد قابل‌‌توجهی نداشت و مطمئناً هیچ دعوتی نیز از جانب خدا نبود.
وقتی به خانه‌‌اش در سنت‌‌لوئیس میسوری بازگشت نور ایمانی که در او دیده می‌‌شد با ملاقات پدرش به تاریکی گرایید. این تاریکی تا به سن نوجوانی بر زندگی‌‌اش حاکم بود. به محض اینکه به ۱۸ سالگی رسید خانه را ترک کرد و پس از چند ماه با اولین مردی که به او علاقه نشان داد ازدواج نمود. همسرش دزد بود و وقتی جویس در یک بخش حسابداری شرکتی کار پیدا کرد او را مجبور نمود تا چکی تقلبی برایش جعل کند. همچنین او خودش نیز از محل کارهایش چیزهایی می‌‌دزدید و در نتیجه شریک جرم شوهرش محسوب می‌‌شد. همسر او همچنین به زنان دیگر نیز چشم داشت و زمانی که جویس به او گفت حامله است آن را بهانه قرار داد تا بتواند او را ترک کند و با زن دیگری زندگی نماید. جویس طلاق گرفت و برای فراموشی این شکست تلخ خانوادگی به سیگار و مواد مخدرهای خفیف پناه آورد. در ارتباطاتش نیز حد و مرزی نمی‌‌شناخت و با هر مردی رابطه برقرار می‌‌کرد. ناامیدی مطلق بر او حاکم بود و به‌‌نظر می‌‌رسید نور ایمانی که چندی پیش در زندگی‌‌اش پدیدار شده بود در حال خاموشی کامل بود.
ولی این اتفاق ناگوار هیچ‌‌گاه نیفتاد. یک سال بعد جویس با یک شخص ایماندار به نام "دیوید مایر" ازدواج کرد و با وجود لطمه‌‌هایی که از سواستفاده پدرش و شوهر سابقش در او بوجود آمده بود، کورسویی از ایمان در قلبش شروع به تابیدن کرد. جویس هر هفته با همسرش در جلسات کلیسای لوتری در سنت‌‌لوئیس شرکت می‌‌کرد و زمانی که کودکان اضافه شدند به‌‌نظر می‌‌رسید که خانواده مایر جزو خانواده‌‌های بسیار معمولی مسیحی آمریکا هستند. هنوز در زندگی او نشانه‌‌ای از آن دعوت الهی برای آینده‌‌اش به‌‌عنوان معلم کتاب‌‌مقدس به‌‌چشم نمی‌‌خورد. این دعوت هنوز اعلام نشده بود.
خواندگی و دعوت خدا در سال ۱۹۷۶ دریافت شد. جویس در حال رانندگی از آرایشگاه به سمت خانه‌‌اش بود که در دعا فریادکشید: «خدایا، باید چیز بیشتری باشد. باید چیزی باشد که من از کمبود آن رنج می‌‌برم، زیرا در کلامت می‌‌خوانم که مردم در ایمان به تو باید در پیروزی زندگی‌‌کنند و من مطمئناً از این پیروزی برخوردار نیستم.» بسیار شوکه شد و برایش غیرقابل باور بود که خدا در همان لحظه به او پاسخ داد: «جویس، من در حال تعلیم دادن صبر و شکیبایی به تو هستم.» لحظاتی بعد از این کلام روح‌‌القدس او را در بر گرفت. خودش واقعه را اینگونه توصیف می‌‌کند: «گویی شخصی وجودم را باز کرد و عصارۀ محبت را در من فروریخت.» زمان زیادی پس از این واقعه نبود که او دعوت خدا را به‌‌عنوان معلم کتاب‌‌مقدس دریافت نمود. تجربه او با روح‌‌القدس باعث شد که برای مطالعه و تحصیل کتاب‌‌مقدس از غیرت تازه‌‌ای برخوردار شود. او ایمان داشت که روح‌‌القدس معلم شخصی اوست و باور داشت که خوانده شده تا آنچه را که یادگرفته با دیگران در میان بگذارد. در واقع او هیچ شکی در دل نداشت که خدا این کلمات را به او گفته است: «تو به همه جا خواهی رفت و کلام مرا تعلیم خواهی داد.»
جویس مایر بیش از ۳۵ سال نسبت به این دعوت آسمانی امین و وفادار ماند. با اینکه او هنوز تا یک خدمت بین‌‌المللی تمام وقت  فاصله زیادی داشت ولی ایمان داشت که خدا برایش خدمت بزرگی در آینده در نظر گرفته است. او ابتدا با تعلیم در یک گروه خانگی در منزل خودش شروع کرد که شامل ۲۵ نفر ایماندار از کلیسای لوتری‌‌ بود. همچنین  صبح زود جلسه‌‌ای برای همکارانش در رستوران میس هولینگز  در مرکز شهر برپا کرد. با اینکه مردم از تعالیمش لذت می‌‌بردند ولی هنوز هیچ باری در قلب خود برای بسط و توسعۀ خدمت مختصر خود نداشت. در واقع هر چه زمان می‌‌گذشت راه برای ادامه خدمت مشکل‌‌تر نیز می‌‌شد. ابتدا بین خودش و کلیسای محلی مشکلاتی بروز کرد. در کلیسای لوتری ادارۀ جلسات تعلیمی توسط یک زن معمول نبود و پس از مدتی شبان کلیسا از جویس خواهش کرد که جلسات تعلیمی را متوقف کند. جویس موافق نبود و سرانجام به همراه همسرش دیوید اطاعت از چنین قوانین کلیسایی را رد کردند. ابتدا هر دو را از مسئولیت‌‌هایی که در کلیسا داشتند محروم کردند و از آنها خواسته شد که کلیسا را ترک کنند.
کلیسای بعدی یک کلیسای کاریزماتیک بود و شبانی داشت که او نیز چندان اعتقادی به تعلیم زنان در کلیسا نداشت. با این وجود جویس و دیوید آرامشی در خود احساس نمی‌‌کردند که کلیسا را ترک کنند. آنان تصمیم گرفتند در کلیسا بمانند تا جایی که کلیسا به خاطر نبودن مراجعه کننده در خطر تعطیل شدن قرار گرفت. مشکلات مالی نیز از مسائل دیگری بود که خانواده مایر با آن دست و پنجه نرم می‌‌کردند. پس از شروع کلاسهایی که در آن جویس به تعلیم کلام خدا مشغول بود، او احساس نمود که خدا می‌‌خواهد کار خود را در رستوران ترک گوید تا بتواند با تمرکز بیشتری به کار تعلیم کلام مشغول باشد. زندگی هزینه زیادی داشت و او فکر می‌‌کرد که باید تدارک خدا بیشتر از احتیاجات او باشد، ولی عملاً اینطور نبود. مهمترین مشکل در این مورد به خود جویس مربوط می‌‌شد. غیرقابل انتظار نبود که هنوز در شخصیت جویس مسائلی از گذشته وجود داشت. خشم زیاد، تمایل به انتقاد از دیگران و نه از خودش، و خصوصیت کمال‌‌گرایانه همچنان بخشی از شخصیت او بود. روزهای سختی بود و جویس با کم کردن هزینه‌‌ها و صرفه‌‌جویی شدید زندگی را ادامه می‌‌داد. ولی همچنان به خداوند وفادار بود. او هیچگاه قدمی بر خلاف دعوت الاهی خود برنداشت.
خانوادۀ مایر در سال ۱۹۸۲ به کلیسای دیگری رفتند و در این کلیسای جدید بود که خدمت او به سطح جدیدی ارتقا یافت. پس از چند هفته جویس موافقت نمود که آموزش کتاب‌‌مقدس را شروع کند. بار اول حدود ۱۵۰ نفر در کلاس او حضور یافتند. بزودی بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفر از زنان به جلساتی که سه بار در هفته برای آنان ترتیب داده بود جذب شدند. وقتی که او را به‌‌عنوان کمک‌‌شبان منصوب کردند نقطه عطفی در خدمت او شروع شده بود. یک سال بعد به رادیو رفت و موعظه‌‌هایش در ۶ ایستگاه رادیویی از شیکاگو تا کانزاس‌‌سیتی پخش می‌‌شد. او همیشه از اینکه کلیسایش او را کاملاً حمایت نموده بود احساس قدردانی می‌‌کرد و مخصوصاً از شبان کلیسایش "ریک شلتون" که بسیار به او کمک می‌‌کرد. ولی در سال ۱۹۸۵ بر این ایمان بود که اراده خدا بر این است که خدمت مستقل خود را شروع کند. و این خدمت به نام "حیات در کلام" (LifeinTheWord) مشهور شد.
این خدمت جدید با چالش‌‌های جدیدی روبرو بود. آنان از لحاظ مالی همچنان در فشار بودند. جویس برای خدمتش از اتومبیل فرسوده‌‌ای استفاده می‌‌کرد که لاستیک‌‌هایش کاملاً ساییده شده بود. خانوادۀ مایر قادر نبودند به مکان‌‌هایی که که از خانه‌‌شان زیاد دور بود مسافرت کنند زیرا نمی‌‌توانستند هزینه مسافرخانه را بپردازند. حتی هدایای جمع شده در جلسات نیز کفاف خرید یک وعده خوراک را نمی‌‌داد. البته تعداد شرکت‌‌کنندگان هم چندان قابل ملاحظه نبود. در طول چند سال تعداد جماعت بین ۵۰ تا ۷۰ نفر در نوسان بود. چالش دیگر موضوع سرطان بود. جویس در بحبوحۀ خدمت خود ناگهان متوجه شد که دارای سرطان رو به رشدی در ناحیه سینه است که از سال ۱۹۸۹ شروع شده و باید به‌‌زودی تحت عمل جراحی قرار گیرد. نه پولی بود و نه جماعت کلیسایی و اینک سرطان هم بر این مشکلات اضافه شده بود. ممکن است عده‌‌ای با این چالش‌‌ها تسلیم شوند و از خدمت کنار روند ولی جویس مایر وفادار باقی ماند. در این میان با ترس‌‌هایی نیز مواجه بود ولی در نهایت ایمانش رشد بیشتری نمود و او را تبدیل به واعظی کرد که خدا در ابتدا مدنظر داشت.
در سال ۱۹۹۳ جویس و همسرش هدایایی جمع‌‌آوری نمودند تا بتوانند در هوای آزاد مطالعه کتاب‌‌مقدس هفتگی را برگزار کنند. این همان قدمی بود که جویس باید برمی‌‌داشت تا به تحقق دعوت الاهی کمک کند. دعوتی که از سال ۱۹۷۶ نسبت بدان وفادار مانده است. مردم او را بسیار زیاد دوست داشتند. هدایا برای حمایت او فراهم ‌‌شد و بزودی جلسات هفتگی تبدیل به جلسات روزانه گردید که با فیلمبرداری نه تنها به تمام نقاط آمریکا بلکه به تمامی جهان ارسال می‌‌شد. حضور بیشتر او در قارۀ آسیا بود. برنامه‌‌های او به ترکیه، سوریه، بنگلادش، بوتان، هند، نپال، پاکستان، تایلند، کامبوج، هنگ‌‌کنگ، اندونزی، کره جنوبی، قرقیزستان، مغولستان، فیلیپین، سری لانکا و تایوان ارسال می‌‌شد. کلام خدا از طریق او عمل می‌‌کرد و او در همه نقاط جهان در حال تعلیم بود و چنین خدمت وسیعی پاسخ و عکس‌‌العمل مناسبی نیز در بر داشت. در یک ماه تنها حدود ده هزار نامه از کشور هندوستان دریافت می‌‌کرد که مردم از اعمال عجیب خدا برایش نوشته بودند. همچنین موفقیت برنامه‌‌های تلویزیونی او را به واعظی محبوب تبدیل کرده بود و همچنین یک نویسندۀ پرکار. زنی که در ۱۸ سالگی مدرسه را ترک کرده و هیچگاه به دانشگاه نرفته بود، در حدود ۵۰ کتاب نوشته بود که بعضی از آنها در مجله نیویورک تایمز به‌‌عنوان پرفروشترین کتاب انتخاب شده بود. از کتابی به نام BattlefieldOfTheMind تابحال میلیونها نسخه به فروش رسیده است.
دیگر مشکلات سپری شده بود و روزهایی فرارسیده بود که صدها نفر در جلسات جویس مایر شرکت می‌‌کردند. اغلب در کنفرانس‌‌هایی صحبت می‌‌کرد که هزاران نفر مشتاقانه در آن شرکت می‌‌کردند. شنوندگان از او لذت می‌‌بردند، و جویس هم از دادن تعلیم به آنان لذت می‌‌برد. او می‌‌توانست اینک به گذشته بنگرد و در گذر سختیها و مشکلات شکرگزار باشد. خدا از او دعوتی به‌‌عمل آورد و او نسبت به دعوت خدا وفادار باقی ماند. در سال ۱۹۷۶ او ایمان داشت که خدا او را برای خدمت موعظه فراخوانده است. زندگی او ما را به چالش می‌‌طلبد که نسبت به دعوتی که خدا از ما کرده است همیشه وفادار باقی بمانیم.
حمایت همسرش، دیوید مایر
زندگی جویس مایر همچنین چالشی است برای شوهران و زنان که اگر دعوتی از خدا دارند باید مورد حمایت کامل همسر خود قرار گیرند. اگر دیوید مایر در کنار او نبود اینک جویس مایر را چنین واعظ موفق و محبوبی نمی‌‌دیدیم. دیوید ایمان ضعیف او را با حمایتش تقویت کرد و زمانی که جویس تعلیم کلام خدا را آغاز نمود در کنارش ایستاد. امروز دیوید مایر مسئول رسیدگی به حسابهای مؤسسه خدماتی بزرگی است که توسط همسرش در حال انجام است.
البته حمایت از جویس مایر چندان هم ساده نبود. در ۲۰ سالگی مملو از خشم و غضب بود و هرگاه به‌‌یاد می‌‌آورد که از پدر و همسر سابقش چه رنج‌‌هایی دیده دریایی از خشم و نفرت قلبش را پر می‌‌کرد. ایمانش در ۹ سالگی فراموش‌‌نشدنی است ولی نشانه‌‌های زیادی از  یک پیرو حقیقی عیسی مسیح  در او وجود نداشت و این برای شوهرش چندان مطلوب نبود. او زنی بود که همچون دیگران از فرمول‌‌های زمانه پیروی می‌‌کرد. وقتی همه چیز بر وفق مرادت نیست همچون آتش شعله‌‌ور شو و دیگران را نیز بسوزان! و او اینکار را می‌‌کرد. همچنین زمانی که دلواپس و نگران بود از صحبت با همسرش خودداری می‌‌کرد و در انزوای کامل فرو می‌‌رفت. این عکس‌‌العمل‌‌ها به مدت ۶ سال ادامه داشت. ولی در اغلب آن لحظاتِ پر فراز و نشیب دیوید همچنان همسرش را دوست داشت و به او عشق می‌‌ورزید و در چارچوب عشقی که منشأ آن خداوند بود ایمان زخمی و کم‌‌رمقِ جویس را با حمایت و عشق خود بهبود می‌‌بخشید.
دیوید در زمان تعلیم کتاب‌‌مقدس بطور کامل در کنار جویس قرار داشت و این چیزی نیست که اکثریت مردان آن را براحتی انجام دهند. در ابتدا این اعتقاد کلیسای ‌‌آنها بود که تعلیم و موعظه زنان را مجاز نمی‌‌دید و دیگری مسائل خانوادگی بود. در دهه ۸۰ جویس و همسرش چهار فرزند داشتند. دیوید می‌‌توانست چنین ایرادی از همسرش بگیرد که بچه‌‌ها به یک مادر نیاز دارند و نه یک معلم کتاب‌‌مقدس. موضوع مهم دیگر فشار مالی در نتیجۀ هزینه‌‌های زندگی بود. اگر جویس مشغول خدمت خداوند می‌‌شد سؤال این بود که چگونه باید هزینه‌‌ها پرداخت می‌‌شد؟ با توجه به اینکه جویس خودش زنی بود که در مواقع بحران مالی حال و روز خوشی نیز نداشت. دیوید می‌‌توانست شانه‌‌های خود را در اینگونه مواقع بالا بیندازد و بگوید که او مقصر این شرایط مالی نیست و این می‌‌توانست جویس را ناراحت‌‌تر و پریشان‌‌تر کند. همچنین برای مردان ساده نیست که ببینند همسرشان محبوبیت جهانی دارد و هر روز بیشتر و بیشتر مورد تحسین و تعریف قرار گیرد، مخصوصاً در خدمتی که بیشتر در تخصص مردان است! اما دیوید در تمامی این چالش‌‌ها در کنار همسرش ایستاد و مطمئناً خدا نیز در برخورد و حالت جویس نسبت به فداکاری‌‌های شوهرش تغییرات لازم را ایجاد نمود.
همچنین زمانی که جویس تصمیم گرفت خدمت خود را به‌‌صورت مستقل اداره کند نه تنها دیوید او را به اینکار تشویق نمود بلکه مواظب مسائل مالی و هزینه‌‌ها نیز بود. وقتی که جویس بر این اعتقاد بود که دعوت خدا این است که در تلویزیون نیز برنامه تعلیمی داشته باشد این دیوید بود که با حامیان مالی تماس گرفت و آنها را برای کمک‌‌های بیشتر ترغیب نمود. همچنانکه خدمت جویس مایر وسیع‌‌تر می‌‌شد، دیوید به حساب و کتابها رسیدگی می‌‌کرد که در خدمت مسیحی بسیار کار مهم و اساسی است. زیرا بدون چنین نظارتی کار خدمت خوب پیش نخواهد رفت و بقای چندانی نخواهد داشت. دقت دیوید به‌‌صورتی بود که وقتی یکی از سناتورهای آمریکایی در مورد وضعیت مالی و پرداخت مالیات  و حسابهای برنامه‌‌های تلویزیونی تحقیقات مفصلی را آغاز کرد در خدمت جویس مایر هیچ سوءاستفاده مالی یافت نشد و از این نظر هیچ لکه‌‌ای بر مؤسسه خدماتی او قرار نگرفت. جویس مایر از این موضوع سربلند بیرون آمد و این به‌‌خاطر صداقت و مسئولیت‌‌پذیری شوهرش بود. تا به حال به دو پایه  که رمز موفقیت جویس مایر بوده پرداختیم یعنی وفاداری نسبت به دعوت خدا و حمایت همسرش و اینک به قسمت سوم یعنی شیوه صادقانه و واقع‌‌بینانه او در تعلیم کتاب‌‌مقدس می‌‌پردازیم.
صداقت در تعلیم
در تمامی نقاط جهان اعتیادی نسبت به شنیدن موعظه‌‌های جویس مایر وجود دارد.‏ ‏اگر مردم نتوانند شاهد برنامه تلویزیونی او باشند آن را ضبط می‌‌کنند. زیرا او امیدی را که در  پیام کتاب‌‌مقدس وجود دارد به زندگی روزانه مردم مرتبط می‌‌کند. او بسیار ساده صحبت می‌‌کند و حقایق کلام خدا را به‌‌طرز کاملاً قابل فهمی بیان می‌‌کند. لباس‌‌ او مثل برخی از واعظان شفادهنده پرجلال نیست که چشمها را خیره کند. حالات و حرکات عجیب و غریبی از خود بروز نمی‌‌دهد تا دیگران را تحت تأثیر ظاهر خود قرار دهد. او خوب می‌‌پوشد، معمولی قدم می‌‌زند و خیلی راحت با شما صحبت می‌‌کند، گویی در آشپزخانه خانه‌‌اش در سنت‌‌لوئیس کنارش نشسته‌‌اید و او با شما کلامی دارد. صحبت‌‌هایش خالی از طنز نیست ولی نه مثل یک کمدین که تنها هدفش این است که لحظاتی شما را بخنداند. زیرا به محض اینکه صحبت می‌‌کند خودتان پی می‌‌برید که می‌‌خواهد در باره موضوعی جدی صحبت کند. سادگی بیان و همچنین ارتباط دادن کلام خدا به زندگی روزمره او را محبوب بسیاری منجمله زنان نموده است.
کاملاً واضح است که او خود را برای تعلیم کلام آماده کرده است. اما برایش فرق نمی‌‌کند که در حضور هزاران نفر صحبت کند یا در حضور تعدای قلیل مانند سالها پیش که خدمتش را در گروه خانگی شروع کرده بود. مردم از شنیدن پیامهای او که بسیار عملی و کاربردی است لذت می‌‌برند. او نکات عملی یک زندگی شاد و موفق مسیحی را بسیار جالب تعلیم می‌‌دهد. او در سخنانش به رفتار و اخلاقیات توجه خاصی دارد و اینکه یک مسیحی سرسپرده نیازمند انضباط در زندگی خود است تا بتواند افکارو شیوه‌‌های منفی را که مانع رشد شخصیت اوست شناسایی کند و از آنها دست بکشد. البته او به دنبال تعلیم تکنیک‌‌های تلقین افکار مثبت نیست، بلکه تعالیم مثبت‌‌نگری او بر پایۀ کلام خدا قرار دارد که ما را بدان تشویق می‌‌کند (فیلیپیان ۴:‏۸).
نکته دیگری که او را به واعظی برجسته تبدیل نموده صداقت او در بازگویی زندگی خودش هست. همانطور که گفتم صحبتهایش به این می‌‌ماند که در آشپزخانۀ منزلش نشسته باشید و برایتان صحبت کند. البته خیلی از این وقایع زندگی چندان هم خوشایند نیست. بازگشت به گذشته به معنی پرده‌‌برداری از وقایع تلخ و اندوهباری است. شرح کودکی دردناکی که داشته و سوءاستفاده‌‌هایی که پدرش و همسر سابقش از او کرده‌‌اند چندان هم ساده نیست. کشمکش‌‌هایش در زندگی، چالش‌‌های خانوادگی و کلیسایی و همچنین سخن از آنچه او را به خود مجذوب می‌‌کرده و باعث لذت او از دنیای گناه‌‌آلود می‌‌شده است نیز می‌‌تواند پرده از اسراری بردارد که دوست نداریم دیگران از آن آگاه شوند. ولی در شنیدن صحبت‌‌های جویس مایر حس می‌‌کنید که با شخصی عادی روبرویید، شخصی همچون خودتان که با تمام ضعف‌‌ها و نقاط قوت خود ایستاده ولی در موقعیتی که پیامی از کتاب‌‌مقدس برایتان دارد. او همچون همۀ ما ظرفی است خاکی که گنجینه‌‌ای را در خود پنهان دارد. اما ظرفی خاکی که تلاش می‌‌کند تا جذابیت گنج را بیشتر از دیگران نشان دهد. هنگام شنیدن پیامش به این فکر می‌‌کنیم که اگر این پیام در زندگی جویس عمل کرده است چرا در زندگی من نکند! حتماً قادر است که در زندگی ما نیز عمل کند.
یکی از نکاتی که باید در پایان بدان اشاره کنیم و باعث جلال نام خداوندمان نیز می‌‌شود این است که چندی پیش پدر جویس که  سالها او را مورد سوءاستفادۀ جنسی قرار داده بود به مسیح ایمان آورد و تعمید گرفت. با اینکه پدرش از وضعیت جسمانی خوبی برخوردار نیست ولی جویس او را به ایالت میسوری نقل مکان داده تا بتواند بیشتر مراقب او باشد. خدا را برای بخششی که در قلب جویس مایر نسبت به پدرش انجام داد شکر و سپاس می‌‌گوییم.
 جلال بر نام خداوند عیسای مسیح باد.

Friday, 9 August 2013

آیا عیسی ادعای خدایی کرد؟

آیا عیسی ادعای خدایی کرد؟


 آیا عیسی ادعای خدائی کرد ؟

عیسی مسیح در میان رهبران مذاهب جهان که در سراسر تاریخ پیروان بسیاری یافته‌اند، از این لحاظ منحصر به‌فرد است که تنها او در بدنی انسانی، ادعای خدایی کرد. یک درک نادرست از این مطلب آن است که برخی یا بسیاری از رهبران ادیان جهانی ادعاهای مشابهی نموده‌اند، اما این کل قضیه نیست.
بودا ادعای خدایی نکرد؛ موسی هرگز نگفت که او یهوه است؛... و در هیچ جا شما نمی‌بینید که زرتشت ادعا کرده باشد که اهورامزدا است. با این وجود عیسی، نجاری از ناصره، گفت که هر او (عیسی) را دیده است پدر را دیده است (یوحنا ۱۴:‏۹).
ادعاهای مسیح بسیار و گوناگون هستند. او گفت که قبل از ابراهیم می‌زیسته است (یوحنا ۸:‏۵۸) و گفت با خدا برابر است (یوحنا ۵:‏‏۱۷ و ۱۸). عیسی ادعا کرد که قدرت آمرزیدن گناهان را دارد (مرقس ۲:‏۵-۷)؛ این گفته مطابق تعلیم کتاب‌مقدس کاری است که فقط خدا می‌تواند انجام دهد (اشعیا ۴۳:‏۲۵).
عهدجدید عیسی را مساوی آفرینندۀ عالم می‌داند (یوحنا ۱:‏۳)، و او را برابر با کسی می‌داند که عالم هستی را نگاه می‌دارد (کولسیان ۱:‏۱۷). پولس رسول می‌گوید که خدا در جسم ظاهر شد (اول تیموتائوس ۳:‏۱۶) و یوحنای انجیل‌نویس می‌گوید: «کلمه، خدا بود» (یوحنا ۱:‏۱). جمع‌بندی شهادت‌های شخص عیسی و نویسندگان عهدجدید آن است که او بیش از یک انسان بود؛ او خدا بود.
نه تنها دوستان او مشاهده کردند که او ادعای خدایی می‌کند، بلکه دشمنان او نیز شاهد این امر بودند. امکان دارد امروزه در میان شکاکانی که از بررسی مدارک امتناع می‌ورزند چنین تردیدی وجود داشته باشد، لیکن در بین مقامات یهودی هیچ‌گونه تردیدی وجود ندارد.
وقتی که عیسی از آنها پرسید که چرا می‌خواهند سنگسارش کنند، جواب دادند: «به سبب عمل نیک تو را سنگسار نمی‌کنیم بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می‌دانی» (یوحنا ۱۰:‏۳۳).
این واقعیت، عیسی را از سایر شخصیت‌های مذهبی جدا می‌سازد. در دین‌های اصلی جهان، تمامی اهمیت به تعالیم داده می‌شود- نه به معلم.
آیین کنفوسیوس یک سلسله تعلیم است؛ خود کنفوسیوس اهمیتی ندارد... بودیسم بر اصول بودا تأکید می‌کند نه بر روی خود بودا. این امر خصوصاً در مورد هندوئیسم هم مصداق دارد، در حالی که هیچ‌گونه پایه‌گذار تاریخی مشخص ندارد.
با این وجود، شخص عیسی مسیح در مرکز مسیحیت قرار دارد. عیسی ادعا نکرد که فقط حقیقت را به نوع بشر تعلیم می‌دهد؛ او ادعا کرد که او همان راستی است (یوحنا ۱۴:‏۶).
آنچه که عیسی تعلیم داد جنبۀ مهم مسیحیت نیست، بلکه آنچه حائز اهمیت می‌باشد این است که عیسی که بود. آیا او پسر خدا بود؟ آیا او تنها راه رسیدن انسان به خداست؟ این ادعایی بود که او در مورد خویش داشت.
فرض کنید که همین امشب رئیس جمهور ایالت متحده بر روی تمامی شبکه‌های اصلی تلویزیونی ظاهر گردد و اعلام نماید که «من خدای قادر هستم. من قدرت دارم تا گناه را بیامرزم. من توان آن را دارم که خود را از دنیای مردگان به حیات بازگردانم.»
بلافاصله و بدون سر و صدا جلوی کارش را می‌گیرند، برکنارش می‌کنند و معاون اولش را در پست او به کار می‌گمارند. هر کسی که جرأت کند چنین ادعایی بنماید یا دیوانه است یا دروغگو- مگر آنکه واقعاً خدا باشد.
این درست همان کاری است که عیسی انجام داد. او به‌وضوح تمامی این ادعاها و حتی بیشتر از این‌ها را بر زبان آورد. اگر او خداست، چنانچه ادعا کرد، باید به او ایمان بیاوریم، و اگر نیست پس نباید هیچ کاری با او داشته باشیم. عیسی یا خداوند همه است یا اینکه اصلاً خداوند نیست.
آری، عیسی ادعای خدایی کرد. چرا باید کسی این ادعا را باور کند؟ از این گذشته، صرف ادعای اینکه شخصی بگوید چیزی هست، باعث صحت ادعای او نمی‌شود. پس چه مدرکی دال بر خدا بودن عیسی وجود دارد؟
کتاب‌مقدس دلایل گوناگونی ارائه می‌دهد، از جمله معجزه‌ها و نبوت‌های انجام شده که به‌منظور متقاعد کردن ما نسبت به این امر مطرح شده‌اند تا بدانیم که او همان کسی است که ادعا می‌کرد (یوحنا ۲۰:‏۳۰ و ۳۱). قیام او از مردگان دلیل و نشانۀ اصلی ثابت کردن این ادعا بود که او می‌گفت پسر خداست.
هنگامی که رهبران مذهبی از عیسی نشانه‌ای خواستند، او جواب داد: «زیرا همچنان که یونس سه شبانه‌روز در شکم ماهی ماند، پسر انسان نیز سه شبانه‌روز در شکم زمین خواهد بود» (متی ۱۲:‏۴۰).
در جایی دیگر، زمانی که از او نشانه‌ای خواستند گفت: «این قدس را خراب کنید که در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. لیکن او دربارۀ قدس جسد خود سخن می‌گفت» (یوحنا ۲:‏۱۹ و ۲۱). توانایی برخیزاندن حیاتش از مردگان نشانه‌ای بود که او را نه تنها از سایر رهبران مذهبی جدا می‌کرد، بلکه از هر انسان دیگری که تا کنون زیسته است متمایز می‌گرداند.
هرکه بخواهد مسیحیت را رد کند باید واقعۀ قیام مسیح از مردگان را رد نماید. بنابراین، بر طبق کتاب‌مقدس، عیسی به‌واسطۀ بازگشتن از دنیای مردگان، ثابت کرد که پسر خداست (رومیان ۱:‏۴). اینکه عیسی از قبر برخاست، مدرکی کامل و انکارناپذیر است و واقعیتی است که ثابت می‌کند عیسی خداست.

Wednesday, 7 August 2013

آیا عیسی از باکره ای متولد شد ؟

آیا عیسی از باکره ای متولد شد ؟



 

معجزۀ تولد عیسی از باکره، انسان‌های بسیاری را در حیرت فرو برده است و در واقع آنها را از پذیرش حقیقت مسیحیت باز داشته است. با این وجود، کتاب‌مقدس اعلام می‌دارد که خدا تصمیم گرفت که ورود پسرش به دنیای انسان‌ها معجزه‌آمیز باشد.
اشعیای نبی هفتصد سال پیش از تولد مسیح گفت: «اینک باکره حامله شده پسری خواهد زائید و نام او را عمانوئیل خواهند خواند» (اشعیا ۷:‏۱۴).
عهدجدید انجام نبوت اشعیا را ثبت می‌کند: «و در ماه ششم جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری از جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت، تا نزد باکره‌ای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود یوسف نام از خاندان داود ...
فرشته وی را گفت: «ای مریم مترس! لطف بسیار خدا شامل حال تو شده است. اینک آبستن شده پسری خواهی زائید که باید نامش را عیسی بگذاری.»
مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است زیرا من با مردی نبوده‌ام.»
فرشته پاسخ داد: «روح‌القدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند از این رو، آن مولود مقدس و پسر خدا خوانده خواهد شد. . . . زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست»» (لوقا ۱:‏۲۶-۲۷، ۳۰-۳۱، ۳۴-۳۵، ۳۷)!
تولد او از باکره به‌عنوان یک واقعیت تاریخی در کتاب‌مقدس ثبت شده است. نویسندگانی که این داستان را ثبت کرده‌اند عبارت بودند از متی- شاهد رخدادهای دوران زندگی عیسی- و لوقا، پزشکی که امور بسیاری در زندگی مسیح را از دیدگاه مادر او، مریم، ارائه می‌کند.
متن‌های اناجیل متی و لوقا معتبر هستند و هیچ‌گونه مدرکی دال بر این مطلب وجود ندارد که این قسمت‌ها بعداً به متن اصلی اضافه شده باشند. کلیسا نیز از همان بدو امور، به آموزۀ تولد از باکره ایمان داشت.
"ایگناتیوس"(Ignatius) که در اوایل قرن دوم می‌زیست، نامه‌ای به افسسیان نوشت و در آن اظهار داشت: "زیرا خدای ما، عیسی مسیح، با قدرت الهی در رحم مریم جا گرفت و نه فقط از خاندان داود، بلکه از روح‌القدس بود."
دلایل بسیاری برای ضروری بودن تولد از باکره وجود دارند. کتاب‌مقدس تعلیم می‌دهد «کلمه‌ای که جسم گردید، از همان آغاز با خدا بود» (یوحنا ۱:۱). واقعیت وجود ازلی مسیح، بارها در عهدجدید شهادت داده شده است (یوحنا ۸:‏۵۸ ؛ فیلیپیان ۲:‏۵-۱۱؛ کولسیان ۱:‏۱۵-۱۶).
هنگامی که عیسی به‌دنیا آمد، همچون ما موجودی نبود که تازه به دنیا آمده باشد، بلکه پسر ازلی خدا بود. تولد یافتن و آمدن به این دنیا از طریق یک باکره مستلزم دخالت الهی بود، و این دقیقاً همان چیزی است که اناجیل ثبت کرده‌اند.
دلیل دیگری که بر مبنای آن عیسی باید از باکره به‌دنیا می‌آمد، طبیعت بی‌گناه او بود. یک تعلیم اساسی عهدجدید آن است که عیسی از زمانی که به‌دنیا آمد تا روزی که جان داد، بی‌گناه بود. او برای آنکه یک قربانی کامل باشد، باید به‌گونه‌ای معجزه‌آسا وارد دنیا می‌شد. بنابراین تنها راه موجود، تولد از باکره بود.
علاوه بر این، اگر عیسی فرزند یوسف بود نمی‌توانست ادعای حقوق قانونی برای رسیدن به تخت داود را داشته باشد. برطبق نبوت ارمیا ۲۲:‏۲۸-۳۰، امکان نداشت که پادشاهی در اسرائیل باشد که از ذریت کنیاهو باشد، و متی ۱:‏۱۲ نقل می‌کند که یوسف از نوادگان یکنیا (همان کنیاهو) بود. اگر یوسف پدر عیسی بود، او قانوناً نمی‌توانست تخت داود را به ارث ببرد.
تولد مسیح از باکره نه تنها یک واقعیت تاریخی است، بلکه هنگامی که کلیۀ داده‌ها و اطلاعات را در نظر می‌گیریم، متوجه می‌شویم که این یک واقعیت تاریخی و ضروری بوده است.
آیا مخالفت‌ها با مسئله تولد از باکره از چنان اعتبار قانونی برخوردارند که امروزه ما نتوانیم به آن ایمان داشته باشیم؟
احتمالاً راه‌های دیگری هم وجود داشتند که خدا می‌توانست یکی از آنها را برای فرستادن پسرش به دنیا انتخاب کند، لیکن واقعیت این است که راه انتخابی او برای انجام این کار به‌وسیلۀ تولد از باکره بود.
اناجیل این واقعیت را ثبت کرده‌اند که مریم و یوسف تا زمان تولد مسیح با یکدیگر رابطۀ زناشویی نداشتند، و «اما با او همبستر نشد تا او پسر خود را به‌دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید» (متی ۱:‏۲۵).
اگرچه تولد از باکره به‌عنوان یک واقعیت تاریخی مطرح شد و برخی امور باعث شدند تا تولد از باکره ضروری گردد، هنوز هم عدۀ بسیاری هستند که فریاد اعتراضشان نسبت به این واقعه بلند است.
مشکل اصلی این قبیل افراد در مورد تولد از باکره، معجزه بودن آن است. کتب مقدسه این واقعه را اتفاقی معمولی قلمداد نمی‌کنند، بلکه آن را یک عمل ‌فراطبیعی از جانب خدا می‌دانند. اگر کسی به‌امکان وقوع معجزه اعتقاد داشته باشد، نباید معجزۀ تولد از باکره برایش مشکل خاصی ایجاد نماید.
ممکن است از خود بپرسیم که مگر تولد از باکره معجزه‌ای بزرگتر از غذا دادن به ۵۰۰۰ نفر یا راه رفتن عیسی بر روی آب است؟ اگر خدای قادر مطلقی وجود داشته باشد که "گفت" و تمام آفرینش شکل گرفت، تولد از باکره فراتر از توانایی او خواهد بود؟
عموماً اعتراضی که به‌ واقعیت تولد از باکره می‌شود آن است که این پدیده از لحاظ زیست‌شناسی امکان‌پذیر نیست و مردمی آن را پذیرفتند که از این امور اطلاعی نداشتند. "سی.اس.لوئیس" (C.S.Lewis) نکاتی راجع به این دیدگاه را مطرح ساخت:
"بنابراین، چنین سخنانی را از مردم خواهید شنید: مسیحیان اولیه معتقد بودند که مسیح پسر یک باکره است، اما می‌دانیم که این امر از لحاظ علمی ممکن نیست." گویا نظر این افراد چنین است که ایمان به معجزات زمانی در بین مردم رایج بود که انسان‌ها به‌قدری از کار طبیعت بی‌اطلاع بودند که درک نمی‌کردند معجزه یعنی امری برخلاف آن.
"لحظه‌ای تأمل نشان می‌دهد که این حرف بسیار احمقانه است. وقتی که یوسف دریافت که نامزد او نوزادی خواهد زایید، تصمیم گرفت که او را ترک کند و این کار او غیرطبیعی هم نبود. چرا؟ زیرا او نیز مانند پزشکان امروزی متخصص زنان می‌دانست که زنان در روند عادی طبیعت بچه‌دار نخواهد شد مگر آنکه با مردی همبستر شده باشند."
"شکی نیست که پزشکان امروزی متخصص زنان دربارۀ تولد و بارداری مطالب بسیار زیادی می‌دانند که یوسف از آنها بی‌اطلاع بود. لیکن آن امور ربطی به نکتۀ اصلی ندارند _ این‌که تولد از باکره برخلاف روند عادی طبیعت است. و یوسف نیز یقیناً این را می‌دانست" (معجزات، نیویورک، انتشارات مک‌میلان، ص ۴۸).
برخی تلاش کرده‌اند که تولد از باکره را با دنبال کردن آن در اساطیر یونانی یا بابلی شرح دهند. به‌نظر آنان، نویسندگان انجیل این داستان را از اساطیر روزگار خودشان به‌عاریت گرفته‌اند.
این نظر با واقعیت‌های موجود تناسبی ندارد، زیرا هیچ قهرمانی در اساطیر بت‌پرستان وجود ندارد که در مورد تولدش ادعای تولد از باکره شده باشد. به‌علاوه، اینکه یک ذهن یهودی چنین داستانی را از اساطیر گرفته و ساخته باشد، غیرقابل تصور است.
در میان یونانیان، بابلی‌ها و مصری‌ها گفته می‌شد که خدایان بسیاری به‌طریق‌های غیرمعمول به‌دنیا آمده‌اند، لیکن اغلب آنها هرگز حتی وجود خارجی هم نداشته‌اند. شرح این تولد‌‌ها آکنده از عناصر آشکار اساطیری است که به‌طور کلی اثری از آنها در روایت‌های انجیل دیده نمی‌شود. شرح این تولد‌ها به صورت گزارش‌هایی از یک اله یا الهه بود که به‌واسطۀ رابطه‌ای جنسی بین موجودی آسمانی و یک زن زمینی، یا رابطه‌ای زناآلود بین اله و الهه به‌دنیا می‌آمدند.
"دکتر توماس توربرن" (Dr. Thomas Thorburn) به‌گونه‌ای شایسته این قضیه را تفسیر می‌نماید: "کلیۀ این داستان‌های گوناگون آبستنی و تولد‌های فراطبیعی که در فرهنگ‌های محلی یا تاریخ اساطیر می‌بینیم و در داستان‌های مختلف بت‌پرستان می‌خوانیم، آنقدر که با ماجرای تولد مسیح در تضاد هستند، چندان تطابقی با هم ندارند (توماس جمیز توربرن، نقد مدارک آموزۀ تولد از باکره، لندن، سال ۱۹۰۸، ص.۱۵۸).
بنابراین زمانی که اعتراض‌های مربوط به تولد از باکره را به دقت بررسی نماییم، بیشتر متقاعد می‌شویم که این امر دقیقاً همان‌گونه که ثبت تاریخی آن در اناجیل آمده‌اند در عالم واقعیت به‌وقوع پیوسته است.