Monday, 28 April 2014

منظور مسیح از «بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند» چه بود؟


منظور مسیح از «بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند» چه بود؟ 






عیسی همیشه با کسانی که می خواستند او را پیروی کنند، بی پرده و صریح سخن 

می گفت. او به آن ها خاطرنشان می کرد که بهایی را که باید بپردازند، در نظر 

داشته باشند و هر نوع شرط و شروطی را برای پیروی او کنار بگذارند. مسیح 

خواستار وفاداری کامل بود.

شخصی تمایل خود را برای پیروی مسیح بیان کرد، با این شرط که «اجازه 

بفرمایید تا زمان فوت پدرم بمانم، وقتی او مرد و او را دفن کردم، خواهم آمد تا شما 

را پیروی نمایم» (متی فصل هشتم آیه بیست و یکم). شاید پدر او هنوز نمرده بود 

و آن شخص می خواست به خانه برود و میراث خود را دریافت کند.

عیسی فرمود:»بگذار مردگان، مردگان خود را دفن کنند» (آیه بیست و دوم).
مسیح از مرگ جسمانی سخن نگفت، بلکه اشاره او به کسانی بود که از لحاظ 

روحانی مرده بودند. پولس خطاب به ایمانداران کلیسای افسس نوشت:»روزگاری 

شما نیز به علت خطایا و گناهان تان، زیر لعنت خدا قرار داشتید و محکوم به مرگ 

ابدی بودید» (افسسسیان فصل دوم آیه اول). در گذشته ما از لحاظ روحانی مرده و 

از خدا دور افتاده بودیم. گناهان ما، منشاء جدایی ما از خدا بود. جدایی از خدا، 

چیزی به غیر از مرگ روحانی نمی باشد. در لوقا فصل نهم آیه پنجاه و نهم عیسی 

از آن مرد درخواست کرد که او را پیروی کند. آن شخص پذیرفت، اما خواست که 

این کار را به پس از مرگ پدرش موکول کند. پاسخ مسیح در انجیل متی (بگذار 

مردگان، مردگان خود را دفن کنند) به جایگاه روحانی خانواده مرد اشاره می کند. 

از این آیه درمی یابیم که خانواده آن مرد، ایماندار نبودند. به عبارت دیگر، مسیح 

به آن مرد گفت که خانواده ات (خواهران و برادران او) که از لحاظ روحانی مرده 

اند، باید به امور کفن و دفن رسیدگی کنند. کسانی که از لحاظ روحانی زنده اند و 

برای شاگردی فرا خوانده شده اند، باید ابتدا کار ملکوت خدا را انجام دهند.

عیسی در این جا تعلیم نمی دهد که شاگردان نباید والدین خود را احترام و خدمت 

کنند. معمولا این امکان وجود دارد که هم از عیسی پیروی کنیم و هم مسئولیت خود 

را در قبال خانواده مان به جا آوریم. اما زمانی هست که نمی توانیم هم زمان دو 

کار را انجام دهیم، در نتیجه باید عیسی را نسبت به خانواده مان در الویت قرار 

دهیم. بهترین های خود را وقف آنچه ماندگار است، کنیم.

زندانی مسیحی کشیش «فرشید فتحی» به بیمارستان طالقانی اعزام شد.


زندانی مسیحی کشیش «فرشید فتحی» محبوس در بند 350 زندان اوین که در تهاجم خونین روز پنج شنبه دچار شکستی انگشت پا شده بود صبح امروز -یکشنبه- به بیمارستان طالقانی اعزام شد.
بر اساس گزارش دریافتی کشیش « فرشید فتحی» که به شهادت هم‌بندان‌شان بر اثر ضرب و شتم ماموران امنیتی و زندانبانان، با مصدومیت و جراحات متعدد همراه بود صبح روز یکشنبه 31 فروردین ماه به دلیل شکستی انگشت پا و محدودیت حرکت در مفاصل این ناحیه به بیمارستان طالقانی تهران اعزام شد.
پزشکان متخصص در بیمارستان طالقانی پس از معاینه و انجام رادیولوژی تشخیص دادند وی از ناحیه پا دچار شکستگی شده است و به همین دلیل پای وی را آتل بندی کرده اند و اعلام کرده پس از چند هفته احتمالن باید پای وی نیاز به عمل جراحی داشته باشد.

* منبع: محبت نیوز

مسیح خداوند است: دروغ یا واقعیت؟


مسیح خداوند است: دروغ یا واقعیت؟







هیچیک از رهبران مذهبی ادعای الوهیت نکردند، به استثنای عیسی مسیح. چگونه ممکن است که یک انسان، دیگران را بر آن دارد که او را خدا بپندارند؟ به خصوص وقتی پی می بریم که علت اعدام فجیع او دقیقا همین ادعا بود (گزارش های مورخین یهودی، رومی و یونانی در قرن اول ادعای الوهیت، مرگ و قیام مسیح را ثبت کرده اند. لطفا مراجعه کنید به «مقاله شواهد تاریخی قرن اول میلادی درباره مصلوب شدن مسیح»).
مخالفان مسیحیت ادعا دارند که مسیح چنین ادعایی نکرد، بلکه پیروانش او را به مقام خدایی رساندند. نکته جالب این است که همین پیروان به خاطر ذکر این ادعا، با شکنجه و اعدام مواجه شدند. مطابق روایات اناجیل، تنها اتهام عیسی که منتهی به اعدامش شد، کفرگویی بود. عیسی مدعی قدرت مافوق طبیعی بود. او خود را خدا معرفی می کرد.
لطفا درباره دو نکته ذیل تفکر کنید:
یک. چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
دو. دلیل اصلی عدم پذیرش مسیح به عنوان خداوند این است که مخالفان با خداوند دوست و صمیمی نیستند. آن ها فقط و فقط به وجود خدا اعتقاد دارند. برای آن ها غیرممکن است که خدا بخواهد با آن ها ارتباط دوستی برقرار کند. در حالی که برای خدا هیچ چیز غیر ممکن نیست. او مشتاق دوستی با انسان است. آدم و حوا مذهب نداشتند. آن ها با خدا صمیمی بودند. خدا دوست آن ها بود. مسیح نیامد تا مذهب جدیدی معرفی کند. او آمد تا انسان با خدا رابطه دوستانه داشته باشد. خدا طالب چیزی بیشتر از نماز و نیایش روزانه است. او می خواهد در هر فعالیت، گفتگو، مشکل و حتی در فکر شما حضور داشته باشد. خدا می خواهد در مورد هر آنچه که می کنید یا می اندیشید، با او صحبت کنید. در غیر این صورت در رابطه صمیمانه خود با خدا هرگز رشد نخواهید کرد. خداوند این جهان را طراحی کرده و ما را آفریده تا بتوانیم دوستان او بشویم. اگر خدا نمی خواست دوست ما شود، نظریاتی مانند این که خدا دنیا را رها کرده و یا فقط گاهی از آن بالا نگاهی می اندازد و یا خدایی وجود ندارد، کاملا پذیرفتنی جلوه می کرد. از طرفی، اگر خدا نمی خواست با انسان دوست و صمیمی شود، محدوده محبت او وسیع نبود، تا چه رسد که انسان شود و جان خود را برای رهایی انسان از گناه، فدا سازد. وقتی انسان با خدا صمیمی شود، خداوند به او خواهد گفت که مسیح، خداوند است. این نکته ای است که ایمانداران مسیحی آن را تجربه کرده اند

Wednesday, 23 April 2014

آیا حقیقت مهم است؟

آیا حقیقت مهم است؟








آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟

آیا خدا وجود دارد؟

 آیا این زندگی مهم است؟


 اینها سوالات مهمی هستند و بر مبنای اینکه اعتقادات ما چه باشد‘ ما راه خود در زندگی 

را انتخاب می کنیم.

بطور مثال اگر کسی معتقد باشد که حقیقت‘ عدم وجود خداست و این زندگی همه آن 

چیزی است که وجود دارد‘ او زندگیش را بر مبنای آنچه که این دنیا عرضه می دارد بنا می 

کند و نگران آنچه پس از مرگ اتفاق می افتد نخواهد بود.یک مسیونر مسیحی معتقد است 

این دنیا فانی است و ابدیت در بهشت است‘ لذا ممکن است زندگیش را در شرایط بسیار 

سختی در کشوری دور سپری کند تا به مردم آنجا در رابطه با مسیح یگوید. ما همگی بر 

مبنای آنچه که حقیقت می پنداریم‘ عمل می کنیم.


اگر کسی به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشته باشد‘ بنابراین این موضوع را نیز دنبال 

نمی نماید. مشکل این است که چگونه میتوان تشخیص داد که آیا این موضوع مهم است 

یا نه.ما باید به گونه ای به دنبال کشف حقیقت باشیم.اگر شواهد حاکی از عدم اهمیت 

زندگی پس از مرگ باشد‘ پس چرا باید نگران مرگ بود‘ در حالیکه اگر شواهد حاکی از 

وجود زندگی پس از مرگ نیز باشند و وقایع این زندگی ما ابدیت ما را رقم بزند‘ آنگاه لازم 

خواهد بود به دنبال حقیقت باشیم.


کسیکه باور دارد مرگ بی اهمیت است‘ نگران اینکه پس از مرگ به کجا خواهد رفت هم 

نخواهد بود.حال آنکه اگر ما پس از مرگ به دنیای دیگری برویم(بهشت یا جهنم) ‘ آنگاه 

ممکن است نگران مرگ و عواقب آن نباشیم و ممکن است به دنبال نقشه ای باشیم تا 

مسیر ما را به گونه ای مشخص کند که به مقصد دلخواه برسیم.یک نقشه در بسیاری 

جهات شبیه حقیقت است‘ اگر شما حقیقت را دریابید‘ راه را خواهید یافت.بنابراین اگر 

بهشت و دوزخی وجود داشته باشد مهم است که بدانبم چگونه به بهشت برویم و از 

جهنم دوری گزینیم. پس سوال این است :" آیا ما باید نگران آنجه پس از مرگ رخ خواهد داد 

باشیم؟"


عیسی می گوید باید نگران بود. او اینگونه در رابطه با مقصد نهائی روح به ما می آموزد.

او می گوید ارزش روح هر کسی بیش از بدست آوردن دنیاست.

" برای شما چه فایده ای دارد اگر تمام دنیا را داشته باشید ولی زندگی جاوید را از دست 

بدهید"آیا چیزی پیدا می شود که قدر و قیمت آن از زندگی جاوید بیشتر باشد." متی16:26

آیا این گفته عیسی مسیح حقیقت دارد؟ اگر مسیحیت واقعیت نداشته باشد‘ آنگاه نباید به 

گفته های عیسی مسیح توجهی کرد. ولی عیسی حقیقت را می گوید و جهنم یک 

واقعیت است و بنابراین هیچ چیز مهمتر از کشف حقیقت نیست.


عیسی تنها راه نجات


مسیحیت مدعی بیان حقیقت است. 

اولا" عیسی مسیح خود را حقیقت مطلق می داندبه این معنی که تنها راه رسیدن به خدا 

از طریق اوست.

ثانیا" عیسی می گوید آنان که به او ایمان داشته باشند در زندگی جاودانی خود ایمن 

خواهند بود.

 اینها عباراتی محکم و واضح هستند.ولی آیا حقیقت دارند؟ آیا شواهدی مبنی بر حقانیت 

ادعا های عیسی وجود دارد؟

" عیسی به او فرمود: راه منم. راستی منم. زندگی منم. هیچ کس نمی تواند به خدا 

برسد مگر بوسیله من." یوحنا 14:6
" آنانکه به او ایمان داشته باشند از گناه نجات پیدا کنند و زندگی جاوید بیابند‘ زیرا خدا به 

قدری مردم جهان را دوست دارد که یگانه فرزند خود را فرستاده است تا هر که به او 

ایمان آورد هلاک نشود‘ بلکه زندگی جاوید بیابد. خدا فرزند خود را فرستاده است نه برای 

اینکه مردم را محکوم کند‘ بلکه بوسیله او نجاتشان دهد." یوحنا -17 3:15

معرفی نامهٔ اوّل پولُس رسول به تسالونیکیان




معرفی نامهٔ اوّل پولُس رسول به تسالونیکیان







تِسالونیکی (سالونیک) مرکز ایالت مقدونیه بود. پولُس پس از ترک شهر فیلیپی، به 

تِسالونیکی رفت و کلیسایی در آنجا بنیان نهاد. امّا دیری نپایید که یهودیان به مخالفت با او 

برخاستند. آنان با مشاهدهٔ موفقیت بشارتِ پولُس در میان غیریهودیان، لبریز از خشم و 

حسادت شدند، زیرا بسیاری از این غیریهودیان پیشتر به یهودیت گرایش داشتند. پس

پولُس ناگزیر تِسالونیکی را ترک کرد و به بیریه رفت. پس از مدتی، هنگامی که در قُرِنتُس 

بود، از طریق همکارش تیموتائوس خبرهایی درباره مسیحیان تِسالونیکی دریافت کرد. 

طبق گزارش تیموتائوس، سؤالاتی دربارهٔ بازگشت مسیح برای مسیحیان تِسالونیکی

 پیش آمده بود. لذا پولُس قلم به‌دست می‌گیرد و این نامه را برای ایشان می‌نویسد.

او نخست، خدا را برای خبرهای خوبی که دربارهٔ ایمان و محبت آنان شنیده‌است، شکر 

می‌کند. نیز شیوهٔ زندگی خود را در میان آنان به یادشان می‌آورد و اشتیاق خود به دیدار 

مجدد ایشان را ابراز می‌دارد. همچنین اندرزشان می‌دهد که زندگی مقدّسی داشته 

باشند. سپس به سؤالات ایشان دربارهٔ بازگشت مسیح پاسخ می‌دهد؛ سؤالاتی از این 

دست: مؤمنانی که درگذشته‌اند، به‌هنگام بازگشت مسیح چه خواهند شد؟ مسیح چه 

وقت باز خواهد گشت؟ چگونه باید برای بازگشت مسیح آماده شد؟