Sunday, 28 September 2014

"محبت کینه به دل نمی گیرد"

"محبت کینه به دل نمی گیرد"

اول قرنتیان باب 13 یکی از معروف ترین متون در باب محبت است. در آیات 4 تا قسمت اول آیه 8 می خوانیم:
اول قرنتیان 13: 4-8
" محبت بردبار و مهربان است؛ محبت حسد نمي‌برد؛ محبت فخر نمي‌فروشد و کبر و غرور ندارد. رفتار ناشايسته ندارد و نفع خود را نمي‌جويد؛ به آساني خشمگين نمي‌شود و کينه به دل نمي‌گيرد؛ محبت از بدي مسرور نمي‌شود، امّا با حقيقت شادي مي‌کند. محبت با همه‌چيز مدارا مي‌کند، همواره ايمان دارد، هميشه اميدوار است و در همه‌حال پايداري مي‌کند. محبت هرگز پايان نمي‌پذيرد..."
در اینجا می خواهم از میان ابعاد مختلف محبت، بر این بعدش تمرکز کنم که محبت کینه "به دل نمی گیرد". عبارت "به دل گرفتن" در اینجا، ترجمه فعل یونانی "لوگیزو" به معنای "به حساب آوردن، گمان کردن، محسوب کردن، حساب کردن 1". پس محبت کینه را به حساب نمی آورد.
ایمان دارم که در پس سخنان خداوند در متی 5: 38-42 چنین محبتی وجود دارد:
متی 5: 38-42
" نيز شنيده‌ايد که گفته شده، چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان. امّا من به شما مي‌گويم، در برابر شخص شرور نايستيد. اگر کسي به گونه راست تو سيلي زند، گونه ديگر را نيز به سوي او بگردان. و هر‌‌گاه کسي بخواهد تو را به محکمه کشيده، قبايت را از تو بگيرد، عبايت را نيز به او واگذار. اگر کسي مجبورت کند يک ميل با او بروي، دو ميل همراهش برو. اگر کسي از تو چيزي بخواهد، به او بده و از کسي که از تو قرض خواهد، روي مگردان."
تنها محبتی که کینه به دل نمی گیرد و شرارت را به حساب نمی آورد، می تواند مانند سخنان خداوند در بالا عمل کند. محبت خدا نیز همانطور که آن را به ما نشان داد، چنین می باشد:
رومیان 5: 6-8
" هنگامي که هنوز ناتوان بوديم، مسيح در زمان مقتضي به‌‌خاطر بي‌دينان جان داد.حال آنکه بندرت ممکن است کسي به‌‌خاطر انساني پارسا از جان خود بگذرد، هر‌‌چند ممکن است کسي را اين شهامت باشد که جان خود را براي انساني نيک بدهد. امّا خدا محبت خود را نسبت به ما اين‌‌گونه ثابت کرد که وقتي ما هنوز گناهکار بوديم، مسيح در راه ما مرد." و
افسسیان 2: 4-6
" امّا خدايي که در رحمانيت دولتمند است، به‌‌خاطر محبت عظيم خود به ما، حتي زماني که در نافرمانيهاي خود مرده بوديم، ما را با مسيح زنده کرد - پس، از راه فيض نجات يافته‌ايد؛ و ما را با مسيح برخيزانيد و در جايهاي آسماني با مسيحْ عيسي نشانيد،"
محبت خدا تنها در این ظاهر نشد که او پسر خود را داد، بلکه در این نیز محبتش نمایان شد که او پسرش را برای گناهکاران داد. برای مردمی که در گناهان و خطایا مرده بودند! چنین محبتی الگوی ماست:
اول یوحنا 4: 10-11
" محبت همين است، نه‌آنکه ما خدا را محبت کرديم، بلکه او ما را محبت کرد و پسر خود را فرستاد تا کفّاره گناهان ما باشد. اي عزيزان، اگر خدا ما را اينچنين محبت کرد، ما نيز بايد يکديگر را محبت کنيم."
یوحنا 15: 12-13
" حکم من اين است که يکديگر را دوست بداريد، چنانکه من شما را دوست داشته‌ام. محبتي بيش از اين وجود ندارد که کسي جان خود را در راه دوستانش فدا کند."
اول یوحنا 3: 16
" محبت را از آنجا شناخته‌ايم که او جان خود را در راه ما نهاد، و ما نيز بايد جان خود را در راه برادران بنهيم."
محبت خدا کینه ما را به دل نگرفت و اینکه ما در گناهان و خطایا مرده بودیم را به حساب نیاورد. خدا پسر خدا را نه برای صالحان و عادلان، بلکه برای گناهکاران داد:
اول تیموتائوس 1: 15
" مسيحْ عيسي به جهان آمد تا گناهکاران را نجات بخشد"
لوقا 5: 32
" من نيامده‌ام تا پارسايان را به توبه دعوت کنم، بلکه گناهکاران را."
مسیح تنها پای شاگردان مطیع خود را نشست. او پای یهودا را نیز شست! در حقیقت محبت خدااینگونه است. محبت اول قرنتیان باب 13 این نیست که تنها کسانی که دوستتان دارند یا کسانی که فکر می کنید "لایق" محبت شما هستند را محبت کنید. بلکه محبت حقیقی آن است که کسانی که دوستتان ندارند و حتی کسانی که به شما صدمه رسانده اند را نیز محبت کنید:
متی 5: 43-48
" شنيده‌ايد که گفته شده، همسايه‌ات را دوست بدار و با دشمنت دشمني کن. امّا من به شما مي‌گويم دشمنان خود را دوست بداريد و براي آنان که به شما آزار مي‌رسانند، دعاي خير کنيد، تا پدر خود را که در آسمان است، فرزندان باشيد. زيرا او آفتاب خود را بر بدان و نيکان مي‌تاباند و باران خود را بر پارسايان و بدکاران مي‌باراند. اگر تنها آنان را دوست بداريد که شما را دوست مي‌دارند، چه پاداشي خواهيد داشت؟ آيا حتي خراجگيران چنين نمي‌کنند؟ و اگر تنها برادران خود را سلام گوييد، چه برتري بر ديگران داريد؟ مگر حتي بت‌پرستان چنين نمي‌کنند؟ پس شما کامل باشيد چنانکه پدر آسماني شما کامل است. "
احتمالاً بارها آیات بالا را خوانده و فکر کرده ایم که اجرایشان مشکل است. اما محبت چیزی نیست که از خود ما سرچشمه بگیرد. خود ما نمی توانیم کاری بکنیم (یوحنا 5: 30). در عوض محبت ثمره ای است که طبیعت تازه ذاتاً از خود تولید می کند. زمانی که خود را به خداوند تسلیم کنیم، خود را خالی نموده و به مسیح اجازه دهیم تا در دلهای ما ساکن شود (افسسیان 3: 17)، طبیعت تازه ثمرات خود را همانند درختی سالم یعنی بطور طبیعی به بار می آورد.

Tuesday, 12 August 2014

چطور شما می توانید بطور قطع بدانید که نجات یافته اید؟


چطور شما می توانید بطور قطع بدانید که نجات یافته اید؟ 

1 یوحنا 5 : 11-13 را در نظر بگیرید "و آن شهادت این است که خدا حیات جاودانی به ما داده است و این حیات در پسر اوست. آنکه پسر را دارد حیات را دارد و آنکه پسر خدا را ندارد حیاترا نیافته است. اینرا نوشتم بشما که به اسم خدا ایمان آورده اید تا بدانید که حیات جاودانی دارید و تا به اسم پسر خدا ایمان بیاورید." چه کسی پسر خدا را دارد؟ آنهایی که به او ایمان آوردند و او را قبول کردند (یوحنا 1 : 12). اگر شما مسیح را دارید، حیات را دارید. نه زندگی موقتی، بلکه ابدی.

خدا می خواهد که ما از نجاتمان اطمینان داشته باشیم. ما نمی توانیم زندگی مسیحی خود را هر روزه در نگرانی و بلاتکلیفی بسر ببریم که آیا نجات داریم یا نه. برای همین کتاب مقدس نقشة نجات را اینقدر واضح بیان می کند. به عیسی مسیح ایمان بیاور و نجات خواهی یافت (یوحنا 3 : 16 و اعمال رسولان 16 : 31). آیا باور می کنید که عیسی مسیح تنها نجات دهنده است، که مرد تا بهای گناهان شما را بپردازد (رومیان 5 :8 و 2 قرنتیان 5 : 21)؟ آیا برای نجات فقط به او اطمینان می کنید؟ اگر جواب بله است، شما نجات را دارید. اطمینان یعنی "همة شک ها را کنار گذاشتن". با نگه داشتن کلام خدا در قلبتان، می توانید "همة شک ها را کنار بگذارید" و حقیقت نجات ابدیتان را دریابید.

خود عیسی مسیح این را دربارة کسانی که به او ایمان می آورند تایید می کند: "ومن به آنها حیات جاودانی می دهم و تا بابد هلاک نخواهند شد و هیچکس آنها را از دست من نخواهد گرفت. پدری که بمن داد از همه بزرگتر است و کسی نمی تواند از دست پدر من بگیرد" (یوحنا 10 : 28-29). زندگی ابدی همین است- ابدی. هیچکس نیست، حتی خود شما، که بتواند هدیة خدادادی نجات مسیح را از شما بگیرد.

ما کلام خدا را در قلبمان پنهان می کنیم تا به او گناه نکنیم (مزمور 119 : 11)، و این شامل گناه شک نیز هست. در آنچه کلام خدا به شما می گوید شادی کنید، که بجای شک می توانیم با اطمینان زندگی کنیم! ما می توانیم اطمینان نجات را از کلام خود مسیح کسب کنیم آنوقت نجاتمان هیچوقت زیر سوال نخواهد رفت. اطمینان ما بر اساس محبت خدا به ما از طریق عیسی مسیح است

Tuesday, 5 August 2014

چگونه بدانم خواب من حامل پیام خداست


چگونه بدانم خواب من حامل پیام خداست

خداوند به روش های مختلف با انسان سخن می گوید. برخی از مردم توسط خواب پیام خدا را دریافت می کنند (پیدایش فصل سی و هفتم آیات یک تا یازده)، برخی دیگر از طریق رویاها به پیام خدا پی می برند (دانیال فصل هفتم). عده ای هم توسط شنیدن صدای رسای خداوند، دریافتند که خداوند چه می گوید (اول سموئیل فصل سوم). بعضی نیز پیام ها را از طریق فرشتگان دریافت می کنند (پیدایش فصل نوزدهم). معجزات نیز حامل پیغام خدا بوده اند (خروج فصل سوم). در دوران باستان، قرعه نیز یکی از روش هایی بود که خداوند اراده خود را آشکار می کرد( «انسان قرعه می اندازد، اما حکم آن را خداوند تعیین می کند»امثال سلیمان فصل شانزدهم آیه سی و سوم). کتاب مقدس، موعظه، وقایع تلخ و شیرین، دروس الهیات مسیحی و کتاب هایی که توسط خادمین خدا به رشته تحریر درآمده اند نیز به درک پیام واراده خدا کمک می کنند.
همان طور که اشاره شد، خواب نیز یکی از روش های گفتگوی خدا با انسان است. اما چگونه می توان اطمینان حاصل کرد که کدام خواب، حامل پیام خداوند است؟
یک. باید بدانیم که خداوند «به ندرت» خواب را به عنوان روش گفتگو یا انتقال پیام خویش انتخاب می کند.
دو. سلامت روانی و ثبات شخصیت خواب بیننده را باید در نظر گرفت.
سه. گاهی بیماران خواب هایی می بینند که هرگز تحقق عینی نمی یابند. افرادی که در مصرف غذا زیاده روی کرده اند و یا در حالت گرسنگی به خواب رفته اند، ممکن است به هنگام خواب، رویاهایی را مشاهده کنند که از سوی خداوند نیستند. بنابراین، به وضعیت سلامت جسم نیز باید توجه داشت. البته به آن معنا نیست که خداوند با اشخاص بیمار هرگز سخن نمی گوید.
چهار. شیطان نیز از طریق خواب اشخاص را منحرف می سازد. همواره قبل از خواب چنین دعا کنید:»با خیال آسوده به خواب می روم و از خواب بیدار می شوم، زیرا خداوند از من مراقبت می نماید» (مزمور سوم آیه پنجم).
پنج. خوابی که از سوی خداوند است، تاثیر کاملا عمیق بر شخص می گذارد، به طوری که جزئیات آن خواب با گذشت دقایق، ساعات، روزها، هفته ها و سال ها از خاطر شخص محو و فراموش نمی شود.
شش. خداوند هرگز در بیننده خواب، تاثیر مبهم توام با تردید ایجاد نمی کند. مثلا فرشته در خواب با یوسف سخن گفت و به او اطمینان خاطر داد که مریم نسبت به او بی وفایی نکرده است. به محض این که یوسف از خواب بیدار شد، بدون شک و تردید، طبق دستور فرشته عمل کرده و تصمیم گرفت با مریم ازدواج کند (متی فصل اول آیات هجدهم تا بیست و چهارم). هم چنین خداوند به مجوسیان که به دیدار مسیح کوچک آمده بودند، در خواب اخطار کرد تا به اورشلیم نزد هیرودیس نروند. آن ها بدون شک و دودلی، به هشدار خداوند گوش فرا دادند و از راه دیگری به وطن باز گشتند.
هفت. آنچه خداوند به بیننده خواب می گوید، قطعا تحقق می یابد.

Friday, 1 August 2014

چرا خدا انسان شد ؟

چرا خدا انسان شد ؟

مقدمه


آموزۀ تجسم یا انسان شدن خدا در مسیح بی‌گمان یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی است. مسیحیت از همان بدو تولد بر دو حقیقت بنیادی بشریت و الوهیت مسیح پای فشرده و در برابر حملات گوناگون به دفاع از آن‌ها برخاسته است. کلیسا طی قرون متمادی با صدای رسا و به بهای گران اعلام داشته که چون به دقت و از نزدیک، زندگی این مرد ناصری را مورد تعمق و مطالعۀ جدی و همه‌جانبه قرار داده، خود را ناگزیر از آن دیده که این دو حقیقت را دربارۀ او نه تنها تصدیق بدارد، بلکه جشن بگیرد.
جای بسی تأسف و نگرانی است که اهمیت بشریت مسیح امروزه نزد بسیاری از مسیحیان به‌ویژه مسیحیان ایرانی تا حدی مورد غفلت واقع شده است. گویی ما ایرانیان مسیحی به حقیقتِ الوهیت مسیح ارادت بسیار داریم ولی درک درست یا دقیقی از اهمیت بشریت او و نقش آن در رستگاری انسان نداریم. مسیحِ ما بی‌گمان خداست، ولی انسان بودن او گاه بسی کم‌رنگ است. حال ‌آنکه کلیسا به همان اندازه که بر الوهیت مسیح پای فشرده، بر بشریت او نیز تأکید داشته است. پدران کلیسا از همان آغاز تأکید کرده‌اند که اگر مسیح ذره‌ای از بشریت کم داشته باشد نمی‌تواند ما را نجات دهد، همان‌گونه که اگر ذره‌ای از الوهیت کم داشته باشد قادر به نجات ما نیست. مسیحی که کلیسا او را طی قرون پرستش کرده، کاملاً خدا و کاملاً انسان است.
هدف ما در این نوشتار بررسی اجمالی لزوم و اهداف انسان شدن خدا در مسیح است. در این‌باره سخن بسیار می‌توان گفت و ادعای ما به هیچ روی این نیست که بحث کاملی در این مقالۀ کوتاه تقدیم شما خوانندگان عزیز کنیم. ولی امیدواریم بتوانیم توجه شما را به برخی از اهداف عالی انسان شدن خدا در مسیح که شاید پیشتر بدان نیاندیشیده‌اید جلب کرده، با این کار باب بحث و گفتگوی بیشتر را در خصوص این یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی بگشاییم. چرا خدا انسان شد؟ او چه اهدافی را از انجام این کار دنبال می‌کرد؟ اغلب وقتی از اهداف و مقاصد انسان شدن خدا در مسیح سخن به‌میان می‌آید، مُردن برای آمرزش گناهان، یگانه هدفی است که به‌ذهن بیشتر مؤمنان خطور می‌کند. ولی نه فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها هدف مرگ پسر خدا بود و نه مرگ او تنها هدف انسان شدن او. مرگ او اهداف مهم دیگری علاوه بر فراهم آوردن آمرزش گناهان نیز داشت و انسان شدن او اهداف مهم دیگری علاوه بر مردن روی صلیب. در این مقاله ما به پنج هدف از اهداف انسان شدن خدا در مسیح می‌پردازیم. خدا انسان شد تا:

خود را به ما بشناساند

یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح، شناسانیدن خدا به انسان است. شناخت خدا تنها از طریق مکاشفۀ خود او امکان‌پذیر است. تا خدا خودش را بر انسان آشکار نکند، انسان قادر به شناخت او نیست. وقتی انسان می‌کوشد با تلاش‌های عقلی و احساسی خودش خدا را بشناسد، آنچه به آن می‌رسد بت‌هایی ذهنی بیش نیست. در نقطۀ مقابل، خدای کتاب‌مقدس خدایی زنده و فعال است که خود خویشتن را بر انسان آشکار می‌کند. این خودآشکارسازی یا به اصطلاح مکاشفۀ خدا از اَشکال مختلفی برخوردار است.
یکی از انواع مکاشفۀ خدا، مکاشفۀ او در جهان خلقت است. کتاب‌مقدس می‌گوید که خدا خود را در طبیعت مکشوف کرده است. پولس رسول تأکید می‌کند که «از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنی خدا، یعنی قدرت سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهان مخلوق به‌روشنی دید» (رومیان ۱:‏۲۰). این مکاشفه در دسترس همۀ انسان‌ها قرار دارد و از همین رو آن را بخشی از مکاشفۀ عام خدا به‌شمار می‌آورند. ولی از آنجا که خدا شخص است، طبیعت به‌طور کلی نمی‌تواند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشد. هر چند می‌توانیم تا حدی به وجود خدا و برخی از صفات او از طریق تعمق در طبیعت پی ببریم، این مکاشفه هرگز برای شناساندن خدا به انسان کافی نیست. به‌علاوه، انسان به سبب سقوط در گناه و دوری از خدا قادر به درک درست مکاشفۀ خدا در طبیعت نیست.
علاوه بر طبیعت، خدا خود را در تاریخ نجات بر آدمیان آشکار کرده است. اعمال نجات‌بخش خدا در تاریخ، پرده از وجود و صفات خدا برمی‌دارند. برای مثال، خدا در رهانیدن قوم اسرائیل از اسارت مصر و آیاتی که توسط موسی به‌ظهور آورد، عظمت قدرت و عمق وفاداری خود را به عهدش آشکار ساخت. ولی باز باید گفت از آنجا که خدا شخص است، وقایع به‌طور کلی نمی‌توانند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشند، حتی وقایعی که در آن‌ها عمل نجات‌بخش خدا به‌ظهور می‌رسد.
یکی از دیگر وسایلی که خدا برای شناسانیدن خود به انسان از آن‌ها استفاده می‌کند، کلام اوست. خدا خود و ارادۀ خویش را در شریعت، پیام‌های انبیا و سایر نوشته‌های کتاب‌مقدس آشکار کرده است. ولی با وجود اهمیت بسزا و کارآیی بالای مکاشفۀ خدا در کلامش، باز باید اذعان داشت که چون خدا شخص است، کلماتِ صرف، چه شفاهی و چه کتبی، حتی اگر الهام روح‌القدس نیز باشند، بهترین و قوی‌ترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان نیستند.
انسان شدن خدا در مسیح، عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش را در اختیار انسان قرار داد. عیسای ناصری عالی‌ترین مکاشفۀ خداست، چون اولاً مکاشفه‌ای است شخصی، یعنی خدا از یک شخص برای شناساندن خود به ما بهره جست. بی‌شک انسان از آنجا که از شخصیت برخوردار است، بهترین وسیله برای آشکار کردن خدایی ‌شخصیت‌مند است. چیزی بهتر از شخص نمی‌تواند مظهر خدا باشد. دوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است بشری. یعنی خدا خود را در شخصیتی بشری بر آدمیان آشکار کرد. بی‌شک وجودی بشری بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به موجودات بشری است. اگر خدا می‌خواست خود را به مورچه بشناساند، احتمالاً بهترین راه این بود که خود را به‌صورت مورچه بر او آشکار کند. سوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است مستقیم. خدا در طول تاریخ در زندگی اشخاص دیگری هم تجلی کرده و از زبان آن‌ها سخن گفته است. خدا از طریق ابراهیم، موسی و سایر انبیا نیز خود را بر انسان‌ها آشکار کرده است. ولی در همۀ این موارد، مکاشفه خدا مکاشفه‌ای است غیر مستقیم، یعنی از طریق کسی غیر از خود خدا انجام شده است. ولی در عیسای مسیح ما با خود خدا روبروییم! شخصی که در عیسای مسیح با زندگی بشری خود خدا را آشکار می‌کند، کسی جز شخص دوم تثلیث یعنی خدای پسر نیست. در این شخصیت تاریخی، خدا را به‌وسیلۀ خود خدا می‌شناسیم. آفتاب آمد دلیل آفتاب! از همین روست که مکاشفۀ خدا در مسیح عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش است. خدا در مسیح انسان شد تا خود را به بهترین نحو ممکن به ما بشناساند.

با ما همدرد شود

همدردی از خصوصیات بارز هر محبت راستین است. محبت نمی‌تواند نسبت به درد و رنج محبوب بی‌تفاوت باشد. به‌علاوه، همدردی با محبوب یکی از اَشکال مهم ظهور و بروز محبت است. مظاهر و نمونه‌های همدردی حتی در تجربۀ بشری کم نیست. پدر و مادر به معنایی واقعی درد و رنج فرزند را احساس می‌کنند.
حال، خدای کتاب‌مقدس خدای محبت است. محبت او سبب می‌شود که او درد و رنج محبوب را احساس کند. او نسبت به رنج انسان بی‌تفاوت نیست. حتی در عهدعتیق این همدردی خدا با قوم دردمند خویش در بسیاری قسمت‌ها مشهود است، مثلاً در کتاب هوشع. همین محبت خدا سبب می‌شود که او در مسیح انسان شود تا بتواند به‌عنوان یک انسان درد و رنج ما را تجربه کرده با ما همدرد گردد. او با انسان شدن شریک تجربۀ بشری در همۀ ابعاد تلخ و شیرین آن می‌شود. خصوصاً در مرگش بر صلیب و وقایع پیش از آن، طعم تلخ درد و رنج را در نهایت شدت آن می‌چشد.
در مسیح ما با خدایی رنج‌کشیده و رنجبر روبه‌روییم. این کاملاً بر خلاف تصویری است که در بسیاری از مکاتب و مذاهب از خدا وجود دارد. خدای فلاسفه و حتی الهیات سنتی مسیحی تا مدت‌ها خدای تغییرناپذیر و نتیجتاً رنج‌ناپذیر بود. در واقع این خدا، خدایی کاملاً عاری از احساس بود. چرا که هر احساسی دربردارندۀ تغییری در خدا بود و تغییرناپذیری او را که فلسفۀ ارسطویی بر آن تأکید داشت زیر سؤال می‌برد. ولی امروز این تعبیر از تغییرناپذیری مورد قبول بسیاری از الهیدانان مسیحی نیست. هرچند خدا در صفات خود همچون عدالت و امانت و محبت تغییرناپذیر است، ولی این بدان معنی نیست که او عاری از هر احساسی است. یورگن مولتمان بی‌باکانه می‌گوید خدایی که نتواند رنج ببرد از انسان نیز فقیرتر و ضعیف‌تر است! زیرا انسان توانایی رنج کشیدن را دارد. در مسیح ما با خدایی روبه‌روییم که در همدردی با انسان رنج می‌کشد.
همدردی هم از بعدی عینی و هم از بعدی ذهنی (درونی) برخوردار است. تا کسی دندان‌درد را عملاً تجربه نکرده باشد (بعد عینی) نمی‌تواند درد مرا که دچار دندان‌درد هستم کاملاً حس و درک کند (بعد ذهنی) و به معنایی واقعی با من همدرد شود. البته او می‌تواند دندان‌درد مرا با سایر دردها مثلاً گوش‌درد که خودش آن را تجربه کرده قیاس کند و این‌گونه تا حدی با من همدردی نماید. ولی اگر کسی درد را از هیچ نوعش تجربه نکرده باشد، به‌سختی می‌توان پذیرفت که قادر به همدردی واقعی با شخص دردمند باشد. عبور از تجربیات مشابه، شخص را قادر به همدرد شدن می‌کند (دوم قرنتیان ۱:‏‏۳-۷). خدا انسان شد تا تجربیات ما را از درون وضعیت ما و به‌عنوان انسان تجربه کند. او انسان شد تا با چشیدن درد و رنج ما با ما همدردی کند. از همین روست که عبرانیان می‌گوید: «زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعف‌های ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند» (عبرانیان ۴:‏۱۵).
به‌علاوه، همدردی بعد رهایی‌بخش دارد و به شفا می‌انجامد. حتی در تجربۀ محدود و بشری ما، وجود و نزدیکی کسی که شخص دردمند از محبت و همدردی او مطمئن است موجب تسکین و حتی شفای درد می‌شود.
اگر انسان می‌تواند با همدردی خود درد و رنج همنوع خود را التیام ببخشد، چقدر بیشتر همدردی خدا به شفا و التیام دردهای ما می‌انجامد. بعد رهایی‌بخش همدردی را نباید تنها در تأثیر مرموز آن در تسکین روحی و احساسی شخص دردمند دید. همدردی در بعد عینی نیز می‌تواند کارکرد رهایی‌بخش داشته باشد. آن مأمور آتش‌نشانی که برای نجات جان کودکی تن به شعله‌های آتش می‌سپارد و حتی به بهای از دست دادن جان خود، کودک را نجات می‌دهد، به معنایی عینی با او هم‌درد می‌شود، و این همدردی او کودک را نجات می‌دهد! خدا نیز در مسیح با آدمیان هم‌درد شد تا آن‌ها را از گناه و عواقب وخیم آن برهاند. او درد و رنج ما را بر خود گرفت تا ما را از آن‌ها شفا بخشد. این ما را به یکی دیگر از علل انسان شدن خدا در مسیح می‌رساند.

برای آمرزش گناهان ما بمیرد

عهدجدید مرگ مسیح را در مرکز مأموریت نجات‌بخش او قرار می‌دهد. کلام خدا به‌روشنی اعلام می‌دارد که بدون مرگ مسیح فراهم آمدن نجات برای انسان‌ها امری ناممکن بود. بررسی جامع ابعاد مختلف معنای مرگ مسیح و نجاتی که از آن به بار آمد، به فرصتی دیگر نیاز دارد. ولی جای تردید نیست که یکی از مهم‌ترینِ این ابعاد، فراهم آوردن آمرزش گناهان و رهانیدن انسان از مجازات ابدی است.
کلام خدا در بیان معنی مرگ مسیح از استعاره‌های مختلف سود می‌جوید. یکی از این استعاره‌های بنیادی، استعاره یا تصویر دادگاه است. مطابق این تصویر، انسان در نتیجۀ گناه زیر محکومیت قرار دارد و منتظر مجازات ابدی است. عدالتِ خدا ایجاب می‌کند که گناهکار مجازات شود. داور عادل تمامی جهان نمی‌تواند گناه را نادیده بگیرد و از آن چشم بپوشد. ولی محبت او نسبت به گناهکار سبب شد پسر خود را به‌عنوان جایگزینی برای او به این جهان بفرستد. مسیح عواقب گناه بشر را که همانا رنج، دوری از خدا و مرگ است تجربه کرد و اینگونه جایگزین او شد. با این جایگزینی، انسان بی‌گناه محسوب می‌شود.
روشن است که بدون انسان شدن خدا در مسیح، او نمی‌توانست برای آمرزش گناهان ما بمیرد. چنانکه رساله به عبرانیان در زمینه‌ای کمی متفاوت بیان می‌دارد: «از آنجا که فرزندان از جسم و خون برخوردارند، او نیز در این‌ها سهیم شد تا با مرگ خود، صاحب قدرت مرگ یعنی ابلیس را به زیر کشد» (۲:‏۱۴). مسیح انسان شد تا بتواند برای ما و به جای ما بمیرد.
در همین راستا کتاب‌مقدس از مسیح به‌عنوان واسطه یا میانجی ما سخن می‌گوید. برای اینکه او بتواند این نقش را بازی کند باید انسان باشد. پولس به شاگرد خود در این خصوص می‌نویسد: «زیرا تنها یک خدا هست و بین خدا و آدمیان نیز تنها یک واسطه وجود دارد، یعنی آن انسان که مسیح‌ عیسی است؛ او که با دادن جان خود بهای رهایی جملۀ آدمیان را پرداخت» (اول تیموتائوس ۲:‏۵). عبرانیان نیز مسیح را کاهن اعظم ما معرفی می‌کند و لازمه آن را انسان بودن مسیح تلقی می‌شمارد: «از همین رو لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد و برای گناهان قوم کفاره کند» (عبرانیان ۲:‏۱۷).

انسانی تازه به‌وجود آورد

یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح که غالباً مورد غفلت واقع شده، به‌وجود آوردن انسانی نوین است. چنانکه دیدیم معمولاً بر این تأکید می‌‌شود که خدا انسان شد تا با مرگ خود بر صلیب مجازات انسان را بر خود بگیرد. به دیگر سخن، لزوم انسان شدن خدا فقط در ارتباط با لزوم صلیب درک می‌شود. گویی تنها هدف خدا از انسان شدن در مسیح این بود که بتواند بر صلیب جایگزین انسان گناهکار شود. هر چند این قطعاً یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خداست، ولی تنها هدف آن نیست. بر خود گرفتن مجازات گناه و فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها بخشی از برنامۀ بزرگتر خدا بود که همانا به‌وجود آوردن انسانی نوین است.
کتاب‌مقدس اعلام می‌دارد که آدم اول گناه کرد و با گناه آدم تمامی نسل او دچار فساد و تباهی شد. نسل بشر نسلی سقوط کرده و دور از خداست که در اسارت گناه و مرگ زندگی می‌کند و اگر از این وضع رهایی پیدا نکند روزی به هلاکت ابدی دچار خواهد شد. به‌علاوه، کتاب‌مقدس به ما نشان می‌دهد که انسان با قوت، حکمت و تلاش خود نمی‌تواند خودش را نجات دهد. او اسیر است و نمی‌تواند خود را آزاد کند. همچنین باید توجه داشت که محکومیت به مجازات ابدی تنها بخشی از مشکل او را تشکیل می‌دهد و نه تمام آن را. علاوه بر رهایی از مجازات، انسان باید تبدیل شود. طبیعت گناهکار و فاسد او که رو به سوی مرگ دارد، باید شفا بیابد.
حال، نکتۀ بسیار مهم این است که غلبه بر گناه، مرگ و شیطان باید در درون همین طبیعت بشری به‌وقوع می‌پیوست. آنچه خارج از این طبیعت روی می‌داد سودی به حال انسان نداشت و قادر به شفا و احیای او نبود. پسر خدا، شخص دوم تثلیث، طبیعت بشری به خود گرفت و با متحد کردن آن با طبیعت الهی خود، آن را از درون تبدیل کرد. به‌عبارت دیگر، او به قلمروی دشمن پا گذاشت تا از درون او را شکست دهد. او انسان شد، او کاملاً همانند ما شد، تا از درونِ طبیعتِ ما بر همۀ عواملی که ما را در اسارت خود داشتند غلبه کند. پیروزی بر دشمن انسان تنها می‌توانست به‌واسطۀ یک انسان به دست آید. از همین رو لازم بود او کاملاً همانند برادران خود شود تا بتواند آن‌ها را برهاند.
مسیح حتی همۀ وسوسه‌هایی را که ما انسان‌ها تجربه می‌کنیم تجربه کرد و بر آن‌ها غلبه یافت. او تا به مرگ حاضر نشد به گناه تن دهد و این‌گونه با مرگ خود بر صلیب در واقع طبیعت کهنۀ بشری را کشت. از همین روست که پولس می‌گوید انسانیت کهنۀ ما با مسیح مصلوب شد (رومیان ۶:‏۶). او در تمام مراحل زندگی خود و بخصوص در نقطۀ اوج آن یعنی مرگ صلیب بر گناه و شیطان پیروز شد. و وقتی از مردگان برخاست، انسان نوینی را به وجود آورد، انسانی را که دیگر ذره‌ای تحت اسارت یا حتی تحت تأثیر گناه و پی‌آمدهای آن زندگی نمی‌کند.
برای انجام این کار، او باید انسان می‌بود. شفای انسان با پیوند و شریک شدن او در طبیعت الهی صورت می‌گیرد. خدا در طبیعت بشری ما شریک شد تا ما در طبیعت الهی او شریک شویم. در شخصیت و زندگی عیسای ناصری، بشر شریک پسر ازلی خدا و با او هم‌ارث شد. در او انسان فرزند خدا شد. تا پیش از انسان شدن خدا در مسیح، تنها شخص دوم از تثلیث به معنای خاص پسر خدا و محبوب او بود. ولی از آن زمان که پسر خدا انسان شد، از آن زمان که عیسی در رحم مریم شکل گرفت، طبیعت بشری او در عین حال، طبیعت بشری پسر ازلی خدا بود. از آن زمان، بشریت در زندگی این انسان، یعنی عیسای ناصری، از همۀ امتیازات پسر ازلی خدا برخوردار شد. و این‌گونه راه باز شد تا در اتحاد با او، همۀ مؤمنان بتوانند در امتیازات پسر ازلی خدا شریک شوند.
یکی از کارهایی که برای شفای درختی با میوۀ تلخ انجام می‌دهند، پیوند است. تکه‌ای از درختی دیگر را که میوۀ آن شیرین است می‌گیرند و آن را در محل مناسبی از درخت تلخ به آن پیوند می‌زنند. اگر این کار به‌طرز درست انجام ‌شود معجزه‌ای به‌وقوع می‌پیوندد. طبیعت شیرین درخت دوم، باعث شفای طبیعت تلخ درخت نخست می‌شود به‌‌گونه‌ای که میوۀ آن شیرین می‌گردد. حال خدا برای شفای طبیعت بشر در دو مرحله به‌ عمل پیوند دست زد. مرحلۀ نخست در انسان شدن خدا در مسیح به‌وقوع پیوست. خدا در مسیح بخشی از وجود خود را به درخت نسل بشر که گرفتار فساد و تباهی شده بود پیوند زد. در عیسای ناصری طبیعت الهی و طبیعت بشری در یک شخص واحد به هم پیوستند و این پیوند باعث دگرگونی و شفای طبیعت بشری شد. در عیسی ما با نخستین نمونۀ انسان تازه روبروییم، انسانی که طبیعتش کاملاً شیرین شده است. در مرحلۀ دوم، روح‌القدس مسیح را در قلب هر یک از مؤمنان ساکن می‌گرداند. این پیوند دوم باعث شیرین شدن طبیعت هر یک از ما می‌شود.
آنچه خدا در تجسم، یعنی در تولد، زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انجام داد بس عظیم‌تر از صرفاً آمرزش گناهان ما از طریق مرگ مسیح بر صلیب است. خدا در تجسم در کار خلق انسانی تازه است. خدا در کار رهایی خلقت کهنه از قید فساد و تباهی است. در زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انسان دچار یک دگردیسی روحانی شد. در مسیح کرم به پروانه تبدیل شد.

سرمشقی برای ما بر جا گذارد

اگر خدا انسان بود چگونه می‌زیست؟ اگر او انسان بود چگونه رفتار می‌کرد و چگونه سخن می‌گفت؟ با نگاه کردن به مسیح پاسخ این سؤالات را پیدا می‌کنیم. خدا با انسان شدن در مسیح عالی‌ترین سرمشق را برای انسان بر جا گذاشت. عالی‌ترین الگوی هر انسانی خدای اوست. خدا تبلور همۀ ارزش‌هایی است که شخص واقعاً به آن‌ها اعتقاد دارد. ولی خدا در الوهیت صرف نمی‌توانست نمونه‌ای ملموس برای انسان‌ها باشد. او می‌توانست احکام یا اصول اخلاقی مورد تأیید خود را با آن‌ها در میان بگذارد و از آن‌ها بخواهد مطابق آن اصول یا احکام زندگی کنند. ولی چنین اصول یا احکامی هرگز نمی‌توانستند به اندازۀ یک الگوی زنده و ملموس بر زندگی انسان اثر بگذارند.
ولی ما در مسیح با خدا در شخصیتی بشری و در شرایط واقعی زندگی یک انسان روبروییم. عمل‌ها و عکس‌العمل‌های او در شرایط طبیعی و دشوار زندگی او را به بهترین سرمشق زنده برای ما تبدیل می‌کند. رابطۀ صمیمانۀ مسیح با خدا، سرسپردگی، توکل و اطاعت کامل وی نسبت به او، پاکی و قدوسیت او در همۀ ابعاد زندگی، محبت بی‌شائبه او به همه، دلسوزی او نسبت به نیازمندان، فیض و بخشش او نسبت به گناهکاران، خشم و ایستادگی او در برابر مذهبیون قدرت‌طلب و ریاکار، همه و همه، عالی‌ترین الگو را برای پیروی فراروی انسان قرار می‌دهد.

Friday, 25 July 2014

چرا خدا انسان شد؟




چرا خدا انسان شد؟


 آموزۀ تجسم یا انسان شدن خدا در مسیح بی‌گمان یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی است. مسیحیت از همان بدو تولد بر دو حقیقت بنیادی بشریت و الوهیت مسیح پای فشرده و در برابر حملات گوناگون به دفاع از آن‌ها برخاسته است. کلیسا طی قرون متمادی با صدای رسا و به بهای گران اعلام داشته که چون به دقت و از نزدیک، زندگی این مرد ناصری را مورد تعمق و مطالعۀ جدی و همه‌جانبه قرار داده، خود را ناگزیر از آن دیده که این دو حقیقت را دربارۀ او نه تنها تصدیق بدارد، بلکه جشن بگیرد.
جای بسی تأسف و نگرانی است که اهمیت بشریت مسیح امروزه نزد بسیاری از مسیحیان به‌ویژه مسیحیان ایرانی تا حدی مورد غفلت واقع شده است. گویی ما ایرانیان مسیحی به حقیقتِ الوهیت مسیح ارادت بسیار داریم ولی درک درست یا دقیقی از اهمیت بشریت او و نقش آن در رستگاری انسان نداریم. مسیحِ ما بی‌گمان خداست، ولی انسان بودن او گاه بسی کم‌رنگ است. حال ‌آنکه کلیسا به همان اندازه که بر الوهیت مسیح پای فشرده، بر بشریت او نیز تأکید داشته است. پدران کلیسا از همان آغاز تأکید کرده‌اند که اگر مسیح ذره‌ای از بشریت کم داشته باشد نمی‌تواند ما را نجات دهد، همان‌گونه که اگر ذره‌ای از الوهیت کم داشته باشد قادر به نجات ما نیست. مسیحی که کلیسا او را طی قرون پرستش کرده، کاملاً خدا و کاملاً انسان است.
هدف ما در این نوشتار بررسی اجمالی لزوم و اهداف انسان شدن خدا در مسیح است. در این‌باره سخن بسیار می‌توان گفت و ادعای ما به هیچ روی این نیست که بحث کاملی در این مقالۀ کوتاه تقدیم شما خوانندگان عزیز کنیم. ولی امیدواریم بتوانیم توجه شما را به برخی از اهداف عالی انسان شدن خدا در مسیح که شاید پیشتر بدان نیاندیشیده‌اید جلب کرده، با این کار باب بحث و گفتگوی بیشتر را در خصوص این یکی از مهم‌ترین ارکان ایمان مسیحی بگشاییم. چرا خدا انسان شد؟ او چه اهدافی را از انجام این کار دنبال می‌کرد؟ اغلب وقتی از اهداف و مقاصد انسان شدن خدا در مسیح سخن به‌میان می‌آید، مُردن برای آمرزش گناهان، یگانه هدفی است که به‌ذهن بیشتر مؤمنان خطور می‌کند. ولی نه فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها هدف مرگ پسر خدا بود و نه مرگ او تنها هدف انسان شدن او. مرگ او اهداف مهم دیگری علاوه بر فراهم آوردن آمرزش گناهان نیز داشت و انسان شدن او اهداف مهم دیگری علاوه بر مردن روی صلیب. در این مقاله ما به پنج هدف از اهداف انسان شدن خدا در مسیح می‌پردازیم. خدا انسان شد تا:
خود را به ما بشناساند
یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح، شناسانیدن خدا به انسان است. شناخت خدا تنها از طریق مکاشفۀ خود او امکان‌پذیر است. تا خدا خودش را بر انسان آشکار نکند، انسان قادر به شناخت او نیست. وقتی انسان می‌کوشد با تلاش‌های عقلی و احساسی خودش خدا را بشناسد، آنچه به آن می‌رسد بت‌هایی ذهنی بیش نیست. در نقطۀ مقابل، خدای کتاب‌مقدس خدایی زنده و فعال است که خود خویشتن را بر انسان آشکار می‌کند. این خودآشکارسازی یا به اصطلاح مکاشفۀ خدا از اَشکال مختلفی برخوردار است.
یکی از انواع مکاشفۀ خدا، مکاشفۀ او در جهان خلقت است. کتاب‌مقدس می‌گوید که خدا خود را در طبیعت مکشوف کرده است. پولس رسول تأکید می‌کند که «از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنی خدا، یعنی قدرت سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهان مخلوق به‌روشنی دید» (رومیان ۱:۲۰). این مکاشفه در دسترس همۀ انسان‌ها قرار دارد و از همین رو آن را بخشی از مکاشفۀ عام خدا به‌شمار می‌آورند. ولی از آنجا که خدا شخص است، طبیعت به‌طور کلی نمی‌تواند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشد. هر چند می‌توانیم تا حدی به وجود خدا و برخی از صفات او از طریق تعمق در طبیعت پی ببریم، این مکاشفه هرگز برای شناساندن خدا به انسان کافی نیست. به‌علاوه، انسان به سبب سقوط در گناه و دوری از خدا قادر به درک درست مکاشفۀ خدا در طبیعت نیست.
علاوه بر طبیعت، خدا خود را در تاریخ نجات بر آدمیان آشکار کرده است. اعمال نجات‌بخش خدا در تاریخ، پرده از وجود و صفات خدا برمی‌دارند. برای مثال، خدا در رهانیدن قوم اسرائیل از اسارت مصر و آیاتی که توسط موسی به‌ظهور آورد، عظمت قدرت و عمق وفاداری خود را به عهدش آشکار ساخت. ولی باز باید گفت از آنجا که خدا شخص است، وقایع به‌طور کلی نمی‌توانند بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان باشند، حتی وقایعی که در آن‌ها عمل نجات‌بخش خدا به‌ظهور می‌رسد.
یکی از دیگر وسایلی که خدا برای شناسانیدن خود به انسان از آن‌ها استفاده می‌کند، کلام اوست. خدا خود و ارادۀ خویش را در شریعت، پیام‌های انبیا و سایر نوشته‌های کتاب‌مقدس آشکار کرده است. ولی با وجود اهمیت بسزا و کارآیی بالای مکاشفۀ خدا در کلامش، باز باید اذعان داشت که چون خدا شخص است، کلماتِ صرف، چه شفاهی و چه کتبی، حتی اگر الهام روح‌القدس نیز باشند، بهترین و قوی‌ترین وسیله برای نمایاندن خدا به انسان نیستند.
انسان شدن خدا در مسیح، عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش را در اختیار انسان قرار داد. عیسای ناصری عالی‌ترین مکاشفۀ خداست، چون اولاً مکاشفه‌ای است شخصی، یعنی خدا از یک شخص برای شناساندن خود به ما بهره جست. بی‌شک انسان از آنجا که از شخصیت برخوردار است، بهترین وسیله برای آشکار کردن خدایی ‌شخصیت‌مند است. چیزی بهتر از شخص نمی‌تواند مظهر خدا باشد. دوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است بشری. یعنی خدا خود را در شخصیتی بشری بر آدمیان آشکار کرد. بی‌شک وجودی بشری بهترین وسیله برای نمایاندن خدا به موجودات بشری است. اگر خدا می‌خواست خود را به مورچه بشناساند، احتمالاً بهترین راه این بود که خود را به‌صورت مورچه بر او آشکار کند. سوم اینکه مکاشفۀ خدا در مسیح مکاشفه‌ای است مستقیم. خدا در طول تاریخ در زندگی اشخاص دیگری هم تجلی کرده و از زبان آن‌ها سخن گفته است. خدا از طریق ابراهیم، موسی و سایر انبیا نیز خود را بر انسان‌ها آشکار کرده است. ولی در همۀ این موارد، مکاشفه خدا مکاشفه‌ای است غیر مستقیم، یعنی از طریق کسی غیر از خود خدا انجام شده است. ولی در عیسای مسیح ما با خود خدا روبروییم! شخصی که در عیسای مسیح با زندگی بشری خود خدا را آشکار می‌کند، کسی جز شخص دوم تثلیث یعنی خدای پسر نیست. در این شخصیت تاریخی، خدا را به‌وسیلۀ خود خدا می‌شناسیم. آفتاب آمد دلیل آفتاب! از همین روست که مکاشفۀ خدا در مسیح عالی‌ترین مکاشفۀ خدا از خودش است. خدا در مسیح انسان شد تا خود را به بهترین نحو ممکن به ما بشناساند.
با ما همدرد شود
همدردی از خصوصیات بارز هر محبت راستین است. محبت نمی‌تواند نسبت به درد و رنج محبوب بی‌تفاوت باشد. به‌علاوه، همدردی با محبوب یکی از اَشکال مهم ظهور و بروز محبت است. مظاهر و نمونه‌های همدردی حتی در تجربۀ بشری کم نیست. پدر و مادر به معنایی واقعی درد و رنج فرزند را احساس می‌کنند.
حال، خدای کتاب‌مقدس خدای محبت است. محبت او سبب می‌شود که او درد و رنج محبوب را احساس کند. او نسبت به رنج انسان بی‌تفاوت نیست. حتی در عهدعتیق این همدردی خدا با قوم دردمند خویش در بسیاری قسمت‌ها مشهود است، مثلاً در کتاب هوشع. همین محبت خدا سبب می‌شود که او در مسیح انسان شود تا بتواند به‌عنوان یک انسان درد و رنج ما را تجربه کرده با ما همدرد گردد. او با انسان شدن شریک تجربۀ بشری در همۀ ابعاد تلخ و شیرین آن می‌شود. خصوصاً در مرگش بر صلیب و وقایع پیش از آن، طعم تلخ درد و رنج را در نهایت شدت آن می‌چشد.
در مسیح ما با خدایی رنج‌کشیده و رنجبر روبه‌روییم. این کاملاً بر خلاف تصویری است که در بسیاری از مکاتب و مذاهب از خدا وجود دارد. خدای فلاسفه و حتی الهیات سنتی مسیحی تا مدت‌ها خدای تغییرناپذیر و نتیجتاً رنج‌ناپذیر بود. در واقع این خدا، خدایی کاملاً عاری از احساس بود. چرا که هر احساسی دربردارندۀ تغییری در خدا بود و تغییرناپذیری او را که فلسفۀ ارسطویی بر آن تأکید داشت زیر سؤال می‌برد. ولی امروز این تعبیر از تغییرناپذیری مورد قبول بسیاری از الهیدانان مسیحی نیست. هرچند خدا در صفات خود همچون عدالت و امانت و محبت تغییرناپذیر است، ولی این بدان معنی نیست که او عاری از هر احساسی است. یورگن مولتمان بی‌باکانه می‌گوید خدایی که نتواند رنج ببرد از انسان نیز فقیرتر و ضعیف‌تر است! زیرا انسان توانایی رنج کشیدن را دارد. در مسیح ما با خدایی روبه‌روییم که در همدردی با انسان رنج می‌کشد.
همدردی هم از بعدی عینی و هم از بعدی ذهنی (درونی) برخوردار است. تا کسی دندان‌درد را عملاً تجربه نکرده باشد (بعد عینی) نمی‌تواند درد مرا که دچار دندان‌درد هستم کاملاً حس و درک کند (بعد ذهنی) و به معنایی واقعی با من همدرد شود. البته او می‌تواند دندان‌درد مرا با سایر دردها مثلاً گوش‌درد که خودش آن را تجربه کرده قیاس کند و این‌گونه تا حدی با من همدردی نماید. ولی اگر کسی درد را از هیچ نوعش تجربه نکرده باشد، به‌سختی می‌توان پذیرفت که قادر به همدردی واقعی با شخص دردمند باشد. عبور از تجربیات مشابه، شخص را قادر به همدرد شدن می‌کند (دوم قرنتیان ۱:۳-۷). خدا انسان شد تا تجربیات ما را از درون وضعیت ما و به‌عنوان انسان تجربه کند. او انسان شد تا با چشیدن درد و رنج ما با ما همدردی کند. از همین روست که عبرانیان می‌گوید: «زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعف‌های ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند» (عبرانیان ۴:۱۵).
به‌علاوه، همدردی بعد رهایی‌بخش دارد و به شفا می‌انجامد. حتی در تجربۀ محدود و بشری ما، وجود و نزدیکی کسی که شخص دردمند از محبت و همدردی او مطمئن است موجب تسکین و حتی شفای درد می‌شود.
اگر انسان می‌تواند با همدردی خود درد و رنج همنوع خود را التیام ببخشد، چقدر بیشتر همدردی خدا به شفا و التیام دردهای ما می‌انجامد. بعد رهایی‌بخش همدردی را نباید تنها در تأثیر مرموز آن در تسکین روحی و احساسی شخص دردمند دید. همدردی در بعد عینی نیز می‌تواند کارکرد رهایی‌بخش داشته باشد. آن مأمور آتش‌نشانی که برای نجات جان کودکی تن به شعله‌های آتش می‌سپارد و حتی به بهای از دست دادن جان خود، کودک را نجات می‌دهد، به معنایی عینی با او هم‌درد می‌شود، و این همدردی او کودک را نجات می‌دهد! خدا نیز در مسیح با آدمیان هم‌درد شد تا آن‌ها را از گناه و عواقب وخیم آن برهاند. او درد و رنج ما را بر خود گرفت تا ما را از آن‌ها شفا بخشد. این ما را به یکی دیگر از علل انسان شدن خدا در مسیح می‌رساند.
برای آمرزش گناهان ما بمیرد
عهدجدید مرگ مسیح را در مرکز مأموریت نجات‌بخش او قرار می‌دهد. کلام خدا به‌روشنی اعلام می‌دارد که بدون مرگ مسیح فراهم آمدن نجات برای انسان‌ها امری ناممکن بود. بررسی جامع ابعاد مختلف معنای مرگ مسیح و نجاتی که از آن به بار آمد، به فرصتی دیگر نیاز دارد. ولی جای تردید نیست که یکی از مهم‌ترینِ این ابعاد، فراهم آوردن آمرزش گناهان و رهانیدن انسان از مجازات ابدی است.
کلام خدا در بیان معنی مرگ مسیح از استعاره‌های مختلف سود می‌جوید. یکی از این استعاره‌های بنیادی، استعاره یا تصویر دادگاه است. مطابق این تصویر، انسان در نتیجۀ گناه زیر محکومیت قرار دارد و منتظر مجازات ابدی است. عدالتِ خدا ایجاب می‌کند که گناهکار مجازات شود. داور عادل تمامی جهان نمی‌تواند گناه را نادیده بگیرد و از آن چشم بپوشد. ولی محبت او نسبت به گناهکار سبب شد پسر خود را به‌عنوان جایگزینی برای او به این جهان بفرستد. مسیح عواقب گناه بشر را که همانا رنج، دوری از خدا و مرگ است تجربه کرد و اینگونه جایگزین او شد. با این جایگزینی، انسان بی‌گناه محسوب می‌شود.
روشن است که بدون انسان شدن خدا در مسیح، او نمی‌توانست برای آمرزش گناهان ما بمیرد. چنانکه رساله به عبرانیان در زمینه‌ای کمی متفاوت بیان می‌دارد: «از آنجا که فرزندان از جسم و خون برخوردارند، او نیز در این‌ها سهیم شد تا با مرگ خود، صاحب قدرت مرگ یعنی ابلیس را به زیر کشد» (۲:۱۴). مسیح انسان شد تا بتواند برای ما و به جای ما بمیرد.
در همین راستا کتاب‌مقدس از مسیح به‌عنوان واسطه یا میانجی ما سخن می‌گوید. برای اینکه او بتواند این نقش را بازی کند باید انسان باشد. پولس به شاگرد خود در این خصوص می‌نویسد: «زیرا تنها یک خدا هست و بین خدا و آدمیان نیز تنها یک واسطه وجود دارد، یعنی آن انسان که مسیح‌ عیسی است؛ او که با دادن جان خود بهای رهایی جملۀ آدمیان را پرداخت» (اول تیموتائوس ۲:۵). عبرانیان نیز مسیح را کاهن اعظم ما معرفی می‌کند و لازمه آن را انسان بودن مسیح تلقی می‌شمارد: «از همین رو لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد و برای گناهان قوم کفاره کند» (عبرانیان ۲:۱۷).
انسانی تازه به‌وجود آورد
یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خدا در مسیح که غالباً مورد غفلت واقع شده، به‌وجود آوردن انسانی نوین است. چنانکه دیدیم معمولاً بر این تأکید می‌‌شود که خدا انسان شد تا با مرگ خود بر صلیب مجازات انسان را بر خود بگیرد. به دیگر سخن، لزوم انسان شدن خدا فقط در ارتباط با لزوم صلیب درک می‌شود. گویی تنها هدف خدا از انسان شدن در مسیح این بود که بتواند بر صلیب جایگزین انسان گناهکار شود. هر چند این قطعاً یکی از مهم‌ترین اهداف انسان شدن خداست، ولی تنها هدف آن نیست. بر خود گرفتن مجازات گناه و فراهم آوردن آمرزش گناهان تنها بخشی از برنامۀ بزرگتر خدا بود که همانا به‌وجود آوردن انسانی نوین است.
کتاب‌مقدس اعلام می‌دارد که آدم اول گناه کرد و با گناه آدم تمامی نسل او دچار فساد و تباهی شد. نسل بشر نسلی سقوط کرده و دور از خداست که در اسارت گناه و مرگ زندگی می‌کند و اگر از این وضع رهایی پیدا نکند روزی به هلاکت ابدی دچار خواهد شد. به‌علاوه، کتاب‌مقدس به ما نشان می‌دهد که انسان با قوت، حکمت و تلاش خود نمی‌تواند خودش را نجات دهد. او اسیر است و نمی‌تواند خود را آزاد کند. همچنین باید توجه داشت که محکومیت به مجازات ابدی تنها بخشی از مشکل او را تشکیل می‌دهد و نه تمام آن را. علاوه بر رهایی از مجازات، انسان باید تبدیل شود. طبیعت گناهکار و فاسد او که رو به سوی مرگ دارد، باید شفا بیابد.
حال، نکتۀ بسیار مهم این است که غلبه بر گناه، مرگ و شیطان باید در درون همین طبیعت بشری به‌وقوع می‌پیوست. آنچه خارج از این طبیعت روی می‌داد سودی به حال انسان نداشت و قادر به شفا و احیای او نبود. پسر خدا، شخص دوم تثلیث، طبیعت بشری به خود گرفت و با متحد کردن آن با طبیعت الهی خود، آن را از درون تبدیل کرد. به‌عبارت دیگر، او به قلمروی دشمن پا گذاشت تا از درون او را شکست دهد. او انسان شد، او کاملاً همانند ما شد، تا از درونِ طبیعتِ ما بر همۀ عواملی که ما را در اسارت خود داشتند غلبه کند. پیروزی بر دشمن انسان تنها می‌توانست به‌واسطۀ یک انسان به دست آید. از همین رو لازم بود او کاملاً همانند برادران خود شود تا بتواند آن‌ها را برهاند.
مسیح حتی همۀ وسوسه‌هایی را که ما انسان‌ها تجربه می‌کنیم تجربه کرد و بر آن‌ها غلبه یافت. او تا به مرگ حاضر نشد به گناه تن دهد و این‌گونه با مرگ خود بر صلیب در واقع طبیعت کهنۀ بشری را کشت. از همین روست که پولس می‌گوید انسانیت کهنۀ ما با مسیح مصلوب شد (رومیان ۶:۶). او در تمام مراحل زندگی خود و بخصوص در نقطۀ اوج آن یعنی مرگ صلیب بر گناه و شیطان پیروز شد. و وقتی از مردگان برخاست، انسان نوینی را به وجود آورد، انسانی را که دیگر ذره‌ای تحت اسارت یا حتی تحت تأثیر گناه و پی‌آمدهای آن زندگی نمی‌کند.
برای انجام این کار، او باید انسان می‌بود. شفای انسان با پیوند و شریک شدن او در طبیعت الهی صورت می‌گیرد. خدا در طبیعت بشری ما شریک شد تا ما در طبیعت الهی او شریک شویم. در شخصیت و زندگی عیسای ناصری، بشر شریک پسر ازلی خدا و با او هم‌ارث شد. در او انسان فرزند خدا شد. تا پیش از انسان شدن خدا در مسیح، تنها شخص دوم از تثلیث به معنای خاص پسر خدا و محبوب او بود. ولی از آن زمان که پسر خدا انسان شد، از آن زمان که عیسی در رحم مریم شکل گرفت، طبیعت بشری او در عین حال، طبیعت بشری پسر ازلی خدا بود. از آن زمان، بشریت در زندگی این انسان، یعنی عیسای ناصری، از همۀ امتیازات پسر ازلی خدا برخوردار شد. و این‌گونه راه باز شد تا در اتحاد با او، همۀ مؤمنان بتوانند در امتیازات پسر ازلی خدا شریک شوند.
یکی از کارهایی که برای شفای درختی با میوۀ تلخ انجام می‌دهند، پیوند است. تکه‌ای از درختی دیگر را که میوۀ آن شیرین است می‌گیرند و آن را در محل مناسبی از درخت تلخ به آن پیوند می‌زنند. اگر این کار به‌طرز درست انجام ‌شود معجزه‌ای به‌وقوع می‌پیوندد. طبیعت شیرین درخت دوم، باعث شفای طبیعت تلخ درخت نخست می‌شود به‌‌گونه‌ای که میوۀ آن شیرین می‌گردد. حال خدا برای شفای طبیعت بشر در دو مرحله به‌ عمل پیوند دست زد. مرحلۀ نخست در انسان شدن خدا در مسیح به‌وقوع پیوست. خدا در مسیح بخشی از وجود خود را به درخت نسل بشر که گرفتار فساد و تباهی شده بود پیوند زد. در عیسای ناصری طبیعت الهی و طبیعت بشری در یک شخص واحد به هم پیوستند و این پیوند باعث دگرگونی و شفای طبیعت بشری شد. در عیسی ما با نخستین نمونۀ انسان تازه روبروییم، انسانی که طبیعتش کاملاً شیرین شده است. در مرحلۀ دوم، روح‌القدس مسیح را در قلب هر یک از مؤمنان ساکن می‌گرداند. این پیوند دوم باعث شیرین شدن طبیعت هر یک از ما می‌شود.
آنچه خدا در تجسم، یعنی در تولد، زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انجام داد بس عظیم‌تر از صرفاً آمرزش گناهان ما از طریق مرگ مسیح بر صلیب است. خدا در تجسم در کار خلق انسانی تازه است. خدا در کار رهایی خلقت کهنه از قید فساد و تباهی است. در زندگی، مرگ و رستاخیز مسیح انسان دچار یک دگردیسی روحانی شد. در مسیح کرم به پروانه تبدیل شد.
سرمشقی برای ما بر جا گذارد
اگر خدا انسان بود چگونه می‌زیست؟ اگر او انسان بود چگونه رفتار می‌کرد و چگونه سخن می‌گفت؟ با نگاه کردن به مسیح پاسخ این سؤالات را پیدا می‌کنیم. خدا با انسان شدن در مسیح عالی‌ترین سرمشق را برای انسان بر جا گذاشت. عالی‌ترین الگوی هر انسانی خدای اوست. خدا تبلور همۀ ارزش‌هایی است که شخص واقعاً به آن‌ها اعتقاد دارد. ولی خدا در الوهیت صرف نمی‌توانست نمونه‌ای ملموس برای انسان‌ها باشد. او می‌توانست احکام یا اصول اخلاقی مورد تأیید خود را با آن‌ها در میان بگذارد و از آن‌ها بخواهد مطابق آن اصول یا احکام زندگی کنند. ولی چنین اصول یا احکامی هرگز نمی‌توانستند به اندازۀ یک الگوی زنده و ملموس بر زندگی انسان اثر بگذارند.
ولی ما در مسیح با خدا در شخصیتی بشری و در شرایط واقعی زندگی یک انسان روبروییم. عمل‌ها و عکس‌العمل‌های او در شرایط طبیعی و دشوار زندگی او را به بهترین سرمشق زنده برای ما تبدیل می‌کند. رابطۀ صمیمانۀ مسیح با خدا، سرسپردگی، توکل و اطاعت کامل وی نسبت به او، پاکی و قدوسیت او در همۀ ابعاد زندگی، محبت بی‌شائبه او به همه، دلسوزی او نسبت به نیازمندان، فیض و بخشش او نسبت به گناهکاران، خشم و ایستادگی او در برابر مذهبیون قدرت‌طلب و ریاکار، همه و همه، عالی‌ترین الگو را برای پیروی فراروی انسان قرار می‌دهد.

Wednesday, 23 July 2014

نویسنده کتاب پیدایش چگونه از وقایع دوران خلقت جهان اطلاع داشت؟


نویسنده کتاب پیدایش چگونه از وقایع دوران خلقت جهان اطلاع داشت؟

چه کسی کتاب پیدایش را نوشته است؟ کتاب مقدس صریحا موسی را نویسنده تورات (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) معرفی می کند. ولی باید متذکر شد که در سفر پیدایش اشاره ای به مولف آن پیدا نمی شود.

چه کسی به جز موسی می توانسته تورات را بنویسد؟ موسی دارای عطایا و آمادگی هایی بود و به راستی می توانست مولف تورات باشد. موسی بر تمام فرهنگ و معارفمصر تسلط یافت و در گفتار و کردار استعداد مخصوصی از خود نشان داد (اعمال رسولان فصل هفتم آیه بیست و دوم). به عنوان یک عبرانی، او به نسب نامه ها و تاریخ شفاهی و مکتوب قوم خود دسترسی داشت که برخی از آن ها با هدایت روح القدس در کتاب پیدایش نوشته شد. موسی رابطه بسیار نزدیکی با خداوند داشت. او شرح می دهد چگونه خداوند شریعت (ده فرمان) را برای اسرائیل به دست او داد. علاوه بر این او نکات مهم و حساسی را از خداوند دریافت می کرد که صحبت از رابطه خداوند با انسان ها در دوره زمانی کتاب پیدایش می کند. او هم چنین شاهد عینی برای بسیاری از اتفاقات دیگر بود که شرح آن ها را در کتاب های خروج، لاویان، اعداد و تثنیه می خوانیم. در چهل سال آخر از زندگی اش که با قوم اسرائیل در صحرا به سر می برد، وقت کافی داشت تا تمام رویدادها را یادداشت کند. روح خدا برای نوشتن کتاب پیدایش به موسی یاری نمود.
تورات، موسی را به عنوان نویسنده معرفی می کند: خروج فصل هفدهم آیه چهاردهم، فصل بیست و چهارم آیه چهارم، فصل سی و چهارم آیه بیست و هشت کتاب اعداد فصل سی و سوم آیه دوم کتاب تثنیه فصل سی و یکم آیات نهم، بیست و دوم و بیست و چهارم
هم چنین نویسندگان دیگر کتاب مقدس موسی را به عنوان نویسنده تورات معرفی می کنند: یوشع فصل اول آیات هفتم و هشتم، فصل بیست و سوم آیه ششم، کتاب دوم پادشاهان فصل چهاردهم آیه ششم، فصل بیست و یکم آیه هشتم، کتاب عزرا فصل سوم آیه دوم فصل ششم آیه هجدهم، کتاب نحمیا فصل هشتم آیه یکم، کتاب دانیال فصل نهم آیات یازدهم تا سیزدهم.
به عنوان سند معتبر و قابل اطمینان برای قبول موسی به عنوان نویسنده تورات، می توان عیسی مسیح و دیگر نویسندگان عهد جدید را ذکر کرد که قسمت هایی از گفته های خود را که از تورات نقل کرده اند، موسی را معرفی می کنند: متی فصل هشتم آیه چهارم فصل نوزدهم آیات هفتم و هشتم، لوقا فصل پنجم آیه چهاردهم، فصل شانزدهم آیه بیست و نهم، انجیل یوحنا فصل هفتم آیه نوزدهم، اعمال رسولان فصل سوم آیه بیست و دوم، اعمال فصل پانزدهم آیه یکم، رومیان فصل دهم آیه نوزدهم.
در برخی از آیات عهد جدید، قرائت تورات نیز قرائت موسی نامیده می شود: دوم قرنتیان فصل سوم آیه پانزدهم، اعمال رسولان فصل پانزدهم آیه بیست و یکم.
و با این گفتار مسیح خطاب به رهبران مذهبی یهود، مقاله را خاتمه می دهیم:»اگر شما به موسی ایمان داشتید، به من نیز ایمان می آوردید، زیرا او درباره من نوشته است» (انجیل یوحنا فصل پنجم آیه چهل و ششم).

Tuesday, 15 July 2014

خدا

خدا

»آيا عمقهاى خدا را مىتوان دريافت نمود؟« )ايوب ١١: ٧(. خدا آيست؟ چگونه است؟ چگونه مىتوانيم مطمئن باشيم آه وجود دارد؟ آغاز او از آجاست؟ آيا مىتوانيم او را بشناسيم؟ هرآس اين سؤالات را يا با صداى بلند و يا از خود پرسيده است. زيرا ما نمىتوانيم به دنياى خارج خود نگاه آنيم و از وجود خالق غافل باشيم. هر روز با معجزه حيات و معماى مرگ روبه رو مىشويم. هر روز درختان گلدار پرشكوه را مىبينيم و عظمت آسمان پرستاره و بزرگى آوهها و درياها را مشاهده مىآنيم. چه آسى آنها را ساخته است؟ به وجودآورنده قوه جاذبه زمين آه در اثر آن همه چيز در جاى خود قرار مىگيرد چه آسى است؟ آيست آه روز و شب را به وجود آورده و فصلهاى مناسب در سال را مرتب آرده است؟ تنها جواب قانعآنندهاى آه مىتوان به سؤالات فوق داد اين است آه تمام اين چيزها و بسيارى چيزهاى ديگر را خداى بزرگ به وجود آورده است. همان طورى آه ساعت، سازندهاى دارد به همان طريق دنياى منظم و مرتب ما سازنده بزرگى دارد آه ما او را خدا مىخوانيم و با اسم او تمام افراد بشر آشنايى دارند. از ابتداى آودآى نام او بر زبان ما بوده است. آلام خدا اعلام مىآند خدايى آه درباره او صحبت مىآنيم و درباره او سرود مىخوانيم خدايى آه تمام برآات از اوجارى مىشود همان خدايى است آه اين دنيا را خلق فرمود و ما را در آن قرار داد.ولى ممكن است آسى سؤال آند اين خدا آيست؟ او آجاست؟ ما همگى اسم او را مىدانيم. هنگام روبه رو شدن مشكلات و وسوسهها نام او را بر زبان مىآوريم. بسيارى از ما آوشش مىآنيم آه فكرمان هر لحظه با او مشغول باشد. عدهاى مىگويند آه نمىتوانند به وجود او ايمان داشته باشند و عقيده دارند آه خدايى وجود ندارد. عدهاى ديگر اظهار مىدارند خدا را براى من توضيح دهيد شايد او را قبول آنم! اگر شما هم اين طور بودهايد يعنى در تمام عمر خود درباره خدا شنيده و راجع به او صحبت آردهايد ولى منتظريد آه يك نفر خدا را براى شما توضيح دهد تا بتوانيد آاملا به او ايمان آوريد، اجازه فرماييد با هم ببينيم آتاب مقدس دربارهخدا چه مىگويد.اآنون آه در تاريخ جهان دورهاى بحرانى طى مىشود هر شخصى بايد در جستجوى جواب اين مسئله باشد: خدا چگونه است؟ هر انسانى بايد اين سؤال را بكند و جواب صحيح را بيابد. هر آس بايد بدون هيچ شك و ترديد بداند خدا آيست و چه آارهايى انجام مىدهد. ريشه تمام مشكلات و ناراحتىهاى ما اين است آه خدا را نمىشناسيم و از اطاعت او سرپيچى مىآنيم. چگونه انسان نقشه خدا را نمىداند، به همين دليل جهان دچار آشوب و هرج و مرج شده است. چون انسان مايل نيست قوانين الهى را بياموزد و اطاعت آند، روحهاى ما اين چنين گرانبار و دردمند شده است! بنابراين بياييم درباره او هر چه مىتوانيم بياموزيم. براى اين آه درباره خدا چيزى بياموزيم به آجا برويم؟ چه آسى مىتواند حقيقت را به ما نشان دهد؟ آيا همه ما موجودات محدود و فانى نيستيم؟ آيا خدا بر روى زمين آسى را تعيين آرده است آه حقايق الهى را در زمان حاضر به راستى بيان آند؟ خير شخصى آه اين آار را مىتوانست انجام دهد دو هزار سال قبل زندگى مىآرد و ما او را بر صليب آشيديم و آشتيم! پس جواب سؤال خود را از چه آسى بشنويم؟ ممكن است از محققين و دانشمندان سؤال آنيم. آنها جواب خواهند داد آه او علت العلل تمام موجودات و حيات است. تمام موجودات زنده با خدا يكى هستند و حيات و زندگى هم، از وجود الهى او سرچشمه مىگيرد. آنها خواهند گفت آه شما مىتوانيد خدا راحتى در آوچكترين قطره آب و هم چنين در آسمان مشاهده آنيد.اگر از يك فيلسوف سؤال آنيد به شما خواهد گفت آه خدا قدرت و نيروى اصلى و لايتغيرى است آه در پس خلقت وجود دارد. او محرك اصلى و بزرگى است آه جهان را به حرآت مىآورد. قدرتى است بىابتدا و بىانتها. فيلسوف به شما خواهد گفت آه هر قسمتى از حيات و هر نوع زيبايى مظهرى است از قدرت وى آه از او جارى مىشود و به سوى او برمىگردد. اگر بيشتر سؤال آنيم ممكن است بگويند آه خدا قادر مطلق و آل در آل است و شايد انسان نتواند بيش از اين درباره او اطلاعى داشته باشد. خدا را به انواع مختلف تعريف و توجيه آردهاند. هر آشورى، هر نژادى، هر خانوادهاى و هر فردى سعى آرده است اين وجود بزرگ را آه بر آائنات حكمرانى مىآند توجيه نمايد. در تمام ادوار بشر در جستجوى خالقى بوده آه آارهايش را مىديده ولى او را نمىشناخته است. آدام يك از اين عقايد و توجيهات مختلف صحيح است؟ ما آدام يك از اين نظريههاى فراوان را بايد بپذيريم؟ آيا از آسانى آه ادعامىآنند حقيقت را يافتهاند بايد پيروى آنيم؟خدا خود را در آتابى آه ما آن را آتاب مقدس مىخوانيم ظاهر فرموده است. اگر ايمان داشته باشيم آه آتاب مقدس خدا را ظاهر آرده است در آن صورت فكرمان آاملا قانع و قلبمان از اطمينان لبريز خواهد گرديد. مىتوانيم مطمئن باشيم آه جواب صحيح را يافتهايم و در راه شناسايى و درك ماهيت و صفات واقعى خدا قدم برمىداريم. در آتاب مقدس خدا خود را به صدها طريق ظاهر مىفرمايد و اگر آتاب مقدس را با همان دقتى آه روزنامه مىخوانيم به طور مرتب مطالعه آنيم و به همان اندازهاى آه با قهرمانان معروف ورزش آشنايى داريم، بهتر از آن با خدا نيز آشنايى خواهيم داشت و درباره او آسب اطلاع خواهيم آرد. همان طورى آه يك جواهر داراى تراشهاى زيادى است، جلوهها و طرز ظهور و مكاشفه خدا هم جنبههاى مختلف دارد و آتابهاى متعددى لازم است تا اين منظور برآورده شود. در اين آتاب مختصر فقط به چهار جنبه مهم و مكاشفه خدا اشاره خواهيم آرد آه هميشه بايد به ياد داشتهباشيم:اول- آتاب مقدس اعلام مىآند آه خدا روح است. وقتى عيسى با زن سامرى سخن مىگفت درباره خدا اين حقيقت را اظهار فرمود: »خدا روح است« )يوحنا ۴: ٢۴(. وقتى آلمه روح را مىشنويد چه چيزى به نظرتان مىآيد؟ از اين آلمه چه تصورى در ذهن شما ايجاد مىشود؟ آيا تودهاى از بخار به نظرتان مىرسد آه در آسمان سرگردان است؟ آيا روح آن چيزى است آه بچهها از آن مىترسند و نام آن را لولو گذاشتهاند؟ آيا روح به نظر شما شكل و معنايى ندارد؟ وقتى عيسى فرمود خدا روح است مقصودش چه بود؟ براى اين آه بفهميم »روح« واقعا چيست و مقصود عيسى از استعمال اين آلمه چه بود، بايد دوباره به آتاب مقدس مراجعه آنيم و قسمتى را در نظر بگيريم آه مسيح بعد از زنده شدن مىفرمايد: »دست بر من گذارده ببينيد زيرا آه روح، گوشت و استخوان ندارد چنان آه مىنگرد در من است« )لوقا ٢۴: ٣٩(. پس مىتوانيم مطمئن باشم آه روح بدن ندارد و در واقع آاملا خلاف بدن است ولى با وجود اين هم وجود دارد و هم داراى قدرت است. فهميدن اين موضوع براى ما مشكل است زيرا سعى مىآنيم اين حقايق را با فكرى آه بدن محدودش آرده درك آنيم. چون ما انسانها بينايى اصلى خود را آه خدا به ما عطا فرموده بود از دست دادهايم، نمىتوانيم شكوه و عظمت روح را آه اين قدر از ما بالاتر است درك آنيم! تا آلمه »روح« را مىشنويم فورا آوشش مىآنيم آن را تا به مقياس آوچك و آوتاه فكر خود تنزل دهيم. مثل اين است آه بخواهيم عظمت و شكوه پرهيبت اقيانوس را براى شخصى توضيح دهيم آه آبى بزرگتر از آب گودال گلآلود نديده است.چنين شخصى چگونه مىتواند تصور آند آه دريا چيست؟ چنين شخصى آه به آب آم عمق و تيرهرنگ نگاه مىآند، چطور ممكن است درك آند آه عمق بىحد اقيانوس چيست و چه مخلوقات عجيبى در آن وجود دارد و قدرت پرموج و بىرحم طوفان اقيانوس چه مىباشد و يا زيبايى فوق تصور اقيانوس آرام چه معنايى دارد! شخصى آه به آب آم عمق نگاه مىآند از معنا و مفاهيم فوق بىخبر است. به چه زبان ممكن است تصور آامل درياى پرقدرت را براىاين شخص مجسم آرد؟ چطور مىتوانيد ثابت آنيد آه چنين چيز عجيبى واقعا وجود دارد؟به همين طريق هم براى ما مشكل است آاملا بفهميم مقصود عيسى از اين آه مىفرمايد »خدا روح است« چيست! عيسى اطلاع آامل داشت و فكر او مانند ما فقط گودال آم عمق زندگى را نمىديد. او از قلمرو غير محدود روح باخبر بود و براى اين به جهان آمد تا اندازهاى ما را با عجايب و تسلى و صلح و آرامش اين عالم نامرئى آشنا سازد. البته مىدانيم آه روح محدود به بدن نيست. روح را نمىتوان مانند بدن ملبس ساخت. روح مانند بدن تغيير نمىآند. آتاب مقدس اعلام مىآند آه خدا روح است و محدود به بدن نمىباشد. محدود به شكل مخصوصى نيست و حد و حصرى ندارد. او بىمقياس است و با چشم جسمانى نمىتوان او را ديد. آتاب مقدس مىفرمايد آه چون خدا نامحدود است بنابراين مىتواند در آن واحد در همه جا حاضر باشد و همه چيز را بشنود و ببيند و هر چيز را بداند. چون خودمان محدوديم، سعى مىكنيم خدا را هم مانند خود محدود سازيم. حتى منكر اين موضوع مىشويم آه خدا مىتواند آارهايى انجام دهد آه ما قدرت انجاآم آنها را نداريم. گاهى نزد خود استدلال مىآنيم آه چون ما نمىتوانيم در آن واحد همه جا باشيم خدا هم قادر به اين آار نيست! تقريبا شبيه شخصى هستيم آه تعريف اقيانوس را شنيده باشد و به ساحل دريا برود و چند قطره آب در دست خود نگه دارد و با حيرت و تعجب بگويد آه بالاخره اقيانوس را به دست آوردم. اقيانوس را در دست خود گرفتهام و مال من است! البته صحيح است آه او جزيى از اقيانوس را در دست دارد. در عين حال ممكن است ديگران هم در هزاران ساحل ديگر قطراتى از همان آب را جزء اموال خود بدانند. ميليونها نفر مىتوانند به ساحل دريا بيايند و دست خود را با آب پر سازند. هر آس مىتواند هر قدر مايل است بردارد، باز هم اقيانوس لايتغير خواهد ماند و قدرت و نيروى آن آم نخواهد شد و حياتى آه در اعماق بىمقياسش وجود دارد عوض نمىشود، در حالى آه احتياج تمامآسانى را آه در سواحل متعدد آن قرار گرفتهاند، آاملا و بىدريغ برآورده مىسازد.خدا هم همين طور است. او مىتواند در يك زمان معين در همه جا باشد و دعاى همه آسانى را آه به نام مسيح دعا مىآنند بشنود و مىتواند با قدرت معجزهآساى خود ستارگان را در جاى معين نگاه دارد و از زمين نباتات را بروياند و ماهيان دريا را به شنا آورد. خدا هيچ حد و حدودى ندارد و حكمت او را انتهايى نيست. قدرت او بىانتهاست. مهر و محبت او بىحد است و رحمت و شفقتش بىپايان. اگر شما تاآنون سعى آردهايد آه خدا را محدود سازيد از حالا به بعد بايد از اين آار خوددارى آنيد. سعى نكنيد او و آارهايش را به مكان و منطقهاى معين محدود سازيد. شما هيچگاه اقيانوس را محدود نمىسازيد. هيچگاه به اين فكر نمىافتيد آه مسير ماه را تغيير دهيد يا زمين را از حرآت وضعى خود باز داريد! اگر چنين است پس چقدر احمقانه خواهد بود آه سعى آنيم خدايى را آه خالق و ادارهآننده تمام اين عجايب است، محدود سازيم؟ من بسيارى از چيزها را مديون مادرم هستم. يكى از مهمترين برآات رسيده به من اين است آه وقتى ده ساله بودم، به من تعليم داد »خدا روح است و نامحدود و ابدى و لايتغير«، اين جمله هميشه در خاطرم بوده است. وقتى يك نفر قلبا ايمان داشته باشد آه خدا روحى است نامحدود و ابدى و لايتغير پس اشتباها خدا را محدود نخواهد ساخت. ديگر شك نخواهيم داشت آه او قادر است حتى آارهايى را آه از عهده ما خارج است، انجام دهد.عدهاى ترديد دارند آه آتاب مقدس آلام واقعى خداست و علت اصلى ترديد آنها اين است آه نمىخواهند صفاتى را به خدا نسبت دهند آه خودشان فاقد آن هستند. اگر شما درباره آتاب مقدس دچار شك شدهايد دوباره به آن مراجعه فرماييد و آن را مانند شخصى بخوانيد آه تمام عمر به گودال گلآلود نگاه مىآرده ولى اآنون براى اولين بار چشمش به اقيانوس افتاده است. شايد براى اولين بار تا اندازهاى متوجه شويد آه خدا چه قدرت نامحدودى دارد. شايد براى اولين بار او را آن طور آه هست درك آنيد. اگر خدا آن طور آه عيسى مىطفرمايد روح باشد ديگر مشكل نيست بدانيم آه او بر تمام امور واقف است و بر آارهاى بشر نظر دارد و با الهام او پيغمبران آتاب مقدس را نوشتهاند. وقتى واقعا بفهميم خدا چگونه است، هر چيزى در جاىمناسب خود قرار خواهد گرفت.دوم- آتاب مقدس مىفرمايد آه خدا شخصيت دارد. در آتاب مقدس جملات ذيل بسيار تكرار مىشود: »خدا دوست دارد«، نخدا مىفرمايد«، »خدا اين آار را انجام مىدهد«، هر چيزى را آه به شخص نسبت مىدهيم مىتوانيم به خدا هم نسبت دهيم. شخص هم احساس دارد و هم فكر مىآند، ميل و علاقه دارد و شخصيت خود را بروز مىدهد. ما بر روى زمين شخصيت را به بدن محدود مىسازيم. فكر محدود ما نمىتواند تصور آند آه بدون گوشت و استخوان ممكن است شخصيت را مجسم آرد. مىدانيم آه شخصيت ما براى هميشه مثل حالا در داخل بدن محبوس نخواهد بود. مىدانيم آه هنگام مرگ شخصيت ما بدن را ترك خواهد آرد و به سوى مقصدى آه در انتظار ماست خواهد رفت. ما تمام حقايق فوق را مىدانيم ولى در عين حال قبول آنها براى ما مشكل است. اى آاش همه متوجه مىشديم آه شخصيت نبايد حتما شبيه يك چيز مادى باشد. خدا محدود به بدن نيست ولى در عين حال شخصيت دارد. او احساس دارد، فكر مىآند، دوست مىدارد، مىبخشد و در مشكلات و سختىهاى روزانه با ما همدردىمىآند.سوم- آتاب مقدس اعلام مىآند نه فقط روح است و شخصيت دارد بلكه وجودى است مقدس و عادل. از اول آتاب مقدس تا آخر آن خدا خود را خداى مقدس اعلام مىآند. او واقعا آامل و در هر مورد بىنقص است. او به قدرى مقدس است آه نمىتواند به انسان گنهآار نزديك شود و خيلى پاكتر از آن است آه بتواند زندگى گناهآلود را تحمل آند. او خداى مقدس و آامل است. اگر مىتوانستيم واقعا مجسم آنيم آه عدالت پرجلال او چيست، چه تغيير بزرگى در زندگى فردى و ملى ما به وجود مىآمد! اگر فقط يكبار متوجه مىشديم آه چه شكاف عميق و وسيعى بين انسان گناهآار و خداى عادل وجود دارد، دنياى ما در يك شب عوض مىشد. آتاب مقدس اعلام مىدارد آه خدا نور است و هيچ تاريكى در او نيست. تنها وجود متعال اوست آه بدون لكه و عيب مىباشد. درك اين حقيقت براى انسان ناقص مشكل است. ما آه در هر موردى دچار خطا و ضعف مىشويم مشكل است بتوانيم قدوسيت بىانتهاى خدا را در نظر مجسم آنيم ولى اگر بخواهيم آتاب مقدس را بفهميم و مورد استفاده قرار دهيم حتما بايد قدوسيت خدا رادرك آنيم.در سرتاسر آتاب مقدس شكافى آه انسان ناقص را از خداى آامل جدا مىسازد مورد بحث قرار گرفته است به همين علت آه خيمه اجتماع و معبد به دو قسمت يعنى قدس و قدس الاقداس تقسيم شده بود. به همين دليل بود آه اگر گناهآارى مىخواست به خدا نزديك شود بايد قربانى بياورد. به همين دليل بود آه آه آاهنانى معين شده بودند تا بين خدا و مردم واسطه شوند. به همين دليل بود آه در آتاب لاويان قوانين متعددى درمورد احتراز از ناپاآى مقرر شده بود و در جشنهاى متعدد قوم اسرائيل، خدا سعى مىآرد آنها را از بتپرستان جدا سازد. پاآى و قدوسيت خدا باعث ايجاد نظم در تمام اصول الهى مىشود. آتاب مقدس مىفرمايد آه سلطنت خدا بر پايه پاآى و قدوسيت قرار دارد. به علت مقدس بودن خداست آه چنين فاصله و شكاف عميقى بين خدا و گناهآار وجود دارد. آتاب مقدس مىفرمايد گناهان ما، ما را از خدا جدا آرده و به طورى از او جدا شدهايم آه صورت او از ما مخفى است و وقتى او را مىخوانيم به ما توجهى نمىفرمايد. خدا پاآتر از آن است آه شرارت را بپسندد و مقدستر از آن است آه با گناه آوچكترين رابطهاى داشته باشد. پيش از آن آه بشر مرتكب گناه شود خدا با بشر معاشرت و دوستى داشت، اآنون اين رابطه تيره گرديده و تمام وسايل ارتباط خدا با انسان غير از عيسى مسيح قطع شده است. انسان فقط به وسيله عيسى مسيح مىتواند دوباره با خالق خود رابطهصميمى داشته باشد.انسان گناهآار قدرت ندارد خود را عوض آند و نمىتواند با زبان پرگناه خود سخنانش را به سمع مقدس خدا برساند. اگر خدا بر اثر لطف و مهربانى بىحد خويش پسر خود را به جهان نمىفرستاد تا واسطهاى بين او و انسان باشد، بشر تا ابد گناهآار باقى مىماند. قدوسيت خدا علت مرگ مسيح را واضح مىسازد. قدوسيت خدا ايجاب مىآرد آه گناه آاملا محو شود ولى محبت خدا باعث شد آه عيسى مسيح براى گناه بشر مجازات شود و نجات را فراهم فرمايد چون خدايى را آه مىفرستيم، خداى پاك و مقدس و خداى دستكار و عادل است. او فرزند يگانه خود را براى ما فرستاد تا بتوانيم به اونزديك شويم ولى اگر ما اين بخشش را رد آنيم واگر قوانين او را اطاعت نكنيم، در موقع مجازات نمىتوانيم از او آمك بخواهيم!چهارم- خدا مهر و محبت است. بسيارى آلام خدا را مطالعه نمىآنند و صفات الهى را درك نمىنمايند، بنابراين نمىدانند »خدا محبت است« )اول يوحنا ۴: ٨(. وقتى لغت »محبت« را به آار مىبريم، اغلب نمىدانيم مقصود چيست. آلمه محبت و دوست داشتن يكى از آلماتى است آه در زبان ما با سوء تعبير زيادى به آار مىرود. اين لغت براى پستترين و در عين حال عالىترين روابط بشرى به آار مىرود. مىگوييم دوست داريم مسافرت آنيم، دوست داريم شيرينى و شكلات بخوريم، اتومبيل تازه خود را دوست داريم و رنگ تازه اتاق خود را دوست داريم. اغلب مىگوييم همسايگان خود را دوست داريم ولى ما فقط به حرف قناعت مىآنيم وبه عمل نمىپردازيم! پس تعجب ندارد آه ما انسانها نمىتوانيم آاملا بفهميم مقصود آتاب مقدس از اين آه مىگويد »خدا محبت است« چيست. اشتباه نكنيد و نگوييد آه چون خدا محبت است پس همه چيز بسيار شيرين و خوب و زيبا و هيچ آس براى گناهش تنبيه نخواهد شد. قدوسيت خدا ايجاب مىآند آه گناهآار مجازات شود ولى محبت خدا باعث شده آه خدا راهى براى نجات و آزادى انسان گناهآار باز شود. محبت خدا صليب عيسى را به وجود آورد آه به وسيله آن انسان مىتواند از گناه آزادى يابد و پاك شود. محبت خدا، عيسى مسيح را تا پاى صليبآشانيد.درمورد محبت عظيم خدا شك نداشته باشيد زيرا مانند قدوسيت قسمتى لايتغير از وجود خداست. هرقدر گناه شما زياد باشد، باز هم خدا شما را دوست دارد. اگر محبت خدا نبود هيچ آدام از ما فرصتى براى زندگى نمىيافتيم. ولى خدا محبت است! محبت او نسبت به ما ابدى است! »خدا محبت خود را در ما ثابت مىآند از اين آه هنگامى آه ما هنوز گناهآار بوديم مسيح در ما مرد« )روميان ۵: ٨(. وعدههاى خدا درمورد محبت و بخشايش او آاملا واقعى و مورد اطمينان است. ولى همان طور آه درمورد اقيانوس ذآر شد، تا موقعى آه آن را نمىبينيم نمىتوانيم زيبايى واقعى آن را درك آنيم. محبت خدا همين طور است، تا شما شخصا محبت خدا را نپذيريد و تا موقعى آه داراى صلح و آرامش واقعى الهى نباشيد، هيچ آس قادر نخواهد بود آن را براى شما توضيح دهد. اين آار را نمىتوانيد با فكر خود انجام دهيد. فكر و مغز محدود شما قدرت ندارد محبت عظيم خدا را درك آند آه چطور يك گاو سياه، علف سبز را مىخورد و شير سفيد مىدهد، با وجود اين شما شير را مىخوريد و قوت پيدا مىآنيد. فكر شما نمىتواند درك آند وقتى يك تخم آوچك را مىآارد چه مراحل بغرنجى طى مىشود تا اين تخم تبديل به گياهى شود و هندوانه لذيذ سرخ رنگ دهد. در هر حال شما هندوانه را مىخوريد و لذت مىبريد. مغز شما نمىتواند توضيح دهد اصل الكتريسيته آه شايد همين حالا روشنايى ايجاد آرده چيست. ولى شما مىدانيد آه الكتريسيته وجود دارد و باعث شده آه شما قادر بهديدن باشيد!شما بايد خدا را با ايمان قبول آنيد، ايمان به پسرش يعنى عيسى مسيح خداوند! وقتى مؤمن شديد ديگر جايى براى شك و ترديد وجود نخواهد داشت. ديگر لزومى ندارد سؤال آنيد آه خدا در قلب شما هست يا نه، زيرا خواهيد دانست آه او در آن جاست. وقتى از من مىپرسند آه چطور مىتوانم مطوئن باشم آه خدا آيست و چگونه است، به ياد داستان پسر بچهاى مىطافتم آه مشغول بادبادك بازى بود. هوا براى اين بازى بسيار مناسب بود، باد مىوزيد و ابرها در حرآت بودند. بادبادك به تدريج بالا رفت و در پس ابرها پنهان شد، مردى از اين پسر آوچك پرسيد چه آار مىآنى؟ جواب داد: مشغول بادبادك بازى هستم. مرد گفت بادبادك بازى مىآنى؟ تو آه بادبادك خود را نمىتوانى ببينى! پسر جواب داد البته من بادبادك را نمىبينم ولى هرچند لحظه يك بار حس مىآنم آه بادبادك دست مرا به سوى خود مىآشد و اطمينان دارم آه آن جاست. به حرف ديگران درمورد خدا زياد توجه نكنيد. شخصا او را براى خويشتن پيدا آنيد به اين صورت است آه تارهاى قلب شما هم به گرمى و لطف آشيده خواهد شد ومطمئن خواهيد بود آه او آن جاست.